نقش تفکر روشمند در ساختن شخصیت اسلامی
علامه مرجع سید محمدحسین فضل الله
مترجم: محمدجمعه امینی
انسان در دو دوره از زندگی خود میتواند اندیشهای داشته باشد که نوع اعتقاد او را نشان دهد، عاطفهای داشته باشد که احساسات او را نشان دهد، رفتاری داشته باشد که منش و روش زندگی او را نشان دهد و اخلاقی داشته باشد که نوع ارتباط او را با خودش، زندگی و دیگران نشان دهد.
بازنگری اندیشههای اکتسابی
مرحله اول، مرحله تقلیدی است. در این مرحله انسان بر اساس چیزهایی که از والدین خود آموخته یا از محیط کسب کرده است، همه این کارها را انجام میدهد. به این ترتیب هر کدام از ما، دارای اندیشه خاصی میشود. چون فضایی که پیرامون او وجود دارد، این اندیشه را به عقل او وارد میکند.
همین طور انسان دارای عاطفه خاصی میشود. چیزی را دوست میدارد و از چیزی دیگر بدش میآید. چون محیطی که در درون آن زندگی میکند، چنین حب و بغضی را به او القا میکند. همین طور میبینیم که او اخلاق خاصی پیدا میکند و عادتهای خاصی را میپذیرد که به شخصیت او شکل میدهند. او در ساختن شخصیت خود هیچ نقشی ندارد و این دیگران هستند که شخصیت او را شکل میدهند.
اما زمانی که انسان به اندیشیدن آغاز میکند و اندیشه او رشد میکند، میتواند پرسش مطرح کند و به دنبال جواب برای آن بگردد. زمانی که وارد عرصه زندگی میشود، سعی میکند بر اساس تعریفی که از دوست داشتن و بغض ورزیدن دارد، در دوستیها و دشمنیهای خود بازنگری کند. وقتی هم که عادات به سراغ او میآیند، از خود میپرسد: آیا این عادات خوباند یا بد؟ وقتی سنتها را میبیند، از خود میپرسد: آیا این سنتها باعث عقبگرد میشوند یا پیشرفت؟ وقتی هم که وارد عرصههای زندگی میشود تا به تأیید یا رد فلان خط سیاسی و اجتماعی بپردازد، فکر میکند و از خود میپرسد: چگونه چیزی را که دیگران تأیید کردهاند نفی نماید و چگونه چیزی را که دیگران نفی کردهاند، تأیید نماید؟ یا این که اصلاً در میان رد و تأیید دچار شک و تردید میشود. شاید انسان در دوره اول که دوره تقلید است، عذر و بهانه داشته باشد؛ چون در این مرحله فکری ندارد و از شخصیت مستقلی برخوردار نیست. اگر این غفلت ادامه یابد و باورهای او تصادفاً مطابق با حق و حقیقت نیز باشد، شاید معذور باشد. ولی خداوند عذر کسی را که توان فکر دارد ولی نمیاندیشد و میتواند جستجو کند، ولی به تحقیق و واکاوی دست نمیزند، نمیپذیرد. این دیگران هستند که هر فکری را که بخواهند وارد شخصیت او میکنند، هر چند که نادرست و اشتباه باشد. این دیگران هستند که روش او تعیین میکنند، هر چند که این روش انحرافی باشد. این دیگران هستند که عواطف و احساسات غیرواقعی را در درون او میکارند. خداوند در فردای قیامت عذر او نمیپذیرد؛ زیرا اراده الهی بر این قرار گرفته است که انسان وقتی با اندیشههای متفاوتی روبرو میشود، خودش بیندیشد.
استضعاف فکری
ائمه(ع) گاه صحبت درباره مستضعف میگفتند، منظور از مستضعف کسی است که نتواند چارهای بیندیشد یا راهی را پیدا کند، مانند کسانی که معرفت ندارند و راهی نیز برای رسیدن به معرفت در اختیارشان نیست. اینان شاید مورد رحم و مغفرت الهی قرار بگیرند. امام صادق(ع) مستضعف را چنین تعریف میکند: «من عرف اختلاف النّاس فليس بمستضعف؛ هر کس که اختلافات مردم را بشناسد، مستضعف نیست.»[1] یعنی مستضعف فکری و اعتقادی کسی است که در محیط زندگی خود متوجه نشده باشد که ادیان گوناگونی وجود دارد. نشنیده باشد که مذاهب مختلفی وجود دارند. نشنیده باشد که در رابطه با تعیین سرنوشت انسان، سیاستهای گوناگونی وجود دارد. با موارد گوناگون مثبت و منفی عاطفی یعنی دوست داشتن و بغض ورزیدن آشنایی نداشته باشد. همه درهای معرفت به روی چنین انسانی بسته شده است؛ زیرا انسان به خاطر شرایط محیطی خود، فقط یک چیز را میبیند و حضور چیز دیگری را درک نمیکند. شاید این غفلت باعث شود که در برابر خداوند معذور باشد؛ اما میبینیم که وقتی خداوند درباره چنین مستضعفانی سخن میگوید، نگفته است که حتماً آنان را میبخشد. بلکه فرموده است: «فَأُوْلَـئِک عَسَى اللهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ»[2] نمیخواهد این مجال را به انسان بدهد که به راحتی خود را مستضعف تلقی کند. بلکه از انسان میخواهد با ویژگیهای مهم استضعاف آشنایی داشته باشد تا متوجه شود که آیا او حقیقتاً مستضعف است یا نه؟ «من عرف اختلاف النّاس فليس بمستضعف» اگر متوجه شدی که در موضوعی دو دیدگاه وجود دارد، عقل فطری انسان حکم میکند همان طور که او از دیدگاه خود آگاه است از دیدگاه دوم نیز اطلاع حاصل کند. شاید دیدگاه او، برحق نباشد. در هر جایی وضعیت همین گونه است؛ زیرا خداوند حجت را بر انسان تمام کرده است و اگر میتواند در جای دیگری به قدرت فکری برسد، هیچ گونه عذری برای ضعف فکری وجود ندارد. جهل و نادانی عذر به شمار نمیآید. انسان باید بیاموزد. در حدیث آمده است که در روز قیامت انسان را میآورند و از او میپرسند: چرا عمل نکردی؟ میگوید: نمیدانستم. به او میگویند: چرا نیاموختی؟ سپس در ادامه حدیث اشاره میشود که این قضیه تفسیر این فرمایش الهی است: «فللّه الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ»[3].
محبت عقلانی
خداوند از انسان میخواهد که با اندیشه ورزی، عقل خود را پرورش دهد و با عقل خود، اندیشه سازی نماید. باید عقل خود را به کار گیریم تا بر اساس آگاهی از دیدگاههای گوناگون، اندیشهای را که بدان باور یافتهایم، اندیشه حساب شدهای باشد. بدین ترتیب دیدگاه ما مورد تأیید قرار میگیرد و میتوانیم دیدگاههای دیگر را مورد نقد و مناقشه قرار دهیم.
همین طور باید قلب خود را باز کنیم و همه چیز را از آن دور بریزیم و سپس بررسی کنیم که اساس دوست داشتنهای ما چیست؟ اگر محبت خود را عمیق و ریشهدار یافتیم، به این معناست که محبت ما عقلانی و از روی آگاهی است؛ زیرا محبتهای ساده اندیشانه به سرعت ذوب میشود و از بین میرود. ولی محبت آگاهانه در بصیرت و آگاهی انسان ریشه دارد. محبت عقلانی این است که عاطفه انسان از عقل او ریشه بگیرد. عقل باید زمینههای محبت و بغض ورزی را فراهم کند و عشق و علاقه انسان مبانی استواری داشته باشد.
ما در اسلام محبت غیرعقلانی نداریم. خداوند از انسان خواسته است که از روی معرفت و آگاهی نسبت به اسرار عظمتش، او را دوست بداریم. از این رو خداوند از کسانی برای ما سخن میگوید که از روی نادانی و جهل به خداوند، آن گونه که شایسته است خداوند را دوست ندارند. «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ کحُبِّ اللهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبّاً للهِ»[4] چرا اینان چیزهای دیگری را مانند خداوند دوست دارند؟ چون آنان نسبت به خداوند معرفت ندارند. مؤمنان واقعی کسانی هستند که با اسرار عظمت الهی آشنا هستند. اینان نعمتهای الهی را میشناسند و با این شناخت است که خداوند را دوست دارند. هر قدر که این معرفت عمیقتر باشد، محبت نیز بیشتر است. از این رو خداوند از ما میخواهد که بر اساس معرفت او را دوست داشته باشیم. مشکل جهل نیز این است که باعث میشود انسان بدون اساس دوست بدارد و بدون اساس عشق بورزد.
در نحوه تعامل با پدران و نیاکان نیز قرآن روش خود را ارائه میکند. بر اساس روش قرآنی، خود انسان باید عقیده، اندیشه، روش و منش خود را انتخاب کند؛ اما این که ما همان راهی را در پیش بگیریم که پدران و نیاکان ما رفتهاند، همان عقیدهای را بپذیریم که نیاکان ما پذیرفتهاند، [درست نیست.] حتی اگر راه و عقیده آنان درست باشد، به این دلیل که راه و عقیدهشان درست است، باید بپذیریم نه این چون پدران و نیاکان ما چنین عقیدهای داشتهاند. اگر اعتقاد ما از روی دلیل نباشد، اعتقادات و روشها، جنبه وراثتی پیدا میکند. ما همان طور که زمین و مایملک پدران خود را به ارث میبریم، عادات و سنتهای آنان را نیز به ارث میبریم.
از این رو مشکل پیامبران با مردمشان همین روش عقب مانده بود. روشی که در آن انسان عقل خود را به پیروی از عقل گذشتگان وامیدارد. روشی که باعث میشود انسان گذشتگان خود را تقدیس کنند، بدون این که تقدسی داشته باشند. تنها ویژگی آنان این است که در گذشته زیستهاند و پیش از ما وجود داشتهاند. مردم میگفتند: «إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ»[5] خداوند نیز از زبان پیامبران به آنان چنین پاسخ میدهد: «أَوَلَوْ کانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ»[6]، «قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُکم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءکمْ»[7].
سلاح عقل و علم
از این رو باید اندیشه خود را رشد دهیم. شاید برخیها بگویند که ما دانشگاه نرفتهایم، کتاب نخواندهایم و اطلاعات و دانش لازم را نداریم؛ اما باید متوجه باشیم که طلایهداران اولیه اسلام در محیطی شرکآلود میزیستند. در جامعهای آکنده از عادات و سنتهای عقب مانده زندگی میکردند؛ اما فکر کردند و در برابر محیط، تاریخ و فضای موجود شوریدند و فریاد زدند: شهادت میدهیم که خدایی جز خدای یگانه نیست و گواهی میدهیم که محمد فرستاده خداوند است. آنان کتاب نخوانده بودند و دانش کافی نداشتند. شاید خیلی از آنان بیسواد هم بودند. ولی آنان عقلی باز و آزاد داشتند که در برابر توانمندیهای عقلی خود احساس مسئولیت میکردند. به گفتههای پیامبر گوش دادند، اندیشیدند، مناقشه کردند، پاسخ شنیدند و قناعت یافتند.
ما هم عقلهایی داریم که توان اندیشیدن دارند. در این باره میتوانیم مثال خوبی بزنیم. آیا در امر تجارت برخی از بیسوادها از بسیاری اساتید دانشگاه موفقتر نیستند؟ آیا کشاورزانی نداریم که در کشت و زرع بسیار بهتر از اساتید دانشکده کشاورزی عمل میکنند؟ چرا؟ درست است که آنان کتاب نخواندهاند، اما کتاب زندگی را خوب خواندهاند. چون کسانی که کتاب نوشتهاند، کسانی هستند که کتاب زندگی را خوب خواندهاند و تجارب فرهنگی خود را در کتابهایشان ثبت کردهاند.
ما نیز میتوانیم بیندیشیم و اذهان خود را تلاش و فعالیت واداریم. خود را کمارزش نپندارید. چون هر کدام از شما میتواند بشنود، بیندیشد و با کسانی که اندیشههای ژرفی دارند، وارد تعامل گردد؛ اما مشکل ما این است که از خود چیزی نمیدانیم و خودمان را ضعیف میپنداریم. درست مانند کسی که سلاح دارد و وقتی دشمن به خانه او حمله میکند، سلاح از کف میاندازد و از ضعف و ناتوانی سخن میگوید.
انسان باید به یاد داشته باشد که او سلاح قدرتمندی دارد که همان عقل اوست. این سلاح روزنههای خاص خود را دارد و میتواند از آنها استفاده نماید. این سلاح عوامل یاریگری دارد که به اندیشیدن او کمک میکند: «أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ * وَلِسَاناً وَشَفَتَيْنِ * وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ»[8] خداوند به ما چشم داده است تا با آن ببینیم. گوش به ما داده است تا با آن بشنویم. به ما زبان داده است تا با آن سخن بگوییم. به ما حواس داده است تا با آنها اشیا را احساس کنیم؛ یعنی اشیا را بو بکشیم و لمس نماییم. به انسان فرموده است که بیندیش. خداوند درباره کسانی که میاندیشند چنین میفرماید: «وَيَتَفَکرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً»[9]، «قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»[10].
باید اندیشه حق تولید کرد
باید اندیشه تولید کنیم. چون کسانی که خودشان اندیشهشان را تولید نمیکنند، کسان دیگری به این کار اقدام کنند که از نظر محیطی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بر آنان سلطه دارند و ممکن است اندیشههای نادرستی را به آنان تحمیل کنند و به این ترتیب به سرنوشت ناگواری مبتلا گردند. از این رو اسلام از انسان میخواهد که خودش عقیده، عاطفه، اخلاق، عادات و سنتهای خود را تولید کند. این بدان معنا نیست که میراث و تاریخ خود را نفی کنیم. بلکه به این معناست که میراث پیشینیان ما باید برحق باشند و ما نیز میراثی را که برای آیندگان به جای میگذاریم، بر حق باشند.
خداوند کتاب آسمانها و زمین و کتاب زمان را به ما عنایت کرده است و به ما فرموده است که هر کسی میتواند اندیشههای خود را تولید کند و تجربه نماید. اگر مشکلی پیش آمد: «فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکرِ إِن کنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»[11] بکوشید که بر اساس حق، مجادله کنید و حق را بشناسید. شاید از این آیه چنین برداشت کرد که خداوند از ما میخواهد که از مسئولیتهای خود آگاه باشیم و از آنها دفاع نماییم. انسان باید بتواند از اعتقادات خود دفاع کند. انسان باید بتواند از اخلاق خود دفاع کند. انسان باید بتواند از روابط و پیوندهای خود دفاع نماید. چرا؟ چون ریشه تمام اینها به وجود انسان بازمیگردد: «يَوْمَ تَأْتِي کلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا»[12] وقتی خداوند از عقیده او سؤال میکند، آیا میتواند از آنها دفاع کند؟ وقتی خداوند از عمل انسان میپرسد، آیا میتواند از آنها دفاع کند؟ وقتی خداوند از حب، بغض و رفتارهای او میپرسد، آیا میتواند از آنها دفاع کند؟ دفاع به این معناست که بتواند دلیل ارائه کند. نه این که کورکورانه از آنها دفاع کند. شاید انسان در جایی که دست بالا را دارد، بتواند با جدالهای بینتیجه و غیرمسئولانه به موفقیت برسد، اما در برابر خداوند متعال، این جدال باید از روی حق و حقیقت باشد. باید بدانیم که در فردای قیامت، باید از همه گذشته خود دفاع کنیم. باید از هویت عقلی، هویت قلبی و هویت انقلابی خود به دفاع برخیزیم.
توجه به اسلام
باید از همین الآن آغاز کنیم. این صحبتها برای وقت گذرانی نیست. من دوست ندارم با کلمات بازی کنم. این صحبتها برای اندیشیدن است. همه باید خوب فکر کنیم. به ویژه این که با چالشهای بسیاری روبرو هستیم. چالش جهل و بیسوادی وجود دارد که ضد ارزشهای خود را به ما تحمیل میکند. چالش عقب ماندگی وجود دارد که در رسوبات ذهنی جامعه ما همچنان وجود دارد. چالش کفر وجود دارد که از نادانی و ضعف ما سود میبرد و میخواهد ما را از مبانی اعتقادی، دینی و روشیمان دور گرداند. اگر خواهان بقای اسلام هستید، بکوشید که اسلام را خوب بفهمید. باید معارف اسلامی را بیاموزید. اسلام را حاشیه نشین زندگی خود تلقی نکنید. باید بدانید که اسلام کل زندگی شماست؛ زیرا به هر جا وارد میشویم، اسلام نیز همراه ما وارد میشود. وقتی دروازه سالنها را برای مردم میگشاییم، اسلام نیز همراه آن وارد میشود. اسلام وارد غذاخوریها میشود تا بگوید فلان چیز حلال است و میتوانید بخوریی و بیاشامید و فلان چیز حرام است و جایز نیست که بخورید و بیاشامید. وارد اتاق خواب ما هم میشود تا بگوید حلال و حرام کدام است. اسلام وارد روابط، دوستیها، عرصههای سیاسی و اجتماعی ما نیز میشود.
بنابراین اسلام همه زندگی است نه بخشی از آن. درباره روز قیامت حدیثی وجود دارد که میگوید: «ثلاث خصالٍ من کنّ فيه أو واحدة منهنّ کان في ظلّ عرش الله يوم لا ظلّ إلا ظلّه: رجل أعطى النَّاس من نفسه ما هو سائلهم، ورجل لم يقدِّم رِجلاً ولم يؤخِّر أخرى حتى يعلم أنَّ ذلک لله رضا و رجل لم يعب أخاه بعيب حتّى ينفي ذلک العيب عن نفسه؛ سه خصلت است که اگر همه یا یکی از آنها در فردی وجود داشته باشد، در روز قیامت، روزی که هیچ سایهای وجود ندارد، در سایه خداوند قرار دارد: فردی که اگر مردم از او چیزی بخواهد به آنان میبخشد و فردی که قدم از قدم برنمیدارد، مگر این که بداند مورد رضایت خداوند است و فردی که عیب برادر خود را نجوید، مگر این که همان عیب را از وجود خویش بزداید.»[13] باید بدانیم رضایت خداوند در این است که عقاید برحق داشته باشیم. باید در تمام حب و بغضها و عواطف خود، رضایت خداوند را بجوییم. باید در تمام گفتارها و رفتارهای خود، به دنبال رضایت الهی باشیم؛ زیرا رضایت الهی در گفتار و خط برحق است.
«وَقُلِ اعْمَلُواْ ـ در عرصههای فکری، عاطفی و انقلابی تلاش کنید ـ فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَکمْ ـ هم اعمال درونی و هم بیرونی - وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»[14]، «وَفِي ذَلِک فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ»[15].
پینوشتها:
1- الکافي، شيخ کليني، ج 2، ص 406.
2- النساء: 99.
3- الأنعام: 149.
4- البقرة: 165.
5- الزخرف: 22.
6- البقرة: 170.
7- الزخرف: 24.
8- البلد: 8 ـ 10.
9- آل عمران: 191.
10 - يونس: 101.
11- الأنبياء: 7.
12- النحل: 111.
13- الکافي، ج 2، ص 147.
14- التوبة: 105.
15- المطففين: 26.