<o:p> </o:p>
ولادت<o:p></o:p>
منابع تاریخی چیزی زیادی در باره حیات اولیه صحابی بزرگ ابوذر غفاری به ما نمی گوید. خصوصاً در باره پیش از اسلام آوردن، آن دورانی که در بین قوم خود زندگی می کرده است. همین امر باعث می شود که کشف شخصیت ابوذر برای ما به کاری سخت و دشوار تبدیل شود. اما این قدر برای ما روشن است که او در دوران جاهلیت نیز از قهرمانی برخوردار بوده است و این قهرمانی بعد از اسلام آوردن او هم ادامه داشته است.<o:p></o:p>
در دوران جاهلیت او از قهرمانان عرب به شمار می رفت. ابن سعد در طبقات خود روایت می نماید: "ابوذر فردی راهزن بود و به تنهایی راهزنی می کرد. او در تاریکی صبح با اسب و یا با پای پیاده به گروهی از مردم حمله می برد و هر چه را می خواست بر می داشت و زنده بر می آمد تا این که خداوند نور اسلام را در دل او افکند."<o:p></o:p>
این گونه زندگی کردن در بادیه و مبتنی بر غارت و چپاول نه تنها برای اعراب مایه سرافکندگی نبود بلکه مایه افتخار هم بود و فرد با این کار در میان قوم خود سربلند می شد و نشانه قدرت و قوّت فرد بود. ولی اسلام از این گونه اقدامات نهی کرد. ابوذر و مسلمانان هم به این ندای اسلام لبیک گفتند.<o:p></o:p>
در جستجوی حقیقت<o:p></o:p>
وقتی که ابوذر اسلام آورد، اسلام به او قدرت و صلابت بخشید و ایمانی قوی به او داد و او را به یکی از قهرمانان اولیه اسلام تبدیل کرد. این حقیقت در سخن او خطاب به پیامبر گرامی اسلام تجلی می یابد که گفت: "ای پیامبر خدا! من به سوی قوم خود باز می گردم تا این که فرمان جنگ برسد. در این صورت به تو می پیوندم. زیرا من همه قوم تو را در برابر تو متحد می بینیم." رسول خدا نیز فرمود: "درست است."<o:p></o:p>
ابوذر در دوران جاهلیت نیز بتان را نمی پرستید. وقتی که شنید در مکه پیامبری مبعوث به رسالت شده است و مردم را به سوی اسلام دعوت می نماید، می خواست برای دیدار او راهی مکه شود و به حرفهای پیامبر گوش دهد. اما ابتدا برادر خود انیس را به سوی پیامبر فرستاد تا برای او خبر بیاورد. وقتی انیس به مکه پا گذاشت، به حرفهای پیامبر گوش داد. سپس به سوی ابوذر بازگشت و به او گفت که او را دیدم که امر به معروف و نهی از منکر می نماید. به مکارم اخلاقی دستور می دهد. حرفی را از او شنیدم که به شعر شباهت نداشت. این حرفها ابوذر را تحریک کرد. از این رو خودش عازم مکه شد و به مسجد رسید. چون پیامبر را نمی شناخت، در پی او افتاد. نمی خواست در این باره از کسی سؤال نماید. اما در راه با علی (ع) برخورد کرد و سه روز نزد علی (ع) بود تا این که با پیامبر (ص) ملاقات کرد.<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
دعوتگر پر تلاش در راه اسلام<o:p></o:p>
پیامبر(ص) اسلام را به او عرضه داشت و او هم اسلام آورد و به یگانگی خداوند و رسالت حضرت محمد (ص) گواهی داد. پیامبر اسلام از او خواست که به قبیله خود بازگردد و آنان را به سوی اسلام دعوت نماید و ایمان خود را از قریش مخفی دارد. ولی وقتی به مسجد رسید، با صدای بلند شهادتین را بر زبان جاری ساخت. مشرکان به سویش آمدند و او را مورد ضرب و شتم قرار دادند. عباس عموی پیامبر او را نجات داد و به مشرکان قریش گوشزد کرد که زدن ابوذر برایشان گران تمام می شود. چون کاروانهای تجاری آنان از کنار قبیله ابوذر عبور می نماید.<o:p></o:p>
این حادثه تأثیر منفی روی ابوذر به جای گذاشت و با خود عهد بست که از قریش انتقام بگیرد. بیرون رفت و در بی راهه پنهان شد و کسانی را که با شتر برای قریش غذا می آوردند مجبور می کرد که بارهای خود را به زمین بگذارند. ابوذر به ایشان می گفت: "هیچ کس به دانه ای نمی رسد مگر این که لااله الا الله بگویید. آنان نیز لا اله الا الله می گفتند و اموال خود را بر می داشتند."<o:p></o:p>
وقتی ابوذر به میان قوم خود بازگشت، سفارش پیامبر خدا را عملی ساخت و آنان را به سوی خدای عزوجل و دست برداشتن از بت پرستی و ایمان آوردن به رسالت حضرت محمد (ع) دعوت کرد. اولین کسی که ایمان آورد انیس برادر او بود. سپس مادرش ایمان آورد. نیمی از قبیله غفار ایمان آوردند و نیم باقی مانده گفتند وقتی که پیامبر به مدینه بیاید اسلام می آوریم. این چنین هم شد و آمدند و اسلام آوردند و گفتند: ای پیامبر خدا! برادر ما هستی. به کسی ایمان می آوریم که دیگران به او ایمان آورده اند. پس اسلام آوردند. در این حین پیامبر اسلام فرمود: "خداوند غفار را رحمت نماید و چه خوب به خداوند ایمان آوردند."<o:p></o:p>
جالب این است که ابوذر از اولین کسانی بوده است که اسلام آورده اند. گفته می شود او چهارمین کسی بوده است که اسلام اختیار کرده است. بعضی دیگر نیز گفته اند او پنجمین مسلمان بوده است. ابوذر برای مدت طولانی در بین قوم خود بود. به این جهت همانگونه که در روایات آمده است در جنگهای بدر و احد و خندق حضور نداشت. ابوذر می خواست با این کار آنان را به دینشان آشنا نماید و احکام اسلامی را به آنان بیاموزد.<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
ابوذر مورد توجه خاص پیامبر بود<o:p></o:p>
پیامبر اسلام توجه خاصی به ابوذر داشت. از ابی درداء روایت شده است: "اگر ابوذر حضور داشت پیامبر از او آغاز می کرد و چون حضور نداشت سراغ او را می گرفت." کوشید که در جنگ تبوک شرکت نماید. ولی شترش توان نداشت. از این رو بار را خود به دوش کشید و از پی پیامبر روان شد.<o:p></o:p>
او از جمله کسانی بود که از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد و به علی بن ابی طالب (ع) تمایل یافت و از شیعیان او و اهل بیت او شد. او فریاد می زد که پس از پیامبر خدا، علی (ع) سزاوارترین فرد برای جانشینی آن حضرت است. از این رو تا آخرین لحظات عمر خود به این امر دعوت می کرد.<o:p></o:p>
در دوران خلافت عمر و عثمان خبر چندانی از ابوذر نیست. با این که او از شخصیتهای بارز اسلام بود. همان کسانی که پیامبر نیز از فضیلت آنان خبر داده بود. کسانی که در عرصه علم و دین پیشتاز بودند. برای او همین بس که پیامبر گرامی اسلام در باره او فرموده است: "به کسی راستگوتر و باوفاتر از ابوذر غبار نرسیده و سبزی سایه نینداخته است."<o:p></o:p>
پیش از تبعید در شام می زیست. در تاریخ ابن الاثیر در حوادث سال 23 هـ آمده است: "در این سال معاویه به جنگ روم رفت در حالی که عبادة بن الصامت و ابوایوب انصاری و ابوذر همراه او بودند."<o:p></o:p>
در حوادث سال 28 هـ آمده است: "در این سال معاویه قبرس را فتح کرد. وقتی در این سال معاویه عزم جنگ کرد، گروهی از صحابه و از جمله ابوذر همراه او شدند." مدتی نگذشت که معاویه از دست او به عثمان شکایت برد و او را به سوی مدینه فرستاد. عثمان نیز او را به ربذه تبعید کرد.<o:p></o:p>
تشیع جبل عامل رابطه تنگاتنگی با ابوذر دارد. در این باره سید محسن امین در کتاب اعیان الشیعة خود می گوید: "مشهور این است که تشیع جبل عامل به دست ابوذر بوده است. وقتی ابوذر به شام تبعید شد، در دمشق هر چه می خواست می گفت. از این رو معاویه او را به یکی از روستاهای شام بیرون کرد. او نیز در این روستا به نشر فضائل اهل بیت (ع) پرداخت و مردمان این کوهستان به دست او شیعه شدند. وقتی معاویه از این قضیه مطلع شد، او را به دمشق بازگرداند و سپس به سوی مدینه فرستاد."<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
مقابله با سلطه گریها<o:p></o:p>
ابوذر چه در شام و چه در مدینه با سلطه گری مبارزه می کرد. زیرا خلیفه نیز به هوادار گروهی خاص تبدیل شد. در این دوره بود که کار از حرف فراتر رفت و به استفاده از زور و قتل و تبعید منجر گردید. در سال دوم خلافت عثمان، خلافت روند خطرناکی به خود گرفت. در این دوران بود که خلیفه زمینهای بزرگی را به مقربان خود بخشید. والیان بنی امیه نیز از منصب ولایت و فرمانداری سوء استفاده کردند و از مقدرات امت اسلامی برای تثبیت منافع شخصی خود بهره گرفتند. بعضی از بنی امیه معتقد بودند بیت المالی که خداوند به مسلمانان داده بود، فقط از آن قریش است و کس دیگر حقی در آن ندارد. این حرف را سعید بن عاص والی کوفه به بعضی از همنشینان خود گفته بود.<o:p></o:p>
عثمان به جای این که روی شایستگی و وفاداری افراد به اسلام تکیه نماید، والیان و کارگزاران را بر حسب قرابت و خویشی و قبیله انتخاب می کرد. از جمله این افراد، عبد الله بن سعد بن ابی سرح را در مصر و معاویة بن ابی سفیان را در شام و ولید بن عقبة را در کوفه و سعید بن عاص را پس از ولید در کوفه و عبد الله بن عامر بن کریز را به ولایت گماشت.<o:p></o:p>
اما در رابطه با مسائل اقتصادی باید گفت که بیت المال را به نزدیکان خود اختصاص داد و بذل و بخششهایش به اقاربش منحصر نمی شد بلکه متنفذان قریش را نیز در بر می گرفت. خصوصاً اعضای شورا را که نیم نگاهی به خلافت هم داشتند.<o:p></o:p>
او به این کار بسنده نکرد بلکه راه را برای زیاد شدن این ثروتها نیز باز کرد. به گونه ای که پیشنهاد کرد مردم سهم خود از زمین را به محل سکونت خود منتقل کنند. مثلاً اگر کسی زمینی در حجاز یا جایی از سرزمین عرب دارد باید آن را بفروشد. ثروتمندان شروع به استفاده از این برنامه کردند و با پولهای خود زمینهای زیادی را در بلاد فتح شده مانند عراق و شام و مصر خریدند و برای آنها بردگان بسیاری را مهیا ساختند که در این اراضی کار می کردند و با این کار بر ثروت و سرمایه آنها افزوده شد.<o:p></o:p>
ابوذر از جمله کسانی بود که مخلصانه شروع به نصیحت عثمان کردند و در این کار با عثمان و والیان او که در روند خلافت تغییر ایجاد کرده بودند، به صراحت صحبت نمودند. حرف ابوذر در این باره گفته های پیامبر گرامی اسلام بود. این را می توان در گفته های ابوذر دید. او به عثمان گفت: "من تو را نصیحت می نمایم ولی تو از من روی می گیری و دوستت – معاویه – را نصیحت می نمایم و او نیز از من روی می گیرد." ولی مخاطب آنها گوش شنوایی برای این نصایح نداشت و به سیاستهای خود ادامه می داد و هیچ توجهی به اطراف خود نداشت. اگر می خواست به این نصایح پاسخ دهد، نصیحت کننده خود را آماج دروغ و افترا می کرد و گاهی دیگر از کید و مکر استفاده می نمود و بار دیگر با عصا او را مورد ضرب و شتم قرار می داد.<o:p></o:p>
در برابر این همه اصرار بر گوش ندادن به نصایح و ادامه دادن به سیاستهای خودشان، اما ابوذر به فریاد زدن حق ادامه می داد و در هر مناسبتی و در هر جایی، بر ضرورت امر به معروف و نهی از منکر که از پایه های اسلام به شمار می رفت، تأکید می ورزید.<o:p></o:p>
وقتی عثمان به سیاست خود ادامه داد، این واکنش در برابر عثمان نیز اتفاق افتاد. ابن ابی الحدید می گوید: "وقتی عثمان به بخشش بیت المال به مروان و دیگران ادامه داد و بخشی از آن را به زید بن ثابت داد، باعث شد که ابوذر در بین مردم فریاد بزند: زر اندوزان را به عذابی دردناک بشارت بده و صدای خود را بلند کرد و این کلام الهی را می خواند «وَالَّذِینَ یكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ ینفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»." این آیه به کسانی هشدار می داد که از راههای نامشروع ثروت می اندوختند.<o:p></o:p>
این سیاست دردها و رنجهای بسیاری را برای ابوذر در پی داشت. خلیفه و اطرافیانش بر او خشمناک شدند. این حقیقت در سخن ابوذر تجلی یافته است. او گفته است: "بنی امیه مرا تهدید به فقر و قتل کرده اند." این در شرایطی بود که اگر راه مماشات را در پیش می گرفت، می توانست از تکریم و عطا و قرب عثمان بهره مند شود. ولی وظیفه شرعی او اقتضا می کرد که این چنین موضعگیری نماید.<o:p></o:p>
از این رو خلیفه وجود ابوذر و امثال او را در مدینه تاب نمی آورد. دستور داد که به شام برود. او فکر می کرد که این کار می تواند از دائره فعالیتهای ابوذر بکاهد. ولی عکس آن اتفاق افتاد. زیرا او در شام زمینه کاری بهتری داشت. همین طور دیدگاه او به معاویه با دیدگاهش به عثمان تفاوت می کرد. "هر روز به موعظه مردم می پرداخت و به آنان دستور می داد که از خداوند اطاعت کنند و نسبت به ارتکاب معاصی به ایشان هشدار می داد. آن چه را که در باره فضائل اهل بیت (ع) از پیامبر گرامی اسلام شنیده بود برای مردم بیان می داشت و آنان را تشویق می کرد که به خاندان پیامبر تمسک جویند."<o:p></o:p>
معاویه سعی کرد که او را ساکت نماید. روزی سی صد دینار برای او فرستاد. اما ابوذر پاسخ داد: "اگر اینها از جمله اموالی است که در این سال مرا از آن محروم کردی، مشکلی وجود ندارد. اما اگر برای کسب مودت است، مرا به آن نیازی نیست." و آن پولها را پس فرستاد.<o:p></o:p>
معاویه پی برد که اگر ابوذر در نزدیکی او باشد، در برابر آمال و آرزوهای او برای تثبیت خود به عنوان امیر شام و زمینه سازی برای در اختیار گرفتن همه امور می ایستد. از این رو ابوذر می توانست مانعی برای رسیدن او به خلافت باشد. لذا بسیار مایل بود که او را از خود دور نماید. بنابراین او را به سوی عثمان فرستاد. به عثمان نوشت: "تو با فرستادن ابوذر کار خود در شام را خراب کردی."<o:p></o:p>
ولی حقیقت این است که ابوذر کار معاویه و عثمان را خراب کرده بود. زیرا او همواره کارها و انحرافات و استفاده شخصی از بیت المال توسط والیان را محکوم می کرد. دلیل ابوذر این بود که این اموال، از آن خداوند است. از این رو نمی تواند آنها را به معاویه بدهد تا در جهت منافع شخصی خود استفاده می نماید و به مروان بن حکم و حکم بن ابی عاص (طرد شده پیامبر خدا) و ابی سفیان و عبد الله بن سعد و دیگر کسانی که بر گُرده مسلمانان سوار شده بودند و مقدرات مسلمین را در اختیار گرفته بودند، ببخشد. وقتی نامه معاویه به عثمان رسید، تصمیم گرفت تا از ابوذر انتقام بگیرد و هر گونه خواست او را تأدیب نماید. از این رو در پاسخ نامه معاویه نوشت: "جندب را با مرکبی سرکِش و عریان به سوی ما بفرست."<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
تبعید به ربذة<o:p></o:p>
وقتی ابوذر به عثمان رسید، او را به ربذة تبعید کرد. ابن عباس می گوید: "وقتی ابوذر را به ربذة فرستاد، عثمان دستور داد در بین مردم ندا داده شود که کسی حق ندارد با او حرف بزند و او را همراهی نماید و به مروان بن حکم دستور داد که او را به ربذة ببرد. پس او نیز ابوذر را بیرون برد. همه مردم از او پرهیز کردند جز علی بن ابی طالب(ع) و برادرش عقیل و حسن و حسین (ع) و عمار که او را همراهی کردند."<o:p></o:p>
این امر باعث شد که عثمان بر علی (ع) و اهل بیت او عصبانی کرد. وقتی علی (ع) داشت ابوذر را وداع می کرد به او گفت: "ای اباذر! همانا تو برای خدا به خشم آمدی، پس امید به کسی داشته باش که به خاطر او غضبناک شدی، این مردم برای دنیای خود از تو ترسیدند، و تو بر دین خویش از آنان ترسیدی، پس دنیا را که به خاطر آن از تو ترسیدند به خودشان واگذار و با دین خود که برای آن ترسیدی از این مردم بگریز، این دنیاپرستان چه محتاجند به آنکه تو آنان را ترساندی و چه بینیازی از آنچه آنان تو را منع کردند و به زودی خواهی یافت که چه کسی فردا سود میبرد؟ و چه کسی بر او بیشتر حسد میورزند؟ اگر آسمان و زمین درهای خود را بر روی بندهای ببندند و او از خدا بترسد، خداوند راه نجاتی از میان آن دو برای او خواهد گشود، آرامش خود را تنها در حق جستجو کن، و جز باطل چیزی تو را به وحشت نیاندازد، اگر تو دنیای این مردم را میپذیرفتی، تو را دوست داشتند و اگر سهمی از آن برمیگرفتی دست از تو برمیداشتند."<o:p></o:p>
سپس عقیل و حسن (ع) و حسین (ع) و عمار بن یاسر نیز با کلماتی حاکی از درست بودن موضعگیری ابوذر، با او سخن گفتند و او را به شکیبایی بر مصایب و سختیها دعوت کردند. ابوذر که پیرمردی شده بود گریست و گفت: "خداوند شما اهل بیت رحمت را مورد رحمت و کرامت خویش قرار دهد. هر گاه شما را می دیدم به یاد رسول خدا می افتادم. در مدینه غیر از شما مایه آرامش نداشتم. حضور من در حجاز بر عثمان گران آمد. همان طور که در شام بر معاویه گران آمدم. او دوست نداشت که من هم نشین برادر و خاله زاده او شوم. مبادا که مردم را بر آن دو تخریب نمایم. از این رو مرا به سرزمینی فرستاد که جز خداوند یاور و مدافعی ندارم. به خدا قسم! من جز خداوند مصاحبی نمی خواهم و جز از خداوند ترس و وحشتی ندارم."<o:p></o:p>
ابوذر به ربذة رفت و این فرمایش رسول خدا بر او مطابقت یافت. پیامبر فرمود: "خداوند ابوذر را رحمت نماید. تنها می رود و تنها می میرد و تنها مبعوث می شود و گروهی از مؤمنان بر جنازه او حاضر می شوند."<o:p></o:p>
او همان کسی است که پیامبر گرامی اسلام در باره او فرموده است: "به کسی راستگوتر و باوفاتر از ابوذر، غبار نرسیده و سبزی سایه نینداخته است."<o:p></o:p>
این ابوذر بود که شخصیتش آمیزه ای از اندیشه ورزی و جرأت و عمل بود. او در موضعگیری با صلابت بود و در ایمان پایمرد و ثابت قدم. شبهات و انحرافات او را متزلزل نکردند. از این رو به پاداش موضعگیریها و یاری کردن حق و عزلت و زندگی تنها نایل شد.<o:p></o:p>
<o:p> </o:p>
منابع و مآخذ<o:p></o:p>
• قرآن کریم<o:p></o:p>
• الامین، سید محسن، اعیان الشیعة، تحقیق حسن الامین، بیروت، دارالتعارف.<o:p></o:p>
• ابوالحسین مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، بیروت، دارالفکر.<o:p></o:p>
• ابن حجر العسقلانی، الإصابة، افست از چاپ 1328هـ.<o:p></o:p>
• ابن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج2وج3، دار صادر، دار بیروت،<o:p></o:p>
• الحاکم النیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک علی الصحیحین، الریاض، مکتبة و مطابع النصر الحدیثة.<o:p></o:p>
• ابن الاثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج3، دارصادر، دار بیروت.<o:p></o:p>
• ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمد ابراهیم ابوالفضل ابراهیم، ج8، مصر.<o:p></o:p>
• الامینی، عبد الحسین، الغدیر، بیروت، دارالکتاب العربی.<o:p></o:p>