<o:p> </o:p>
مقدمه<o:p></o:p>
برجستگی علامه مرجع آیت الله العظمی سید محمد حسین فضل الله به توانمندیهای فقهی و اصولی ایشان است که از وی عالمی نوگرا در این عرصه به وجود آورده است. او راه سلف صالح از فقها را ادامه می دهد و راه را برای اجتهادی اصیل در فهم کتاب و سنت فراهم می سازد و در این باره فهم عمیق او از قرآن کریم وی را کمک می نماید. او ذوق رفیعی در زبان و ادبیات عرب دارد. معظم له بر دیدگاه قرآنی به عنوان اساس اجتهاد و استنباط تکیه دارد. چرا که قرآن کریم اولین بنیاد قانونگذاری در بین منابع تشریع به حساب می آید. همین مسأله سبب گردیده است که ایشان به داده های فقهی تازه ای دست یابند که نشان دهنده فهم اصیل و تازه از قرآن می باشند. ایشان کوشیده اند که فقه را از پیچیدگیهایی که فرایند استنباط بدان دچار گردیده است و از اصول چیزی شبیه فلسفه ذهنی ساخته است رهایی ببخشد. زیرا این پیچیدگیها و ذهن گراییها سبب شده است که فهم عرفی در تعامل با دلالت و داده های نص دچار تشویش گردد. آن گونه که بسیاری گمان می کنند، این به معنای انکار اهمیت اصول نیست بلکه تلاشی برای سازگار کردن نظریه و عمل است که بسیاری از فقها به دلایل گوناگون با آن مخالف هستند.<o:p></o:p>
ایشان دارای ذوق ادبی سرشاری می باشند و از توان زبانی بالایی برخوردارند و همین ویژگی باعث گردیده است که ایشان از استنباطی عمیق و ناب برخوردار شوند و به فهمی دقیقتر و عمیقتر از متون دینی دست یابند. علاوه بر همه اینها معظم له جرأت و شجاعت علمی ممتازی در بیان نظریات علمی خود که به باور ثابتی در باره آن رسیده است دارند. ایشان بر این عقیده هستند که اگر فقیه دیدگاه روشنی داشته باشد توجیهی برای احتیاط وجود ندارد. زیرا احتیاط باید مبتنی بر بررسی واقعی شرایط مکلفین باشد و نه مجتهد. زیرا احتیاط هایی که مبنای علمی ندارند مکلف را به دشوار و سختی می اندازند. از این رو معظم له به پاک بودن همه انسانها فتوا دادند و برای اثبات ماههای قمری بر محاسبات فلکی و رصد اعتماد نمودند. یکی از فضلا اشاره کردند که این فتوا سابقه دارد و او هم به همین نتایج رسیده است با این تفاوت که سید جرأتمندتر از ماست.<o:p></o:p>
پیرامون مسائل سیاسی و فکری و دینی، روزنامه الوطن العربی با علامه مرجع آیت الله العظمی سید محمد حسین فضل الله به گفتگو نشست که متن کامل آن تقدیم می گردد.<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
دورنمای طرح آمریکایی در منطقه<o:p></o:p>
• بسیاری بر این باورند که طرح آمریکا در منطقه هدفش ضربه زدن به نیروهای مقاوم و بازدارنده است و بعضی دیگر می گویند که آمریکا در این طرح شکست خورده است. در حالی که بعضی دیگر می گویند آمریکا شکست نخورده است. به نظر شما این طرح با چه سرنوشتی روبرو شده است؟ آیا هنوز هم این طرح وجود دارد؟ در کجاها با موفقیت همراه بوده است؟ و در کجاها شکست خورده است؟<o:p></o:p>
• وقتی که راهبردهای سیاسی آمریکا در سطح جهان را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم می بینیم که اساس این سیاست این است که آمریکا به مانند امپراتوریهای تاریخی هم چنان در مصدر رهبری دنیا قرار داشته باشد. ولی به گونه ای نوین که با ماهیت تحول در ابزارهای مورد استفاده امپراتوریها برای تثبیت امپراتوری خود از آنها استفاده می کنند هم خوانی داشته باشد.<o:p></o:p>
از این رو وقتی آمریکا از آزادی و دموکراسی و حقوق بشر حرف می زند، در کار تأکید این اصول در سطح جهانی جدیت ندارد جز در صورتی که با منافع اقتصادی و امنیتی و سیاسی آمریکا همخوانی داشته باشد. <o:p></o:p>
این همان چیزی است که ما در تمام دولتهای آمریکا – به جز رئیس جمهور ویلسون که سعی داشت اصول خود را بر مبانی قواعد فرهنگی انسانی که خطوط فکری در دنیا را مورد تأکید قرار می دهند استوار سازد – می بینیم. دولتهای دیگر آمریکا به محض رسیدن به حکومت، اگر چه ابزارهای مورد استفاده آنها با یکدیگر فرق می کرد، ولی همگی به دنبال حفظ همین راهبرد بودند. از این رو از جنگ جهانی دوم آمریکا در پی تحقق همین هدف بوده است. آمریکا سعی کرد با پرتاب دو بمب اتمی بر هیروشیما و ناکازاکی جنگ را متوقف نماید و ژاپن را از مرکز قدرت نظامی دور گرداند بلکه تحرکات آن را در عرصه های امنیتی هم محدود سازد.<o:p></o:p>
همین طور می بینیم که دولتهای پی در پی آمریکا همین راهبرد را ادامه داده اند. وقتی آیزنهاور در مسأله کانال سوئز علیه انگلیس و فرانسه و اسرائیل وارد عمل گردید هدفش این بود که اروپا را طرد نماید و به سیطره اروپا بر منطقه پایان دهد و اسرائیل را هم ادب نماید که داشت در راستای اروپا و انگلیس و فرانسه حرکت می کرد. زیرا آمریکا داشت خود را آماده می کرد که به قدرت جایگزین در منطقه تبدیل شود. ما همین مسأله را در تجربه ریگان و کلینتون و تجربه خونبار بوش پسر هم می بینیم که منطقه را در جنگ غرق در جنگ نمود. چرا که جنگ برای او یک خط راهبردی برای تثبیت سیطره آمریکا بر منطقه و خصوصاً منابع نفتی آن بود. <o:p></o:p>
در این باره نباید از گفته یکی از افسران بزرگ آمریکایی در عراق غفلت ورزید که اعتراف کرده است اشغال عراق برای سیطره بر منابع نفتی این کشور بود و نه مسأله سلاحهای کشتار جمعی یا مسأله صدام حسین که پس از یک عمر مزدوری برای آمریکا مدت مأموریتش تمام شده بود.<o:p></o:p>
از این رو راهبرد آمریکا هدفش حفظ آمریکا در مصدر رهبری دنیا می باشد و همین امر اساس روابط آمریکا با دولتهای دیگر را تشکیل می دهد. خصوصاً پس از پیروزی بر اتحاد جماهیر شوروی که آمریکا سعی نمود ابتدا با فشار اقتصادی آن را به محاصره در آورد و شوروی هم با این نبرد اقتصادی در برابر بلند پروازیهای خود از پای در آمد. شوروی سعی داشت که توزان با آمریکا را پیگیری نماید اما از نظر اقتصادی آمریکا از شوروی قویتر بود. زیرا با اروپا و قدرتهای دیگر ائتلاف نموده بود.<o:p></o:p>
از این رو من بر این عقیده هستم که از بین بردن هر دولت و جنبش مقاوم و بازدارنده ای که سیاست آمریکا را هدف قرار بدهد و یا به منافع آمریکا آسیب بزند، هم چنان از اولویتهای سیاست آمریکا باقی خواهد ماند که سعی دارد با در نظر داشت شرایط، با ابزارهای گوناگون آن را به اجرا در آورد. چیزهایی که از بوش در رابطه با طرح خاورمیانه بزرگ و نابسامانی سازنده و تأیید مطلق اسرائیل و تضعیف قدرتهای عربی شنیده ایم این مسأله را مورد تأکید قرار می دهد. همین مسأله حتی در شیوه ای که به اعراب چنین القا می نماید که آنان هم پیمان آمریکا هستند نیز بازتاب یافته است. آمریکا دولتهای منطقه را به دو دسته معتدل و تندرو تقسیم بندی کرده است. این را می توان در حمایت از تجاوز اسرائیل به لبنان در تمام دوره ها تا تابستان 2006 ملاحظه کنیم. چرا که برنامه، ساقط کردن مقاومت اسلامی در لبنان بود. زیرا طبق محاسبات آمریکاییها، مقاومت اسلامی لبنان به حساب ایران و سوریه گذاشته شده است. آمریکاییها نمی خواهند که هیچ قدرت مانعی برای سیاست آمریکا در لبنان وجود داشته باشد. خصوصاً که بوش تصریح داشته است که لبنان بخشی از امنیت ملی آمریکاست و رایس وزیر امور خارجه سابق آمریکا هم گفته است که لبنان بهترین جا برای اجرای طرح خاورمیانه بزرگ است.<o:p></o:p>
از این رو من بر این عقیده هستم که آمریکا در اجرای طرح خاورمیانه بزرگ و بسیاری دیگر از سیاستهای خود شکست تاکتیکی خورده است. همین طور ارتش آمریکا در عراق خسارتهای فراوانی را متحمل گردید به نحوی که افکار عمومی آمریکا خواستار عقب نشینی سربازان آمریکایی از عراق گردید. همین طور می بینیم که آمریکا از اشغال افغانستان و رهبری پیمان ناتو نیز در رنج و تنگنا قرار دارد. همین مسأله باعث گردیده است که رهبری جدید آمریکا در ضرورت تداوم حضور در افغانستان برای تحقق پیروزی به فکر بیفتد. چرا که آمریکا در افغانستان با تزلزلهای سیاسی و نظامی مواجه شده است و این مسأله در پاکستان هم ادامه دارد. باید اشاره کرد که قضیه اشغال افغانستان ارتباطی با جریان 11 سپتامبر ندارد بلکه بهانه ای برای سیطره بر آسیا و خصوصاً چین بود. پس قضیه به نفوذ آمریکا و تلاش برای کنترل چین و ایران مربوط می شود.<o:p></o:p>
<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
آیا سیاست اوباما در منطقه تغییر خواهد کرد؟<o:p></o:p>
• آیا با به قدرت رسیدن باراک اوباما در آمریکا، این انتظار می رود که تغییر ریشه ای در سیاستهای آمریکا در منطقه به وجود آید یا این که فقط روشها فرق خواهند کرد؟ پیام شما در آغاز ریاست جمهوری وی برای چه بود؟<o:p></o:p>
• وقتی که آمریکا را به عنوان یک محور بین المللی رهبری در دنیا مورد بررسی قرار می دهیم می بینیم که در آمریکا افراد حکومت نمی کنند بلکه این نهادها هستند که حکومت را در دست دارند چه حزب دموکرات که اوباما وابسته به آن است و چه کنگره که احزاب دموکرات و جمهوری خواه در آن با هم حضور دارند. از این رو رئیس جمهور آمریکا این اختیار را ندارد که آزادانه سیاست خود را طوری برنامه ریزی نماید که با راهبردهای نهادی آمریکا اختلاف کلی داشته باشد.<o:p></o:p>
ولی تصور ما این است که مردم آمریکا احساس کردند سیاستهای بوش آنان را به تنگنا کشانده است و آمریکا را از بیشتر کشورهای دنیا منزوی کرده است تا جایی که مردم دنیا از آمریکا متنفر شده اند. همین مسأله باعث گردید که آمریکاییها بپرسند: چرا از ما بدشان می آیند؟ همین طور سیاستهای بوش سبب گردید که بسیاری از سربازان آمریکایی جان خود را در عراق از دست بدهند. آمارها نشان می دهند که بیش از 4000 آمریکایی کشته و نزدیک به 31000 تن دیگر مجروح شده اند. این علاوه بر خودکشیهایی است که هر ساله بر تعداد آن افزوده می گردد. همه اینها نشان از آن دارد که سربازان از موقعیتی که در آن قرار دارند به هیچ وجه رضایت ندارند. علاوه بر این سربازان آمریکایی به بیماریهای روانی دچار شده اند و تعداد کثیری از آنها به آسایشگاههای روانی سپرده شده اند.<o:p></o:p>
از این رو من تصور می کنم که رئیس جمهور تازه آمریکا هم سعی خواهد کرد که روشها و ابزارها را تغییر دهد. برای مثال این تغییر روش را می توان در مسأله گفتگو با ایران یافت. چه در رابطه با روابط ایران و آمریکا و چه در باره پرونده هسته ای ایران و چیزهای دیگری از این قبیل. اما این که وی نیروهای آمریکایی را در افغانستان افزایش می دهد نشان می دهد که او در راه بوش روان است. چرا که این مسأله با راهبرد آمریکایی در سیطره بر آسیا و کنترل خطرهای احتمالی در منطقه ارتباط دارد.<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
روابط ایران و اعراب<o:p></o:p>
• روابط ایران با بیشتر کشورهای عربی دچار تنش و بی اعتمادی است. ایران از دنیای عرب چه می خواهد؟ برای زدودن نگرانیهای عربی، از ایران چه انتظاری می رود؟<o:p></o:p>
• من بر این تصور هستم که سخن گفتن از مشکل ایران با دنیای عرب، یکی از مسائلی است که تؤطئه آمریکایی آن را رقم می زند. هدف آمریکا این است که ایران را با پیرامونش درگیر نماید. از این رو می خواهد این تصویر را به دیگران ارائه دهد که ایران خطری برای محیط پیرامونیش و خصوصاً خلیج [فارس] است. علاوه بر این ایران را متهم می نماید که در امور عراق دخالت می نماید تا بر حسب منطق آمریکایی بر آن سیطره پیدا نماید. در حالی که ما می دانیم سیاست ایران تا دولتهای هم ردیفش مانند افغانستان و هند و مانند آنها ادامه دارد و همین مسأله باعث گردیده است که ایران به دولت منطقه ای بزرگی تبدیل گردد. این امر ممکن است بر روی منافع راهبردی آمریکا تأثیر به جای بگذارد. چرا که تا هنوز سیاست ایران با سیاست آمریکا مخالف است. زیرا سیاست آمریکا هدفش این است که ایران را کنترل نماید و آن را تابع برنامه های راهبردی خود نماید. از این رو به ابزارهایی می اندیشد که بتواند بر مقدرات اقتصادی ایران و خصوصاً نفت آن سیطره یابد.<o:p></o:p>
در کنار این مسأله پرونده هسته ای ایران وجود دارد که ایران می گوید هدف از آن ساخت بمب اتمی نیست بلکه می خواهد از آن در راه پیشرفت و تحول توانمندی مردم ایران استفاده نماید. ولی وقتی که روابط ایران را با محیط عربی پیرامون آن مورد بررسی قرار می دهیم می بینیم که ایران از طریق ابزارها و وسائل گوناگون در پی بهبودی این روابط است. چه از طریق دیدارهایی که مسؤولان ایرانی از کشورهای عربی مانند سعودی و بحرین و امارات و ... انجام می دهند و چه از طریق روابط اقتصادی که با بعضی از دولتهای عربی و خصوصاً امارات دارد اگر چه بر سر جزایر سه گانه مشکلاتی بین ایران و امارات وجود دارد. از طرف دیگر می بینیم که چون ایران بزرگترین کشور پیرامونی خلیج [فارس] است و بیشترین مرز آبی را در حاشیه آن دارد، از دولتهای پیرامون خلیج [فارس] خواسته است که برای حمایت از منطقه خلیج [فارس]، توافقهای امنیتی با یکدیگر امضا نمایند به نحوی که خلیج [فارس] در حمایت عربی ایرانی قرار داشته باشد.<o:p></o:p>
اما این که نفوذ ایران به اندازه ای گسترش پیدا نماید که کل منطقه را در بر بگیرد، حرفی غیر سیاسی است. زیرا طبیعی است که دولت قوی بخواهد بر دولتهای ضعیف سیطره پیدا کند و یا در آنها نفوذ کند مانند نفوذ آمریکا در کانادا و مکزیک، ولی تا زمانی که هدف سیطره یافتن بر کشورهای دیگر نیست و فقط جنبه همکاری دارد، این مسأله خطری را در بر ندارد. <o:p></o:p>
اما نسبت به دخالت ایران در عراق، این امر طبیعی است. زیرا وقتی که آمریکا عراق را به اشغال خود در آورد، در مرزهای ایران حضور پیدا نمود. طبیعی است که ایران هم احساس نماید که باید از خودش دفاع نماید و با خطر آمریکا که ممکن است به ایران هم برسد مقابله کند. از این رو سعی نمود که با استفاده از تمام امکانات موجود و تقویت مخالفان اشغال عراق، نفوذ خود را در بین مردم عراق تثبیت نماید. <o:p></o:p>
من بر این عقیده هستم که ایران جز رابطه ای سالم و پاک با دولتهای عربی نمی خواهد زیرا منافع ایران این را اقتضا می کند و البته نمی تواند بر دنیای عرب سیطره پیدا نماید حتی اگر خواهان آن باشد. زیرا مشکلات بسیاری فراروی این برنامه وجود دارد. ما می دانیم که مصر تا هنوز روابطش با ایران دچار مشکل است ولی مسؤولان ایرانی هنوز هم از مصر بازدید می کنند و به این کشور اظهار نزدیکی می کنند و سعی دارند که فرصتی را برای رابطه با مصر ایجاد کنند. همین طور سعی دارد که روابط طبیعی با اردن نیز داشته باشد.<o:p></o:p>
ما بر این عقیده نیستیم که ایران خطری برای دنیای عرب باشد. ولی آمریکا با سیاست حمایت مطلق خود از اسرائیل می خواهد این تصور را برای اعراب – یا آن کشورهایی که آنها را دولتهای معتدل نامیده است – ایجاد نماید که ایران خطر است و اسرائیل دوست و هم پیمان می باشد. ما این را می توانیم در اظهارات بعضی از مسؤولان اسرائیلی ملاحظه نماییم که گفته اند دولتهای معتدل عربی از آنان خواسته اند که به غزه حمله کنند و حماس را تصفیه نمایند بدون این که در رد این تبلیغات اسرائیلی واکنشی از سوی اعراب صورت پذیرفته باشد.<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
اسرائیل و سقوط افسانه دولت برتر<o:p></o:p>
• به نظر شما آیا جنگ اخیر غزه و جنگ تابستان 2006 علیه لبنان توانسته است اسرائیل و آمریکا را قانع نماید که راه حلهای نظامی کارایی ندارد یا این که دور تازه ای از جنگهای دیگر توسط اسرائیلیها دارد فراهم می شود؟<o:p></o:p>
• من بر این عقیده هستم که اسرائیلیها عقده دارند. اسرائیل بر این قاعده بنا شده است که قویترین دولت منطقه است و ارتش غیر قابل شکست دارد و این تصور از تاریخ سراسر شکست اعراب در برابر جنگهایی که علیه آنان دامن زده شده است ایجاد شده است. <o:p></o:p>
اما باید توجه داشت جنگهایی که اسرائیل علیه اعراب دامن زد چه علیه مصر و چه علیه سوریه و چه علیه لبنان و چه علیه اردن، فقط جنگ اسرائیل علیه اعراب نبوده است بلکه جنگهای آمریکایی اسرائیلی علیه اعراب بوده اند. زیرا آمریکا هیچ وقت اجازه نمی دهد که اسرائیل شکست بخورد. ما همین را دیدیم وقتی که مصریها از کانال سوئز عبور کردند و بر اسرائیل پیروز شدند، آمریکا یک پل هوایی ایجاد کرد و هنری کیسینجر هم برنامه خود را پیاده کرد و با استفاده از موقعیت ال 101 پیروزی مصر را در هم بپیچد و همین امر سبب گردید که مصر از درگیری اعراب و اسرائیل بیرون شود.<o:p></o:p>
از این رو اسرائیل همواره این عقده را دارد که قویترین دولت منطقه باشد و این امر در متن راهبردهای آمریکا وارد شده است. راهبردهایی که به صورت مطلق از امنیت اسرائیل حرف می زنند تا این که اسرائیل هم چنان قویترین دولت منطقه باقی بماند. حتی قویتر از دولتهایی باشد که هم پیمان آمریکا هستند مانند سعودی و مصر. وقتی که آمریکا به این دولتها سلاح می فروشد شرطش این است که این سلاحها علیه اسرائیل مورد استفاده قرار نگیرند. حتی بعضی اوقات این سلاحها خالی از ادواتی هستند که ممکن است در صورت بروز جنگ اعراب و اسرائیل، برای اسرائیل خطر ایجاد نماید.<o:p></o:p>
این عقده اسرائیلی را می توان در منطقی که مسؤولان سیاسی و نظامی اسرائیلی از آن حرف می زنند هم مشاهده نمود. آنان گفته اند که غزه و وضعیت ویرانی در آن پیامی برای بعضی جهات است و محتوای آن این است که اسرائیل توانی دارد که بالاتر از هر قانونی می باشد و دنیای غرب و پیش از همه آمریکا و حتی دنیای عرب نیز از آن حمایت می نمایند. ما این را در نطقهای انتخاباتی و اظهارات کاندیداهای اسرائیلی هم مشاهده می کنیم. اینان در رقابتهای انتخاباتی خود می گویند که ملت یهود، بر این معیار تکیه دارند که "اسرائیل قدرتمند می تواند بر هم اطراف خود سیطره پیدا نماید." <o:p></o:p>
ولی تصور من این است که علی رغم همه این بلوف زنیهای رسانه ای سیاسی، اسرائیل از تجربه جنگ با لبنان و حتی غزه درس گرفته است که در گذشته ممکن بود اعراب در برابر اسرائیل در ظرف یک روز یا دو روز یا سه روز یا شش روز شکست بخورند، اما امروز مقاومت وجود دارد و اگر این مقاومت نتواند اسرائیل را کاملاً شکست دهد لااقل می تواند اسرائیل را ضعیف گرداند و بسیاری از شکستها را در جاهای گوناگون بدان وارد نماید.<o:p></o:p>
از این رو ما بر این عقیده هستیم که اسرائیل چنین تجربه ای را بار دیگر در برابر لبنان تکرار نخواهد کرد و الآن دارد به گونه ای از مقاومت اسلامی متبلور در قالب حزب الله سخن می گوید که حزب الله علاوه بر موشکهای زمین به هوا، سلاحهایی را در اختیار دارد که می تواند با هواپیماهای اسرائیلی مقابله نماید. همین مسأله باعث گردیده است که اسرائیل خیلی به دشواری از این فرضه یا این احتمال سخن بگوید. من این عقیده را دارم که علی رغم همه این نمایشهای قدرت در نبرد غزه، جنگ روی نداده است. آن چه اتفاق افتاده است کشتار و ترور کودکان و زنان و سالخوردگان بوده است. در کنار این اسرائیل نگذاشته است تا کسانی که می خواهند در باره جنایتهای اسرائیل تحقیق کنند به چیزهایی دست پیدا کنند که جنایتهای اسرائیل را ثابت می نماید. من اعتقاد دارم علی رغم همه اینها، اسرائیل شاید به این فکر افتاده باشد که اگر بخواهد علیه هر موقعیت عربی دیگری هم به چنین جنگی دامن بزند، ممکن است با مقاومت فعالی در برابر خود مواجه شود.<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
لبنان در مرحله آرامش و احتیاط<o:p></o:p>
• آیا در لبنان پس از توافق دوحه وارد مرحله بازیابی سلامتی شده است یا این که هنوز هم کشور با خطراتی مواجه است که هر آن ممکن است کشور را به دوره بی ثباتی بازگرداند؟<o:p></o:p>
• به یک دلیل خیلی ساده، لبنان وارد مرحله سلامتی نشده است و آن هم نظام طائفه ای آن است. زیرا نظام طائفه ای مانعی برای وحدت ملی لبنان است. <o:p></o:p>
زیرا سبب گردیده است که هر طائفه ای به منافع خودش فکر نماید به نحوی که هر طائفه ای برای خودش محدوده جغرافیایی خاصی دارد که دیگر طوائف اجازه ورود به آن را ندارند. همین طور هر طائفه ای برای خود عالمان دینی و سیاستمداران و روابط خارجی دارد. می توانیم لبنان را ایالات غیر متحده توصیف کنیم. همین طور لبنان عرصه ای برای رقابتهای دستگاههای اطلاعاتی بین المللی و منطقه ای شده است تا آن چه را که می خواهند در آن تجربه کنند. از این رو کوشیدند که مشکل شیعه و سنی در آن ایجاد کنند و مشکل مسلمان و مسیحی در آن درست کنند. اما من همواره گفته ام که سه نه بر لبنان حاکم است: نه تقسیم و نه فروپاشی و نه ثبات.<o:p></o:p>
بنابراین از زمان استقلال لبنان تا کنون زمانی نبوده است که لبنان روی ثبات سیاسی را دیده باشد. ما همین را در مجادلات سیاسی جاری علی رغم توافق دوحه و جلسات گفتگو و برپایی دولت وحدت ملی مشاهده می کنیم. <o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
• این بدان معناست که لبنان در مرحله آرامش و احتیاط بسر می برد؟<o:p></o:p>
• من عقیده ندارم که بازگشت به حالت امنیتی منفی در راه باشد البته اگر امور به شکل فوق العاده ای تغییر ننماید و یا شرایط بین المللی و منطقه ای اجازه بروز تحولات منفی را ندهد. البته این امکان وجود دارد که مانند هر کشور دیگری بعضی عملیات امنیتی در لبنان اتفاق بیفتد. ولی من بر این عقیده هستم که برای هر محور بین المللی خارجی و یا دولت عربی این منفعت وجود ندارد که در لبنان خلل امنیتی به وجود آید.<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
• لبنانیها دارند برای انتخابات پارلمانی آماده می شوند. آیا این انتخابات آن گونه که یکی از گروههای لبنانی می گوید سرنوشت لبنان را تعیین خواهد کرد یا این که نتیجه اش هر چه باشد دوره گذشته را ادامه خواهد داد؟<o:p></o:p>
• من تصور می کنم که ممکن است بعضی از اختلافات در جزئیات وجود داشته باشد ولی لبنان طائفه ای هم چنان صحنه بسیاری از رقابتها و مجادلات و دخالتهای بیگانگان باقی خواهد ماند. زیرا مشکل لبنان داخلی نیست که این پارلمان اگر اعضای آن با همدیگر همکاری هم داشته باشند، آن را حل نماید. بلکه مشکل لبنان پس زمینه اطلاعاتی دارد که دخالت می کند و می خواهد خطوط خود را در جای جای منطقه گسترش دهد. زیرا لبنان عرصه ای است که در آن تجارب گوناگون حرکت می کنند تا این که شرایط معینی را برای این دولت یا آن دولت فراهم نماید. <o:p></o:p>
از این رو تصور من این است که تا زمانی که لبنان کشوری باشد که نظام طائفه ای بر آن حاکم است، نمی تواند تغییر ریشه ای را شاهد باشد ولی این امکان وجود دارد که بعضی از تغییرات دکوری و نمایشی و جزئی و یا در ارتباط با این دولت یا آن دولت به وجود آید که شرایط بهتری را برای لبنان رقم نخواهد زد.<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
حقوق زن<o:p></o:p>
• شما می فرمایید که اسلام به زن حقوقش را داده است. پس چرا اسلام زن را مجبور می کند که حجاب بپوشد و یا اجازه نمی دهد که بدون اجازه پدر یا شوهر یا برادر منزل را ترک نماید؟ با توجه به تعاملی که مردان عرب یا مسلمان با زن دارند این حقوق کجا هستند؟<o:p></o:p>
• اما مسأله رعایت حجاب مسأله ای شرعی و دینی است. من بر این عقیده هستم که در رابطه با حجاب اجبار کامل وجود ندارد. ممکن است در جوامع دینی در بعضی مسائل برخی فشارها را خانواده علیه مردان یا زنان اعمال نماید.<o:p></o:p>
ولی برای مثال در لبنان می بینیم که در مناطق اسلامی و حتی در دانشگاهها و دبیرستانها، زنانی هستند که با باور خودشان حجاب را رعایت می کنند. همین طور زنانی را می بینیم که با باور خودشان حجاب را رعایت نمی کنند. بنابراین زنی که بدون حجاب بیرون می شود از سوی جامعه مسلمان تحت فشار قرار ندارد. زیرا آزادی کامل وجود دارد. حتی در یک خانواده می بینیم که یک خواهر محجبه و دیگری بدون حجاب است.<o:p></o:p>
پس حجاب تقیدی برای زن نیست بلکه یک نوع پیام برای زن است که وقتی می خواهد بیرون شود مانند یک انسان و نه یک زن بیرون گردد. ما اگر اقدام به آمارگیری نماییم حتی در دانشگاهها می بینیم که 90 در صد جوانان از منظر جنسی به دختران نگاه می کنند. یعنی جوانان به زن هر قدر که فرهیخته و دانش آموخته هم باشد و استادی باشد که به او درس می دهد باز به عنوان جنس مؤنث به او نگاه می نماید. در حالی که حجاب باعث می شود زن به عنوان یک انسان وارد جامعه شود. <o:p></o:p>
اما در رابطه با بیرون شدن وی از خانه، هیچ حکمی وجود ندارد که بگوید بدون اجازه پدر یا برادر بر زن حرام است که از خانه بیرون شود. بلکه می بینیم اگر بیرون رفتن او از خانه زناشویی با حق شوهر از جهت روابط خاص بین زن و مرد منافات نداشته باشد، زن حق دارد بدون اجازه شوهر هم از خانه زناشویی بیرون رود. <o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
مسائل معرفتی دینی<o:p></o:p>
• برداشت شما از گسترش پوشیدن لباس دینی، بدون این که شرایط علمی و اخلاقی آن برای بیشتر این افراد وجود داشته باشد چیست؟<o:p></o:p>
• مردم باید بدانند که هر کسی که عمامه روی سر خود گذاشت عالم نمی شود. عمامه فقط نمادی است که بعضیها برای منفعت جویی با آن کاسبی می کنند. ولی ما باید صاحب عمامه ای را که علم و تقوا و عقل دارد و به مردم خدمت می کنند، احترام بگذاریم.<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
• چرا جمعی از مراجع بزرگ برای زدودن شائبه هایی که به مرور دامنگیر مذهب تشیع شده اند کمیته ای را تشکیل نمی دهند تا آن گونه که خواست ائمه (ع) است این مذهب را به مردم ارائه دهند؟<o:p></o:p>
• این امر غیر واقعی است زیرا بدون آن هم بسیاری از مشکلات اجتماعی وجود دارند. زیرا هر حزبی برای خود بزرگانی دارد و هر گروهی عالمان دینی دارد و همه اینها موضوعی برای قداست می شوند.<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
• تحول نظریه های اجتماعی و انسانی چه تأثیری روی معرفت دینی دارند؟<o:p></o:p>
• انواع معرفت برای حل مشکلات اجتماعی و روانی و سیاسی انسان وجود دارند. از این رو ما دعوت می کنیم که معرفت دینی با معرفت اجتماعی و روانی و سیاسی به هم بیامیزد. چرا که این امر نشان دهنده فهم حقیقی از دین می شود. زیرا دین فقط شعائر و عبادتی که فرد انجام دهد نیست بلکه بنیاد عظیم تمدنی است که در ساختن تمدن سهم دارد. همین مسأله است که باعث می گردد که عالِم، به قدسیت عقل و علم و خدمت به جامعه رویکرد پیدا نماید. آن هم به گونه ای که زندگی را به بهشت زمینی به مانند بهشت آسمانی تبدیل نماید. در کتاب "خلاصه ای از تاریخ جهان" خواندم که تمدن اسلامی مادر تمدنهای دیگر است. زیرا اسلام اولین عنصر تمدن ساز بوده است. اما از زمانی که مسلمانان دچار عقب ماندگی شدند، از تمدن سازی بازماندند.<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
• نظر شما در باره این که می گویند بعضی از ویژگیهای انسان به ماهی بستگی دارد که در آن به دنیا آمده است و می گویند فرد متولد شده در این ماه چنین توصیفاتی دارد چیست؟ نظر شما در باره پدیده طالع بینی چیست که مرجعی برای مردم شده است و بعضیها از آن پیروی کرده و از عملکرد دینی دور می شوند چیست؟<o:p></o:p>
• اینها همگی خرافات و بازیگری است. کسانی که از ماهها می نویسند و از آن به صورتی الهام گونه حرف می زنند و سعی می کنند که مردم را به آنها پیوند دهند، همه فریب و نیرنگ است. ماهها هیچ ربطی به انسان ندارند و انسان نیز هیچ ربطی به ماهها ندارد. خود انسان راز خردورزی و حرکت اوست چه در ماه حمل (فروردین) به دنیا آمده باشد و چه ماه جوزا (خرداد) و چه هر ماه دیگر.<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
• نصیحت شما به آن کسانی که می خواهند به فرهنگ اسلامی مسلح شوند چیست؟<o:p></o:p>
• حرف ما این است که آنها باید فرهنگ اسلامی را از منابع اصلی آن بگیرند نه آن کسانی که منتسب به فرهنگ اسلامی هستند. زیرا بسیاری از خرافات و عقب افتادگیها در آنها وجود دارند. از این رو باید آن را ابتدا از کتاب و سپس از تحلیلها و پژوهشهای علمای اندیشمندی بگیریم که از عمق فرهنگ اسلامی برخوردار هستند.<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
تاریخ 26 صفر 1430 هـ برابر با 21/2/2009م<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>