سراسر زندگى پيامبر(ص) رسالت و مسؤوليت بود؛ رسالتى كه نشانهها و مفاهيم آن در شخص پيامبر تجسم يافته بود، به گونهاى كه تمام آن رسالت در شخصيت آن حضرت مشاهده مىشد. از اين جهت زندگى پيامبر، زندگى يك رهبر الگو، و صاحب شريعت است.
كار پيامبر، مانند گفتار او، سرمشق، الهامبخش، الهى و اسلامى بود.
در حديث آمده است: «كان اخلاقه القرآن» (نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 230.) ؛ يعنى او رفتار، شخصيت، و اخلاقى جداى از قرآن نداشت؛ يعنى اگر قرآن به صورت انسانى در بيايد، مىشود: حضرت محمّد(ص).
تجربهى پيامبر، تجربهى « انسان رسول» بود؛ يعنى بين تجربهى انسانى پيامبر و تجربهى الهى و مسؤوليت حياتى او، اختلافى وجود نداشت؛ زيرا هر دو تجربه بدون هيچ تفاوتى، يك شخصيت را ارئه مىنمايد. شخصيت آن حضرت با ويژگى انسانى خويش تبلور واقعى رسالت است كه در حركت يك انسان مكتبى، مسؤول و هدايتگر، تجسم و يافته است.
بنابراين ما در قرآن، تمام تجربهى محمد(ص) را كه انسان و رسول است، مشاهده مىكنيم و از يكسانى دو شخصيت (انسان و رسول) كه «دين» را متجلى مىسازد، حقيقتى واحد و تفكيك ناپذير را مىبينيم.
انسان مسلمان ناگزير است، تجارب معاصرى را دنبال كند و در اين ميان اگر بر سيرهى شريف نبوى بنگريم؟ مىبينيم در سيرهى ايشان اشاراتى وجود دارد كه مبارزهى انقلابى ما را غنا مىبخشد.
در تجربهى سابق چنانكه در سيرهى آن حضرت آمده است مىبينيم كه:
پيامبر با افرادى كه قبلا آنان را شناسايى كرده بود به صورت فردى، ارتباط برقرار مىكرد و از آنان مىخواست كه با ديگران رابطهى مخفيانه داشته باشند تا از اين طريق، رابطهى آنان استحكام و انسجام يابد و مركز دعوت قوى و استوار بماند. پيامبر با روش دعوت غيرعلنى با افراد و تنظيم دايرههاى هر چند كوچك، سعى مىكرد دعوت را از هر پيش آمد نامناسب و ناگهانى حفظ كند و گروههاى كوچك و تازه جذب شده را از تيررس خطر و ضرر دور نگه دارد.
ما از اين اقدامات آرام و مرحلهاى در دعوت پيامبر مىفهميم كه رعايت مخفى كارى، آنچنان اهميت داشته است كه بعضى از دعوت شدگان، اسلامشان را تا آخر زندگى مخفى كردند.
از اين جهت، برخى گمان كردهاند كه اين افراد، ايمان نياوردهاند؛ مانند ابوطالب، عموى پيامبر كه آن حضرت را تربيت و كرد و به او پناه داد و در اوضاع دشوار و استثنايى يارى نمود.
رسالت الهى، آن روز نياز به كسى مانند ابوطالب داشت كه آن حضرت را در امر دعوت يارى كند؛ بدون آن كه خود طرف جنگ و درگيرى قرار گيرد. و ابوطالب در اين زمينه با نفوذ و شخصيتى كه داشت، بهترين فرد بود. اگر او ايمان نياورده بود، چگونه در راه دفاع از پيامبر و رسالت، متحمّل اين همه گرفتارى و رنج گرديد، آن هم در حالى كه فرزندش، على(ع) در كنار پيامبر علنا اسلام را پذيرفته بود و نزديكترين ياور و مدافع رسول خدا بود. ابوطالب با تحمل فشار مشركان، به پسرش گفت: «پسرم! محمّد تو را جز به نيكى دعوت نكرده است.» اين حمايت و سخنان، اشعار و آثار بسيار ديگرى همه، از ايمان ابوطالب به رسالت الهى آن حضرت حكايت مىكند.
اما تفسيرهاى جبرگرايانه از تاريخ يا بردداشت هاى قومى، خانوادگى و عاطفى از تاريخ چيزى نيستند كه شايستگى نقد داشته باشند؛ زيرا انسانى كه با ديگرى اختلاف نظر و بلكه ضديت و نفرت دارد، تا آخر امر ساكت نخواهد ماند و به هر صورتى كه باشد مخالفت خود را آشكار خواهد نمود و به مجادله و منازعه برخواهد خواست؛ مانند ابولهب، كه عموى آن حضرت بود. پس معلوم است كه هم ابوطالب موافق و مؤيّد دعوت حضرت بوده و هم نهضت آن حضرت، قومى و محلّى نبوده است، وگرنه چرا ابولهب (عموى ديگر آن حضرت) با پيامبر به جنگ برمىخيزد؛ ما اكنون نه در صدد نقد چنان برداشتى از تاريخ هستيم و نه در صدد ارزيابى حمايت ابولهب؛ بلكه مىخواهيم بگوييم كه: نيازهاى مرحلهاى دعوت ايجاب مىكرد بايد يك مركز و نيروى قدرتمند اجتماعى وجود داشته باشد كه از رسالت الهى دفاع كند. و دعوت، در آن اوضاع دشوار از قدرت تحرك برخوردار باشد. از اين جهت، سرّى بودن امر دعوت يك رسالت الهى و انقلابىست كه حتى پس از علنى شدن دعوت ضرورىست.
كسى كه اين اوضاع را مطالعه كند و به ارزيابى عميق و عينى زندگى ابوطالب و مسؤوليت خطير و دشوار او، بپردازد، اسلام او را بدون شك مىپذيرد.
مراحل آغازين دعوت
دعوت در آغاز، به اوضاع آرام و مسالمتآميز نياز داشت تا بتواند بدون چالش ديگران را جذب يا خوشبين سازد. دعوت در اين مرحله، بدون تهاجم عليه بتها و يا بدگويى از خدايان دست ساخته ايمان به خداى واحد و گواهى برسالت حضرت محمّد(ص)، بود.
كار پيامبر در اين مرحله، حساسيتى را بر نمىانگيخت چون آن جامعه، ملحد (ضد خدا) نبود تا منكر دعوت پرستش خداوند يگانه شوند؛ و حتى آن جامعه در معناى فلسفى، مشرك به خداوند نيز نبودهاست (دو گانه پرست بودهاند و به دو قدرت خير و شر در جهان ايمان داشتهاند) آنان در پرستش مشرك بودند. آنها بتان را تقديس كرده و چونان شفيعانى در نزد خالق و معبود عالم مىدانستند كه ما را به «اللّه» نزديك مىكند.
{... ما نعبد هم الا ليقربونا إلى اللّه زلفى} (زمر، 3.)؛ «ما آنها -بتان- را نمىپرستيم، مگر براى اين كه ما را به خدا نزديك سازند».
در آن مرحله دعوت به رسالت نيز مشكل مهمى براى آنان به حساب نمىآمد و چه بسا شبيه يك شوخى و مسئلهى سادهلوحانه جلوه مىكرد؛ بنابراين آنان برابر دعوت پيامبر، بىمبالات و بىتفاوت برخورد مىكردند. چنانكه برخى سيره نويسان مانند ابن سعد در «طبقات» به آن اشاره كردهاند.
ابن سعد نوشته است: «وقتى پيامبر، به علنى شدن امر دعوت مأمور گرديد، مردم را به خدا دعوت كرد و اين كار پس از سپرى شدن دعوت مخفى بود»(طبقات ابن سعد، ج 1، ص 199.) .
در سخنى ديگر مىخوانيم: «پيامبر مردم را به طور مخفيانه و علنى دعوت نمود و عدهاى از جوانان و مردم مستضعف، دعوتش را اطاعت كردند تا اين كه تعداد مؤمنين زياد شد و كفار قريش انكار و مخالفت مهمى با اين كار نداشتند و در ميان خودشان بااشاره به آن حضرت مىگفتند: غلام (جوان) عبدالمطلّب از آسمان حرف مىزند.
تا اين كه خداوند (جلّ جلاله) به عيبجويى از خدايان آنان پرداخت و از هلاكت پدرانشان كه بر كفر مردهاند سخن، گفت. آنان بر آشفتند و با پيامبر سر دشمنى گرفتند.»
علّت حركت مرحلهاى و آرام (مخفى)، به علت استحكام پايههاى رسالت الهى و اجتناب از فشار و چالش مستقيم بود. و با حركت حساب شده و مرحلهاى كه دعوت، جايگاه اجتماعى پيدا كرد و با آزادى حركت و سير طبيعى، استحكام يافت.
جاذبهى اسلام بهگونهاى بود كه اگر اختناق مشركان نمىبود، مردم آن سامان، هيچ مانع و رادع نفسانى و شخصى نداشتند كه همه مسلمان نگردند؛ زيرا اسلام، خواستهى فطرى و طبيعى بيشتر آنان، به ويژه جوانان، محرومان و مستضعفان (زنان و بردگان) بود؛ زيرا آنان در سايهى اسلام، شخصيت و روحيه پيدا كرده و راهحل مشكلات آيندهى خود را در زير پرچم رهايىبخش اين دين مىجستند؛ زيرا آموزهها، مفاهيم و شعارهاى اسلام، پاسخگوى نيازها و دردهاى آنان بود.
هجرت مسلمانان به حبشه
وقتى فشار كفار قريش،- كه در آغاز پيشبينى نمىشد - بر مسلمانان افزايش يافت، آنان بر سر دوراهى تسليم شدن در برابر شكنجههاى كفار و دست برداشتن از دين يا هجرت به سرزمين ديگر كه بر دين و جانشان ايمن باشند، قرار گرفتند و انتخاب دوم راه حل طبيعى و تقويت كنندهى ايمان و تعميق دينشان به حساب مىآمد و راه اول پس از آن كه مسلمانان لذت ايمان و جذبههاى شيرين و حياتبخش آن را تجربه كرده بودند، امكانپذير نبود؛ زيرا مسلمانان پس از سپرى كردن ظلمت و جهالت، تازه به نور پرفروغ رسالت، دست يافته بودند و راه استوار حقيقت و طريق مستقيم هدايت را شناخته بودند و بعيد بود كه تسليم خواسته و فشار كفار شوند.
آنان، مىخواستند با اين اسلام زندگى كنند؛ اما مشركان قريش مزاحم بقاى آنان در مكه بودند؛ گرچه آنان در مرحله مخفى كارى شديد، به سر مىبردند، اما فشار تسليم خواهى كفار و ضعفهاى نسبى موجود در هر انسان كه در اوضاع دشوار و آزمايشهاى كمر شكن موجب مىشد كه مسلمانان چارهاى جز ماندگارى و صبر (يا هجرت) نداشته باشند. پيامبر نيز پيروزى اين مكتب را در سايهى صبر و استقامت آگاهانه مىديد و خود پيش از همه، به آن پايبندى نشان مىداد؛ ولى صبر و استقامت نيز در برخى موارد در حد يك نظريه باقى مىماند؛ زيرا اختيار و تصميم كار در دست كفار بود و آنان تسليم يا نابودى كامل مسلمانان را مىخواستند. در چنين اوضاعى، صبر تا زمانى كه مسلمانان، توان لازم را براى مقاومت بدست آورند، مشكل و بلكه ناممكن مىنمود و اين كار به حكم عقل، (چنانكه اهل كلام مىگويند:) نادرست است و ممكن نيست پيامبر كه از خدا سخن مىگويد و فقط به دستور او، امر و نهى مىكند، دست به چنين كارى بزند. (لا يكلّف اللّه نفسا الّا وسعها)(بقره، 286.) ؛ «خدا هيچ كس را تكليف نكند، مگر به اندازهى توانش». (و ما جعل عليكم في الدّين من حرج) (حج، 78.) ؛ «و در كار دين، هيچگونه تنگى و دشوارى بر شما ننهاده است».
بنابراين برخى از اين مسلمانان مجبور به هجرت شدند تا دينشان را در سرزمينى ديگر آن هم با صبر و تحمل مشكلات حفظ نمايند و در فضاى آزادترى تنفس كنند؛ ايمان خود را نيرو ببخشند و بر ايمان (مؤمن ساختن) ديگران نيز دست پيدا كنند.
از اين جهت، پيامبر -چنانكه سيره نقل مىكند- به آنان فرمود: «در سرزمين خدا پراكنده شويد.» آنان گفتند: يا رسول اللّه! به كجا برويم حضرت با دست خود به طرف حبشه اشاره فرمود و اين سرزمين قبلا نيز براى هجرت، مورد عنايت پيامبر بود. آن وقت مسلمانان به تنهايى يا با خانواده به طرف سرزمين حبشه مهاجرت كردند تا به اين سرزمين رسيدند.
ابن سعد در اينباره چنين نوشته است:
«قريش براى دستيابى و بازگرداندن مسلمان در پى مهاجران به راه افتادند و خودشان را به دريا (درياى سرخ) رساندند؛ حتى به دريا نيز وارد گرديدند؛ اما به كسى دست نيافتند.»
مهاجران مسلمان گفتند: «پس از رسيدن به حبشه، با همسايهها و ميزبانهاى خوبى برخورديم و بر دين خود بيم نداشتيم؛ با آنكه خدا را مىپرستيديم. در اداى عبادت آزاد بوديم و در مجموع با چيزى كه ما را آزار دهد، روبهرو نشديم. و چيزى نامناسب نشنيديم»(طبقات ابن سعد، ج 1، ص 203 - 204.) .
دعوت در مراسم حج
يكى از روشهاى موفقيت آميز پيامبر در امر دعوت، آن هم پس از علنى شدن دعوت، اين بود كه آن حضرت در ايام زيارت حج، حاجيان را كه از اطراف به مكه مىآمدند، به اسلام دعوت مىكردند و گاهى تا خانهها و مراكز حضور حاجيان از جمله در «عكاظ» و «ذى المجاز» در پى آنان مىرفتند و با دعوت آنان به توحيد، مىفرمودند جزاى كسانى كه دعوت او را پذيرند و با او همكارى كنند، بهشت پروردگار خواهد بود؛ اما كمتر كسى اجابت مىكرد و يا او را يارى مىنمود.
حتى پيامبر در پى قبايل و در خانههاى افراد هر قبيله، جدا جدا مىرفتند و از آنها مىخواستند كه بگويند: «لا اله إلاّ اللّه» تا رستگار گردند؛ «قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا.» و تا بر عرب حاكم شوند و عجم نيز پيرو آنان گردند و مىفرمود: «اگر به خدا ايمان آوريد، چون پادشاهان در بهشت خواهيد زيست.» ابولهب پس از پيامبر مىگفت: «از او اطاعت نكنيد؛ سخن او را گوش ندهيد؛ چون ستاره پرست دروغگو است». بر اثر اين گونه رفتارها، بر آن حضرت بدترين تهمتها، آزارها و شكنجهها وارد مىگرديد. و مخالفان دعوت، به آن حضرت مىگفتند: اگر سخنانت درست بود، خانواده و قبيلهات از تو اطاعت مىكردند چون آنان به تو آگاهتر از ديگران هستند(!) چه دليل و بهانهى محكمى!
پيامبر در هر وضعى، از هر فرصت استفاده مىكرد و آنان را به خدا دعوت مىنمود؛ با آنان گفتوگو مىكرد؛ آنان نيز با او بحث و جدل مىكردند. پيامبر مىفرمود: «اللّهم لو شئت لم يكونوا هكذا»؛ «خدايا! اگر تو مىخواستى و آنان به حال خودشان رها نمىشدند، اينها به اين صورت نمىماندند.» (يا نخواهند ماند).
از اين روشها چه درسهايى بايد بياموزيم؟
از روش دعوت پيامبر در هر مرحله درسهاى زيادى مىتوان آموخت:
اول: رساندن پيام دعوت به هر جمع و سرزمين و به صورت مستقيم (چنانكه باز هم وقتى آن حضرت با سرپيچى و تخلف قوم ناخلف روبهرو مىشد، رو به آنان مىگفت: «اللّهم اهد قومى فإنّهم لايعلمون».) .
حضور عينى و عملى خود آن حضرت، به ويژه در محدودهى مكه -در آن مرحله و اين روش ديدار و دعوت خصوصى- بهتر از دعوت عمومى بود؛ زيرا دعوت عمومى مجال بحث و نقد و جدل را فراهم مىكرد. آنان هم دربارهى اصل دعوت (توحيد، آفريدگار و اهداف) بحث مىكردند، هم وارد جدل و تفصيلات جزيى مىگرديدند، و با ايجاد شك و شبهه، همه چيز را زير سؤال مىبردند. از اين جهت، دعوت عمومى و علنى، حضرت را به هدف نزديك نمىكرد، مگر اينكه آمادگى طبيعى و موقعيت مناسبى؛ هرچند پس از سپرى شدن بعضى مراحل فراهم گردد و فاصلههاى روانى برداشته شود و كوههاى يخ، آب شود و فشار از عقلها و وجدانها و جانها برطرف گردد؛ بنابراين ديدار حاجيان در منازلشان و با طرح و شناخت و... كه قبلا زمينهسازى شده بود به پيروزى نزديكتر بود و مجال گفتمان را آسانتر و راحتتر فراهم مىساخت.
دوم: تلاش براى شناخت قبايل و سران آنان، تا از يك سو پيامبر با طرح و انديشهاى روشنتر دعوت كند و آشنايى بيشترى با احوال، اوضاع و انديشههاى آنان داشته باشد.
و از سوى ديگر، اين تلاش و كوشش را خود آن حضرت انجام مىداد، تا برداشت صحيح عينى و عملى از آنچه صورت مىگرفت داشته باشد و بر روش بيان، دعوت و طبيعت صحنهها و حوادث، نظارت نمايد؛ تا از اين طريق با تجديد روشها و برنامهها، تبليغات و فتنهانگيزىهاى قريش را خود خنثى كند و عملا نشان دهد كه ديوانه، ساحر و يا شاعر نيست؛ بلكه رهبر خردمند و پدر حكمت و سعادت است.
پيامبر با اين حضور، استقامت و دعوت دائمى و مستقيم، بدون ترس از ابولهب يا ديگران، راهش را ادامه مىداد و بدون آنكه از اتهامات بزرگ و تهديدها اندوهى به دل راه دهد، استوار به پيش مىرفت؛ زيرا پيامبر با مسايل، افراد و زمان رفتار مقطعى نداشت و انديشهاش را گرفتار امور روزمره و پيش پا افتاده نمىنمود و هميشه به فكر آينده و آيندگان بود. پيامبر فكر مىكرد با ايجاد ارتباط، بحث و دعوت، آنان روزى اوضاع، تحريكآميز و دشمنساز مكه را فراموش كنند، به ويژه وقتى به سرزمينهاى خود برگردند و در مجالس و انجمنهاى شان از آن خاطرات سخن بگويند و دربارهى آن موقعيتها، گفتهها و شنيدهها آرامتر و به دور از ترديد و اتهام به مطالعه بپردازند. آنان، زمانى كه در حال تأمل و تفكر قرار دارند، نه درحال مناقشه و مجادله، حقايق براىشان بيشتر آشكار خواهد گرديد.
سوم: پيامبر در كنار كارهاى فوق در پى سرزمين مناسب و نيروهاى متعهد و مستعد بود؛ زيرا مكه عرصهى آغاز دعوت جهانى او نبود، زيرا نيروهاى مخالف دعوت (ضد انقلاب) در مكه كه مركز شرك و طغيان به حساب مىآمد، از قدرت بزرگى برخوردار بودند. براى پيامبر نيز در آن موقعيت امكان نداشت اين قدرت را عملا از صحنه حذف كند و يا آن را از درون متلاشى گرداند؛ و بنابراين بايستى به فكر دستيابى به مركزى باشد كه در آن جا نيروهايش سازماندهى و متمركز گردد. و آن وقت بتواند اين قدرت طغيانگر را نابود گرداند.
پيامبر درين راه تلاشهاى بسيارى كرد و سختىهاى زيادى را متحمل گرديد؛ و سرانجام با عنايت الهى و تلاش ياران و مبلغانش، به آن دست يافت كه در آينده به آن خواهم پرداخت. البته بايد گفت كه حضور پيامبر در مكه در مدت 13 سال نيز، تصادفى نبود؛ بلكه خود طرح و عمل حكيمانه ديگرى براى حفظ اين مركز و سرمايه گذارى بر آن، به جهت موقعيت بازرگانى، دينى و فرهنگىاش بود.
مكه مركزى بود كه مردم از همه جا به طرف آن مىآمدند؛ پيامبر نيز از طريق همين تجمعات و ارتباطات صداى دعوت را به اطراف مه؛ به ويژه جزيرةالعرب و حتى ديگر سرزمينها مىرساند. اين كار در هيچ مكان ديگرى با اين كيفيت امكانپذير نبود. پيامبر اگر در جاى ديگرى مىبود، معلم نبود كه چقدر بايد امكانات و نيرو صرف مىنمود و چه اندازه بايد سفر مىكرد و يا پيك و پيام مبادله مىنمود؛ حتى در خارج از مكه دستيابى به مدينه نيز آسان نبود.
مجموع اين طرحها با تلاشهاى طاقت فرسا و مجاهدتهاى عظيم در راه دعوت، به ثمر نشست و يثرب آماده پذيرش آن حضرت براى گسترش دعوت به سراسر جهان گرديد.
سفرى به طايف
در طبقات ابن سعد مىخوانيم:
زمانىكه ابوطالب درگذشت اذيت وآزار قريش بر پيامبر بيشترگرديد. در اين وقت بود كه حضرت در شبهاى پايانى ماه شوال سال دهم دعوت، با زيدبن حارثه به سوى طائف رهسپار گرديد.پيامبر در طائف ده روز با سران مردم ديدار كرد و آنان را به اسلام دعوت نمود و از هيچ تلاشى در اين راه فرو گذار نكرد، امّا آنان دعوت الهى پيامبر را اجابت نكردند و بر جوانانشان از نفوذ دعوت آن حضرت ترسيدند و گفتند:«اى محمد!از سرزمين ما خارج شو. هرگاه تو برگزيدهى خداباشى، رد كردن سخنان تو وسيلهى عذاب است و اگر دروغ گفته باشى شايسته سخن گفتن نيستى» (فروع ابديت، ج1، ص.322 مطلب فوق براى توضيح نقل شده است.). سپس به جاهلان و سفيهان خود دستور دادند پيامبر را سنگ باران كنند تااين كه پاهاى آن حضرت خونين شد. زيدبن حارثه خود را سپر پيامبر ساخته بود.
پيامبر با تمام حزن و ناراحتى؛ در حالى كه حتى يك زن يا مرد دعوتش را پاسخ نگفته بود از طائف رهسپار مكه گرديد. زيد بن حارثه عرض كرد چگونه به مكه وارد شويم؛ در حالى كه تو را بيرون كردند و ابوطالب هم نيست تا از تو حمايت كند
پيامبر فرمود خدا بر آنچه مىبينى بر ما گشايش و پيروزى خواهد آورد؛ و خداوند هميشه ياور دين و پشتيبان پيامبر خويش است.(طبقات ابن سعد ج 1، ص 311 - 313.)
ابن هشام در سيرهى خود در توصيف اين احوال مىنويسد: پيامبر به ديوار عتبة ابن ربيعه و شيبة بن ربيعه تكيه داد و فرمود: «الهم اليك اشكو ضعف قوتى و قلة حيلتى و هوانى على الناس»
«يا ارحم الراحمين أنت رب المستضعفين و أنت ربى، الى من تكلنى: الى بعيد يتهجمنى أم الى عدو ملكته أمرى
«ان لم يكن بك على غضب فلا ابالى ولكن عافيتك هى اوسع لى»
«اعوذ بنور وجهك الذى اشرقت له الظلمات، و صلح عليه امر الدنيا و الاخرة من أن تنزل بى غضبك او تحل على سخطك».
«لك العتبى حتى ترضى و لا حول و لا قوة الا بك»(سيره ابن هشام، ج1، ص 268.) .
از اين داستان مىآموزيم كه: از اين استقامت و موضع گيرى مستحكم بايد تقدير كرد و از آن درس گرفت و آن را دليل بر ضرورت فداكارى و از جان گذشتگى دانست.
با اين درس و درسهاى عملى ديگر آن حضرت بايد فهميد كه : ما نيز فرصت آرامش وتن آسايى نداريم و بايد راحت طلبى و سلامت گزينى را بر خود تحريم كنيم؛ چنانكه غصّهى دعوت و دغدغهى مسؤوليت و رسالت، پيامبر را حتى در خواب رها نمىكرد چه رسد به زمان بيدارى. آن حضرت دايما درصدد يافتن نقطه و مرحله جديد كارى بود و هميشه تلاش مىكرد كه پايگاه تازه و فرصت جديدى كه به دست آمده بود، مركز تقويت دعوت گردد. ماهم بايد درسى آموخته باشيم.
اهميت قضيه در اين نيست كه ما تنها به پيروزى، آنهم پيش از زمان و با پيشفرضها فكر كنيم؛ بلكه ما حتى با وجود احتمال پيروزى نيز تلاش كنيم، و حتى براى انجام دادن مسؤوليت الهى بايد با تمام امكانات و آمادگى وارد ميدان گرديم و از هيچ كوشش و فداكارى دريغ ننمائيم، گرچه پيروز هم نشويم؛ زيرا وظيفه ما حركت در راه پيامبر و دعوت اوست؛ گر چه در ظاهر به هدف نرسيم. داستان رسالت و قصهى پيامبر فداكار اسلام همين است و بس.
پيامبران كسانىاند كه بدون خستگى، كارهايشان را پىگيرى مىكنند تا نتيجه را بهدست آورند و تا قلبى را فتح كنند و اوضاع را تغيير دهند، تا محيط، مكتبى و ايمانى گردد؛ و جانها و عقلها براى مبانى، مقدمات و مفاهيم دعوت گشوده شود و براى پذيرش آن آماده گردد. وقتى فكرها به حركت افتاد و سفر خرد آغاز گرديد، مراحل آينده را از اين موقعيت و دلدادگى و گرايشها مىتوان مطالعه و پيش بينى كرد . اين چيزىست كه قرآن مىگويد و رسالت انبياى الهى را، پيام رسانى و تبليغ معرفى مىكند، چون راه رسيدن به دلها همين رساندن كلام و دادن پيام است.
به اين جهت بود كه حضرت محمد(ص) به طائف رفت؛ در حالى كه شكست خود را در ايمان آوردن آنان پيش بينى مىكرد؛ زيرا طبيعت آنان را در مكّه مىشناخت؛ امّا پيامبر مىخواست ذهنها را تحريك كند و جوانان و نونهالان را متوجه امر دعوت نمايد و آنان را به مطالعه، تحقيق و كنجكاوى وادار سازد؛ زيرا جوانان و عناصر غير سنتى، مخالف تحول و شنيدن چنين سخنانى نيستند. آنها با عقل باز و قلب پاك، با مسائل و آينده روبهرو مىشوند و در برخورد با پديده هاى تازه در موضع، روش و نيازهاى خود تجديد نظر مىنمايند و اين تماما بر خلاف خواستههاى عناصر كهنه انديش خرافه پرست مىباشد، از اين روست كه سران طايف بر جوانانشان بيم داشتند كه با پيامبر آنگونه رفتار كردند تا مانع از نفوذ كلام آن حضرت شوند.
اما پيامبر به هدف خود رسيده بود؛ چون با ورود آن حضرت به طايف با آن كيفيت، فضاى سئوال وتنش، ايجاد گرديد .
پيامبر باكلام، رفتار و روش خويش، راه آينده دعوت را هموار نمود تا در زمانى كه موانع طبيعى، جنگ روانى و ترس و دشمنى ها بر طرف گردد، آنان دعوتش را بپذيرند؛ اما شكنجه و آزارى كه پيامبر در آنجا كشيد، چيز تازاى نيست. بلكه چنين پيش آمدهايى، سرنوشت همه رسولان در همه زمانها و مكانها بوده است. اين پيش آمدها نقطه آغاز فجر جديد و پيروزىبخش از ميان دردها و گريهها است.
آرمانها در بدترين شرايط از ميان نمىرود؛ بلكه در دلها، چون سپيدى صبح در دامن ظلمانى شب باقى مىماند؛ زيرا خدا، پيامبران را به پيروزى نويد داده و چه كسى نيرومندتر از خدا و راستگوتر از اوست؟ (ان اللّه بالغ امره قد جعل اللّه لكل شىء قدرا) (طلاق، 3.) ؛ «همانا خدا كار خود را مىرساند (به آنجا كه خواهد)؛ به راستى كه خداوند براى هر چيزى اندازهاى نهاده است».
پيامبر با اين كار؛ زيدبن حارثه را كه از وارد شدن به مكه ترسيده بود، تقويت نمود؛ آنهم پس از زمانى كه مكيان او را اخراج كرده بودند.
زيد به همان لحظه فكر مىكرد امّا، پيامبر مانند ديگر انبيا در هر زمان و مكان، با چشم ايمان به خدا به آيندهاى مىنگريست كه خداوند آن را با قدرت، رحمت و هدايت خويش خواهد ساخت، همچنان كه گذشته و اكنون را ساخته است.
پيامبران هر مقدار كه از نظر شخصيتى قوى باشند، باز هم نيروىشان را از خداوند و آفريدگار بهدست مىآورند.
پيامبر در آن ساعت و پس از آن تجربه تلخ و دشوارى، كه با كافران داشت، با اميدوارى دست به دعا برداشت. شكنجه و آزار شديدى را از آنان و قوم خود چشيد؛ زيرا مردم مكه نيز آن حضرت را اخراج كرده بودند و براى او پشتوانه و قدرتى جز خداوند قادر نمانده بود؛ خداوندى كه ناتوانان به او پناه مىبرند تا توان و روحيهى تازهاى به آنان ببخشد و از اين طريق بتوانند به رسالت و دعوتشان در راه خدا ادامه دهند.
و شايد اين دعا، يكى از زيباترين و جانفزاترين دعاهايى است كه تمام محبت و اخلاص را به نمايش مىگذارد.
پيامبر، آن چه را كه مىخواست، طلب كرد و آن چه را كه دوست مىداشت آرزو نمود؛ سپس امر را به او واگذار كرد تا آن چه را كه بخواهد، انجام دهد و حكم كند، زيرا او مالك همهى امور است و تمام هدف در همه حال، خشنودى اوست. او ما را كفايت مىكند و بهترين وكيل است.
رد هرگونه سازش
(ابن هشام در سيرهاش گفته است: روزى پيامبر به نزد بنى عامربن صعصعه، آمد و آنان را به سوى خداوند دعوت كرد. يكى از آن طايفه به نام بيحربن فراس گفت: به خدا سوگند، اگر من اين جوان قريشى را داشتم، عرب را مىخوردم.
سپس گفت: اگر ما با تو بيعت كرديم و كار تو رونق گرفت و بر مخالفان خود پيروز گرديدى، آيا پس از تو حق حكومت ازآن ما خواهدبود؟
پيامبر فرمود: اين امر (موضوع خلافت و نيابت از وى) بهدست خداوند مىباشد كه به هر كه بخواهد مىسپارد. سپس، آن فرد گفت: آيا درست است كه ما گردن خويش را زير شمشير عرب بگذاريم و در برابر آنان بايستيم؛ امّا پس از تو جانشينى و حكومت از ديگرى باشد؟! برو!هرگز ما را با تو كارى نيست.
اين گروه از بنى عامر دعوت پيامبر را رد كردند، و به نزد رئيس قبيلهىشان كه فرد كهنسالى بود بازگشتند. شيخ قبيله، كه به علت كهولت نتوانسته بود امسال در مراسم حج شركت كند، از آنان پرسيد: چه ديدهايد؟ آنان گفتند: ما امسال با جوانى از بنى عبدالمطلب برخورديم كه خود را نبى معرفى مىكرد و از ما مىخواست تا از او حمايت كنيم و دينش را بپذيريم و براى نشر دعوتش به سرزمين خود بيائيم .
اين شيخ پس از شنيدن داستان اين ديدار، دستها بر سر نهاد و گفت: آيا اين كارشما قابل جبران خواهد بود؟ چرا اين افتخار را از دست داديد؟
سوگند بهجانم سخنى كه او گفته است، هرگز اززبان هيچ اسماعيلى (فرزندان عرب و عدنان ) شنيده نمىشود. و راستى كه پيام او حق است؛ چرا مخالفت كرديد دعوت او را بر پيش شرط خودتان مقدم نداشتيد؟)
چه نتايج و عبرتهايى از اين داستان بهدست مىآوريم؟
1- روح مسئولانه و پاك آن حضرت؛ كه نمىخواهد مردم را با وعدهاى دلخوش كننده و دروغين به اسلام جذب كند؛ زيرا طبيعت بر دوش كشيدن امانت الهى و فرهنگ دعوت اسلامى اين است كه بايد با مردم با صراحت و صداقت رفتار شود و خطر كارها و دشوارى امر دعوت و موانع بسيارى را كه در مسير پيشرفت و پيروزى وجود دارد پنهان نكند و پيكار حق طلبان با مخالفان را آسان و ساده جلوه ندهد، و حساب عقاب و پاداش اخروى نيز فراموش نشود.
و اين، بر خلاف روش نيروهاى سياسىست كه پيروان شان را با وعدههاى گوناگون به رؤياهاى دلگرم كننده فرو مىبرند. و اين كار را دستيابى به اهداف سياسى و جلب حمايت نيروهاى اجتماعى انجام مىدهند. تا به مقاصدشان دست يابند و تاييد اجتماعى را براى ديدگاهها و حملات سياسىشان به دست آوردند.
امّا انبيا با صدق و راستى آمدهاند و حركت شان با خداى خود و امتهايشان و با حال و آينده بر اساس صداقت استوار است؛ بنابراين، انبيا با تمام حقيقت با مردم روبهرو مىشوند؛ بدون آنكه حتى از كنايه استفاده كنند. آنان چيزى را كه ندانند نمىگويند چه در بارهى خودشان باشد يا خدايشان؛ و به آن وعده هم نمىدهند اگر چه سود بسيارى نيز براىشان داشته باشد.
تصميم پيامبر دربارهى اين قضيه و با اين قبيله، بيان حقيقت با تمام صراحت و صداقت بود، با آنكه در آن اوضاع نياز شديدى به نيروى انسانى، حتى در سطح چند فرد داشت، تا چه رسد به قبيله اى كه حاضر باشد براى او جان هم بدهد و ضعف و كمبودها را به قوت تبديل كند.
امّا پيامبربا رفتار صريح خود نشان داد كه رفتار پيامبران چون رهبران معمولى و پادشاهان نيست كه قدرت و پيروزى را براى خود بخواهند يابراى جانشين خود و هر كه را دلشان بخواهد تعين نمايند تا اين جانشينان (وليعهدها) هر چه بخواهند، بكنند؛ بلكه انبيا قدرت و هر چيز ديگر را از خدا بهدست مىآورند. هدف انبيا رساندن پيام پروردگار به انسانها نجات آنان از جهل و ظلمت به سوى نور و حقيقت است .
وظايف پيامبران اجراى دستورات الهىست. مسئله خلافت و تعيين جانشين نيز به دست خداوند است و در برابر دستور او طرح و ديگرى وجود ندارد.
اين دسته و كسانى ديگر مىخواستند براى يك هدف مادى سياسى با پيامبر معامله كنند؛ اما پيامبر نشان داد كه انسان، وظيفهاى جز انجام رسالت الهى و فداكارى در راه تحقق رضاى پروردگار و رسيدن به آنچه او مىخواهد، ندارد.
2 - اين داستان تاكيد مىكند وقتى كه مسافران شهر مكه به مناطق و خانوادهىشان بر مىگشتند، در مورد ديدهها و شنيدههاىشان مورد سؤال قرار مىگرفتند؛ و آنان ديدهها و شنيدههاى خود را بازگو مىكردند؛ در اين ميان ديدگاه خود را در مورد اشخاص و موضوعات مختلف بيان مىكردند؛ ممكن بود اين ديدگاه در مقام موافقت يا مخالفت، بيان شود.
در هر صورت اين موضوع، يك حادثهى قابل مطالعه و قابل تأمل مىباشد، از جمله در اين داستان مىبينيم كه اين شيخ (زعيم قومى كه با پيامبر ملاقات كرده بودند) نشانههاى حقانيت رسالت پيامبر را دريافت و برنمايندگان قبيله اش كه شرايط خلافت را مطرح كرده بودند ايراد گرفت و از صداقت و حقيقت رسالت پيامبر سخن گفت و موضع نمايندگان را خلاف منطق سالم و عقل سليم خداوند كه با نور آن به كشف حقايق مىتوان دست يافت؛ البته اگر طمع و ميلهاى باطل جلو آن را نگيرند.
يكى از اهداف پيامبر از ديدن سران قبايل و رفتن به خانه ها و منازل آنان، هم دعوت به اسلام و هم گفتمان و ارزيابى موقعيت و ديدگاههاى آنان بود.
پيامبر از آنها مىخواست كه دربارهى سخنان او تأمل كنند و پس از ايمان به رسالتش از آن حضرت حمايت كنند.
ما فكر مىكنيم هيئتها و كاروانهاى كه بعدا به مدينه آمده و پس از ملاقات باآن حضرت اعلان ايمان مىكردند تماما نتيجه پيروزىهاى بعدى نباشد، بلكه انگيزه اين اعلان همكارى، و فادارى و يارى نتيحه بر خوردهاى سابق و ديد و باز ديدهاى گذشته باشد كه خاطرات خوش و جذابى از دعوت در ذهن آنان به جاى گذاشته بود.
ضديت قريش با دعوت
قريش از تمام امكانات و روشهاى تهديد آميز و تطميع كنندهى خويش براى دست برداشتن حضرت از دعوت خويش استفاده نمودند، به ويژه دربارهى پرهيز آن حضرت از بدگويى به بتها كه زير سئوال بردن پرستش كنندگان آنها و تخطئه و ناصواب معرفى كردن عادات و رسوم پدران روش پدران مشركشان را در پى داشت.
اين سخت گيرى عليه پيامبر براى اين بود كه مشركان مىترسيدند در فرداى رونق يافتن امر دعوت و بزرگ شدن برنامههاى پيامبر، امتيازات قبيلهاى و منافع تجارتى و روابط سياسى، اقتصادى و بازرگانىشان، كه در محور همين امتيازات قبيلهاى و بده بستانها مىچرخيد، به خطر بيفتد. به نظر من پس از بررسىهايى كه داشتم: جامعه قريش، جامعهاى متدين؛ حتى به معنى شرك پرستىاش نبود؛ زيرا ديده نشده است كه آنان با بتها رفتار عبادى و عرفانى داشته باشند؛ بلكه جامعهى قريش جامعهاى تاجر پيشه بود كه زندگى و روابطشان بر محور مصالح مالى دور مىزد.
بنابراين مشركان قريش پس از هجرت پيامبر در مدينه وقتى احساس كردند اين منافع به خطر افتاده اعلان جنگ كردند.
آنان احساس خطر كردند كه پيامبر بر مسير كاروان و جاده تجارتى آنان كه از مكه به طرف شام حركت مىكردند مسلط گردد.در اينباره دو ديدگاه وجود دارد:
ديدگاه اول:
ديدگاه اول دربارهى گفتوگوى حضرت با عمويش، ابوطالب دربارهى خويش است كه پيامبر بايستى از بد گويى بتها و سنتهاى جاهلانه اجدادشان پرهيز كند و كمى هم كه شده كوتاه بيايد - كه حضرت كاملا رد كرده بود - و پس از آن گفتوگو ابوطالب نيز به آن حضرت گوشزد نمود كه وى -نتيجه هرچه باشد- با تمام توان در كنار پيامبر خواهد ماند.
ابن هشام در سيره اين چنين مىنويسد:
قريش او را مسخره كردند، و آزار دادندو به أبوطالب گفتند: به راستى برادرزادهات خدايان ما را بد گفته و خِرَدْهاى ما را سبك شمرده و گذشتگان ما را گمراه دانسته است؛ اگر او را از ما برانى يا از حمايت او دست بردارى؛ در اين صورت تو نيز در مخالفت با او، مثل ما هستى و ما تو را در برابر او، حمايت مىكنيم.
پس رسول خدا گفت: «خدا مرا براى فراهم ساختن دنيا و دل بستن بدان نفرستاده است؛ بلكه مرا مبعوث كرده تا پيام او را برسانم و به سوى او رهبرى كنم» .
بعد مىگويد: بعضى روايت كردهاند كه رسول خدا در بازار «عُكاظ» درحالى كه جبه سرخى بر تن داشت به پا خاست و گفت: اى مردم! بگوئيد: لااله الا للّه تا رستگار گرديد. ناگهان مردى به دنبال او ديده شد كه گيسوى بافته زرين داشت و مىگفت: اى مردم! اين جوان برادرزاده من و بسيار دروغگو است، پس از او بر حذر باشيد. گفتم: اين مرد كيست؟ گفتند: اين جوان، محمّد بن عبداللّه و اين مرد ابولهب بن عبدالمطلب عموى او است.
ظاهرا در اين مرحله است كه ابن اسحاق مىگويد: اما موقعى كه خدايانشان را بد گفت و نكوهش كرد آن را تحمل نكردند و با وى به ستيزه برخاستند، و جز اندكى كه به توفيق خدا اسلام آورده و پنهان بودند، بر ديگران مخالفت و دشمنى با وى هم داستان شدند. در آن حال، عموى رسول خدا، ابوطالب حمايت وى را به عهده گرفت، و به يارى وى برخاست و رسول خدا هم بى پرده و بى آن كه از مانعى بهراسد امر خويش را آشكار ساخت. در اين موقع جمعى از اشراف قريش شامل عتبه بن ربيعه، شيبه بن ربيعه، ابوسفيان بن حرب، ابوالبخترى (عاص بن هشام)، اسودبن مطلب، ابوجهل (عمرو بن هشام)، وليدبن مغيره، نبيه و منبه (پسران حجاج)، و عاص بن وائل نزد ابوطالب رفتند و گفتند: يا خود جلو كارهاى او را بگير، ياكار او را به ما واگذار. ابوطالب به نرمى به آنان پاسخ داد تا باز گشتند؛ و رسول خدا همچنان دعوت خويش را آشكارا دنبال مىكرد.
بار ديگر، رجالى از قريش كه بيش از پيش بر آشفته بودند، نزد ابوطالب رفتند و او هم در حضورشان رسول خدا را خواست و پيشنهاد كرد كه براى رعايت حال بزرگان قوم و حفظ جان خود و من، دست بدار و تكليف مرا دشوار مساز. رسول خدا به گمان اين كه ابوطالب در يارى دادن او سست شده و دست از نصرت وى خواهد كشيد گفت: «اى عمو، به خدا سوگند اگر خورشيد را در دست راست، و ماه را به دست چپ من نهند كه از اين كار صرف نظر كنم، تا اينكه خداوند، اين دعوت را قوت بخشد يا اينكه جان خود را در اين راه، از دست بدهم»؛ آنگاه رسول خدا گريه كرد و سپس برخاست و به راه افتاد؛ ابوطالب او را صدا زد و گفت: برادرزاده! برگرد. رسول خدا برگشت. ابوطالب گفت: اى برادرزاده! آنچه دوست دارى بگو، به خدا سوگند كه هرگز دست از يارى تو بر نخواهم داشت.(تاريخ يعقوبى، ج1، ص 105-107 ترجمه از آيتى.)
ارزش و اهميت اين داستان، در رفتار قاطع و صريح آن حضرت با قريش نهفته است. وقتى حضرت ابوطالب پيام قريش را به او رساند، ايشان با صراحت كامل ابراز داشتند كه در برابر تهديدات قريش، از دعوت خود دست بر نمىدارد.
پيامبر با مثالى كه آورد نشان داد، براى او دعوت عظيمتر از هر چيز است. پيامبر نه تنها در ديدگاه خود تجديد نظر نكرد؛ بلكه حتى پاسخ مشركان را به آينده نيز موكول نساخت. ايشان قاطع و مصمم هدفش را طورى بيان كرد كه نشان مىداد براى شهادت آمادگى دارد، نه براى سازش و تسليم در برابر خواستهها و تهديدهاى قريش.
شأن و شخصيت پيامبران در مسئله دعوتشان به گونهاىست كه هرگز تسليم اغوا، تبليغ و تهديد نمىشوند. و تا آخرين نفس و آخرين رمق حيات، ايستادگى مىكنند.
ما از سيرهى پيامبر، مىآموزيم كه پيامبر نزد عمويش در حين مذاكراه گريه كرد تا پاسخ و همراهى او را با خود ارزيابى كند و اين دو حالت با هم تناسبى ندارند. اين رفتار عاطفى بى مانند كجا و آن موضع شديد و قاطع كجا؟
رفتار نخست، نشاندهندهى حالت دل نازكىست و رفتار دوم، از تصميم قطعى و انعطاف ناپذير حكايت مىكند؛ البته طبيعت رابطهى ابوطالب و پيامبر در آفريدن چنين حالتى موثر بود؛ اما آنچه مهم، ماندگار و عبرت آموز است ديدگاه آن حضرت دربارهى مسؤوليت رسالت است كه با همهى خطرات و تهديدها و حتى نگرانى شديد عمويش باز هم پيامبر، آن كلام جاويد و بىنظير را بر زبان آورد، كه برخاسته از احساس عزت و كرامت او و اهميت عظيم دعوت است.
پيامبر دربرابر آن تهديد و تطميع چيزى گفت كه عمق جان و استخوان انسان را مىلرزاند. چنين واكنش قوى و سر فرازانه از قهرمانهاى افسانهاى نيز ساخته نيست؛ اما ديدگاه ابوطالب ديدگاه و عمل يك مؤمن بود كه در برابر رفتار شجاعانه پيامبر متأثر گرديد و با بهرهگيرى از نفوذ اجتماعى خود، در كنار پيامبر باقى ماند و بىطرفانه از او حمايت كرد. و اين خود، عملى حكيمانه و انعطاف پذير اجتماعى و حساب شده بود.
ديدگاه دوم:
ديدگاه پيامبر و رفتار ايشان در برابر عتبه:
ابن هشام در اينباره نوشته است:
روزى عتبة بن ربيعة بن عبد شمس كه يكى از اشراف مكه بود، در انجمن قريش، رسول خدا را ديد كه تنها در «مسجد الحرام » نشسته است، پس به قريش گفت: آيا نزد محمد(ص) روم تا با وى سخن بگويم و پيشنهادهائى بر وى عرضه كنم. شايد بخشى از آنها را بپذيرد. و هر چه خواهد به وى دهيم تا دست از سرما بردارد؟و اين، پس از اسلام «حمزه» بود، اصحاب رسول خدا هم رو به فزونى بودند. گفتند: اى «أبو وليد»برخيز و با وى سخن بگوى.«عتبة» نزد رسول خدا رفت و كنار وى نشست و گفت: برادر زاده! مقام خويش را در ميان ما از حيث منزلت در ميان عشيره، و شرافت نسب مىدانى؛ اما با امرى عظيم كه آوردهاى جماعت قوم خود را پراكنده كردهاى، و خردهاشان را سفاهت خوانده، وخدايان و دينشان را نكوهش كردهاى، و پدران مردهى ايشان را كافر ناميدهاى؛ اكنون پند مرا بشنو تا امورى بر تو عرضه كنم و آنها را نيك بنگرى، شايد بخشى از آن را بپذيرى. رسول خدا گفت: اى «أبو وليد» بگو تا بشنوم. گفت: برادرزاده! اگر منظورت از آنچه مىگوئى مال است، آن قدر مال به تو مىدهم تا از همه مالدارتر شوى، (در پاسخ اين پيشنهاد آيه 47 از سوره سبأ نازل گرديد.) و اگر براى سرورى قيام كردهاى، تو را بر خود سرورى مىدهيم و هيچ كارى را بىاذن تو به انجام نمىدهيم، و اگر پادشاهى بخواهى، تو را بر خويش پادشاهى مىدهيم، و اگر يكى از پريان بر تو چيره گشته و نمىتوانى او را از خويشتن دور سازى، از تو را درمان مىكنيم و مالهاى خويش را بر سر اين كار مىنهيم.
رسول خدا گفت: سخنت به پايان رسيد؟
- گفت: آرى.
- گفت: اكنون تو بشنو.
- گفت: مىشنوم.
رسول خدا آيات ذيل را از قرآن مجيد بر وى خواند:
(حم * تنزيل من الرحمن الرحيم * كتاب فصّلت ءايته قرءانا عربيّا لقوم يعلمون* بشيرا و نذيرا فأعرض أكثرهم فهم لايسمعون* و قالو قلوبنا فى أكنّة مّمّا تدعونا إليه و فى ءاذاننا وقرٌ و من بيننا و بينك حجابٌ فاعمل إنّنا عاملون)
«حم * (اين) فرو فرستادهاى است از سوى آن بخشايندهى مهربان *كتابى است كه آيات آن به روشنى باز گشوده و بيان شده است، قرآنى به زبان تازى، براى مردمى كه بدانند*مژده دهنده و بيم كننده، اما بيشتر آنان رويگردان شدند؛ پس نمىشنوند (و نمىپذيرند)*و گفتند: دلهاى ما از آنچه ما را بدان مىخوانى، در پوششهايى است و در گوشهاى ما سنگينى و گرانى است و ميان ما و تو، پردهاى است، پس (هر چه توانى) كار مىكن كه ما نيز (هر چه توانيم) كار مىكنيم».
«عتبة» دستها را پشت سر، تكيه گاه ساخت و با شگفتى گوش مىداد تا رسول خدا به آيه سجده رسيد و سجده كرد و سپس گفت: اى «أبو وليد» اكنون كه پاسخ خود را شنيدى هر جا كه خواهى برو. «عتبة» برخاست و با قيافهاى جز آن چه آمده بود، نزد دوستان خويش بازگشت و گفت: به خدا سوگند گفتارى شنيدم كه هرگز مانند آن نشنيده بودم، نه شعر است، و نه سحر و نه كهانت، اى گروه قريش! از من بشنويد و دست از «محمّد» باز داريد كه به خدا سوگند براى اين گفتارى كه از وى شنيدم داستانى عظيم در پيش است. اگر عرب بروى پيروز شدند، بى زحمت مقصود شما حاصل است، و اگر او بر عرب پيروز گشت، پادشاهى او پادشاهى شما و سر بلندى او سر بلندى شماست، و شما با او از همهى مردم خوشبختتر خواهيد بود. گفتند:اى «أبو وليد»! به خدا سوگند كه تو را هم با زبان خويش سحر كرده است. گفت: نظر من همين است كه گفتم، اكنون هر چه مىخواهيد انجام دهيد.(نقل متن ترجمه دكتر آيتى صفحه 120 - 122.)
ديگر پندهاى عملى و حكمت آموز اين ديدگاه
از رفتار پيامبر با عتبه، رمز و رازهايى مىآموزيم كه بيانگر روش عملى دعوت است. در آغاز امر دعوت مىنگريم، صداهاى آرام و منطقى وجود دارد كه به با دعوت به نرمى و عاقلانه رفتار مىكنند و دربارهى آنچه شنيدهاند، مىانديشند و از مخالفان دعوت مىخواهند كه در اين امر عظيم با شتاب و دشمنى رفتار نكنند و حداقل راه درگيرى عملى را ببندند.
و مىبينيم كه صداهاى ديگرى با اين نگرشهاى خير انديشانه، به مقابله بر مىخيزند و از در اتهام، سانسور و تروريسم فكرى وارد مىشوند و فضاى آرام، عاقلانه، گفتمان سالم و حرف حق شنوى را به تشنج و كشمكش تبديل مىسازند.
از طرف ديگر رفتار خردمندانه و حكيمانه پيامبر را با عتبه مىبينيم. رفتار، پيامبر سخنان او را گوش مىكند به گونهاى كه عتبه در آغاز گمان مىكند پيامبر(ص) پيشنهادهاى او را مىپذيرد و آن دو به نتيجهاى مطلوب براى حل مشكلات ميان او و قريش دست مىيابند؛ اما پيامبر از عتبه مىخواهد كه به سخنانش گوش بدهد، هم چنانكه آن حضرت سخنان او را استماع فرمودند؛ آن وقت آيات را مىخواند كه در نتيجه اوضاع تغيير مىكند و آرامش جاى تنش را مىگيرد؛ زيرا قرآن انسان را وارد ميدان زندگى و امواج معنوى مىسازد، و در مسير انتخاب آزادانه در دوراهى حق و باطل، و خير و شر قرار مىدهد. برخى راه درست و برخى جانب تاريكى را بر مىگزينند. دسته اول با شنيدن حق و حقيقت قلب خويش را باز مىكنند و دسته دوم دلشان را قفل مىزنند.
عتبه پس از شنيدن آيات حياتبخش قرآنى، مشاعرش تكان مىخورد و واكنشهاى تند و نسنجيدهاش به آرامى مىگرايد، نفس و روانش صفا مىيابد. اين طبيعت آيات وحى است كه در فضاى روحانى، مانند فلق صبح، تاريكى را كنار مىزند و نورانيت و پاكى خاصى ايجاد مىنمايد و انسان را در برابر استحكام كلام الهى به خضوع و خشوع مىكشاند.
پيامبر پس از آنكه سخنانش را به گوش آن مرد رساند رهايش كرد تا خود در موقعيتى آرام و بدون مجادله، دربارهى آن بينديشد.
پيامبر از آنان جز ايمان آگاهانه به خدا، با بينش آزادانه چيز ديگرى نمىخواست . پيامبر در برابر تقليد كوركورانهى جاهلى، از آنان مىخواست با چشمهى جوشان آيات و جويبار جارى قرآن، كه جانها را زنده مىكند، انسجام پيدا كنند و با مفاهيم تحول آفرين و روشنايىبخش آن در زندگى، آشنا شوند.
عتبه نيز از پيامبر جدا شد تا قومش را از چالشى كوبنده و عظيم خبر دهد؛ اما آنان پيش از رسيدن عتبه، دريافتند كه او تغيير كرده و سخنان سحر انگيز قرآن جان او را به زلزله انداخته است . با شنيدن آيات خداوندى، فطرت عتبه گواهى مىداد كه اين سخنان در ديگران چه تأثيرى خواهد كرد و پيامبر آنها را به صحنههاى تازهى زندگى وارد خواهد نمود. عتبه از قومش خواست كه متوجه خطر آينده و مبارزهطلبىهاى مقتدرانه پيامبر باشند و صدمهپذيرى خود را پيشاپيش در نظر بگيرند و بهتر است كه از رويارويى و چالش با دعوت پيامبر بپرهيزند؛ زيرا اين پيام، ساده و عادى نيست. اين پيام، دلها را مىفشارد و افكار و سينهها را فتح مىكند. دعوت چيزى است كه سرانجام در هر خانهاى را مىكوبد و به هر قلبى وارد شود. هدف محمد(ص) جنگ نيست، هدف او هدايت و تبليغ با اقامه برهان و حجت است. و اين احساس مسؤوليت، هدايتگرى و بر دوش گرفتن پرچم رسالت الهى، و ظيفهى آگاهانه اوست.
اما قوم عتبه سخنان اورا نشنيدند و از پيشرفت دعوت و رسالت آن حضرت چيزى را درك نكردند. آنان، به همان روز فكر مىكردند و با سماجت، لجاجت و تكبر، كودنى و سرسختى رفتار مىنمودند. آنان درك و برداشتى از آينده نداشتند و فقط فكر مىكردند كه چگونه پيامبر را به سكوت وادار كنند و يا به سازش بكشانند. آنها تصوّر مىكردند مىتوانند سرنوشت دعوت را با دست خودشان عوض كنند؛ و درنتيجه آينده بدست مخالفان دعوت رقم خواهد خورد!
ملاقات پيامبر با مردم يثرب
طرح و تلاش پيامبر در مرحله آخر و در ديد و بازديدهايى كه با حاجيان داشت نتيجه بخشيد. آن حضرت در ملاقات اول با جمعى از نمايندگان مدينه كه هشت نفر بودند، آنان را به اسلام دعوت كرد؛ آنان نيز اسلام را قبول كردند؛ سپس حضرت فرمودند: حالا كه مرا قبول كردهايد، از من دفاع كنيد و پشتم را محكم سازيد تامن رسالت الهى را به مردم برسانم.
آنان گفتند: يا رسول اللّه! ما در راه خدا و پيامبرش تلاش خواهيم كرد.
تفصيل اين داستان به نقل از تاريخ طبرى چنين آمده است:
«پيامبر اكرم در موسم حج با شش (يا هشت) نفر از قبيله خزرج (آن هم پس از شكست آنان از اوسيان) ملاقات نمود و به آنها گفت: شما با يهود هم پيمانيد؟ گفتند بلى، فرمود: بنشينيد تا با شما سخن بگويم! آنان نشستند و سخنان رسول خدا را شنيدند؛ پيامبر آياتى چند تلاوت كردند. سخنان رسول اكرم تأثير عجيـبى در آنها گذارد و در همان مجلس ايمان آوردند. و چيزى كه بر گرايش آنان به اسلام كمك كرد، اين بود كه از يهوديان شنيده بودند پيامبرى از نژاد عرب عادات و رسوم پدران كه مروج آئين توحيد خواهد بود، و حكومت بت پرستى را منقرض خواهد ساخت، بنابراين با خود گفتند پيش از آنكه يهوديان پيشدستى كنند، ما او را يارى كنيم و به اين وسيله بر دشمنان پيروز گرديم.
اين گروه رو به پيامبر كردند و گفتند ميان ما آتش جنگ همواره فروزان بوده است؛ اميد است كه خداوند به سبب آئين پاك تو، آن را فرو نشاند، و ما اكنون به سوى يثرب بر مىگرديم و آئين تو را عرضه مىكنيم. هر گاه همگى بر پذيرش آن اتفاق نمودند، گرامىتر از شما كسى بر ما نيست..
اين شش نفر، فعاليت پيگيرى را براى انتشار اسلام در يثرب آغاز كردند تا آنجا كه خانه اى نبود كه صحبت از پيامبر در آن نباشد.(تاريخ طبرى جلد 2 صفحه 86 - نقل از فروغابديت ج1-331-)
نخستين پيمان عقبه
تبليغات پى گير اين شش تن، اثر خوبى بخشيد و سبب شد كه گروهى از يثربيان به آئين توحيد گرويدند. و در سال دوازدهم بعثت دستهاى مركب از دوازده تن، از مدينه حركت كردند و با رسول اكرم در عقبه ملاقات نمودند و نخستين پيمان اسلامى را به وجود آوردند. معروفترين اين دوازده تن، اسعد بن زراره؛ و عبادة بن صامت و ... بودند. متن پيمان آنها پس از پذيرفتن اسلام چنين بوده است: با رسول خدا پيمان بستيم كه به وظايف زير عمل كنيم؛ به خدا شرك نورزيم، دزدى و زنا نكنيم، فرزندان خود را نكشيم، به يكديگر تهمت نزنيم و در كارهاى نيك نافرمانى نكنيم.
رسول خدا قول داد كه اگر به پيمان عمل نموديد جايگاه شما بهشت است، و اگر نافرمانى كرديد، در اين صورت كاربه دست خداست يا مىبخشد يا عذاب مىكند. اين پيمان در اصطلاح تاريخ نويسان «بيعة النساء» ناميده شده است، زيرا رسول خدا(ص) در فتح مكه از زنان نيز بدينگونه بيعت گرفت.
اين دوازده تن با دلى لبريز از ايمان به سوى مدينه برگشتند و به فعاليت زيادى پرداختند و نامهاى به رسول خدا نوشتند كه براى آنان مبلغى بفرستد تا به آنها قرآن تعليم كند. پيامبر، مصعب بن عمير را براى تعليم و تربيت آنان فرستاد و در پرتو تبليغات و تعليمات اين مبلغ توانا مسلمانان، در غياب رسول خدا دور هم جمع مىشدند و نماز جماعت مىخواندند( سيره ابن هشام جلد 1 صفحه 131 به نقل ازفروغ ابديت ج1 ص332.) .
دومين پيمان عقبه
شور و هيجان غريبى در مسلمانان مدينه حكمفرما بود؛ آنان لحظه شمارى مىكردند كه بار ديگر موسم حج فرا رسد تا ضمن برگزارى مراسم حج رسول خدا را از نزديك زيارت كنند، آمادگى خود را براى هر گونه خدمت ابراز نمايند و دائرهى پيمان را از نظر كميت و كيفيت گسترش دهند. كاروان حج مدينه كه بيشتر از پانصد نفر بودند، حركت كرد. در كاروان هفتاد و سه تن مسلمان حضور داشتند كه دو تن از آنها زن بودند. باقيمانده بى طرف يا متمايل به اسلام بودند. اين گروه با پيامبر اكرم(ص) در مكه ملاقات نمودند و براى انجام دادن مراسم بيعت، وقت خواستند. پيامبر فرمودند: محل ملاقات «منى» است؛ در پائين عقبه هنگامى كه ديدگان مردم در خواب فرو مىرود.
... شب سيزدهم ذى الحجه فرا رسيد. رسول اكرم(ص) پيش از همه با عموى خود عباس در عقبه حاضر شدند. پاسى از شب گذشت، مشركان عرب، چشم در خواب فرو بردند. مسلمانان يكى پس از ديگرى از جاى خود برخاستند و مخفيانه به سوى عقبه روى آوردند. عباس، عموى پيامبر مهر خاموشى را شكست و دربارهى رسول خدا چنين گفت:
اى خزرجيان شما پشتيبانى خود را از آئين محمّد ابراز داشتهايد. بدانيد كه وى گرامىترين افراد قبيله خود است. تمام بنى هاشم؛ از مؤمن و غير مؤمن دفاع از او را بر عهده دارند؛ اما اكنون محمّد جانب شما را ترجيح داده و مايل است در ميان شما باشد. اگر تصميم داريد كه بر پيمان خود بايستيد و او را از گزند دشمنان حفظ كنيد، اكنون او را در اختيار شما مىگذاريم، و اگر در لحظات دشوار، توان دفاع از او را نداريد، هم اكنون دست از او برداريد و بگذاريد او در ميان عشيرهى خود با كمال عزت و مناعت و عظمت بسر ببرد.
در اين هنگام «براء بن معرور» برخاست و گفت: به خدا سوگند هر گاه در دل ما جز آنچه بر زبان ما جارى مىشود چيز ديگرى بود، ابراز مىكرديم. ما جز صداقت و عمل به پيمان و جانبازى در راه رسول خدا، چيزى ديگر در سر نداريم سپس خزرجيان رو به رسول خدا نمودند و تقاضا كردند كه آن حضرت سخنى بفرمايد: رسول اكرم(ص) آياتى چند خواند و تمايل آنها را به آئين اسلام تشديد نمود؛ سپس فرمود: با شما بيعت مىكنم براى اين كه از من دفاع كنيد؛ آنچنانكه از فرزندان و اهل بيت خود دفاع مىكنيد. در اين هنگام بار ديگر «براء» برخاست و گفت: ما فرزندان جنگ و مبارزه و تربيت يافتگان جبهههاى نبرديم؛ اين خصيصه از نياكان ما، به ما به ارث رسيده است. در اين اثنا كه شور و شوق سراسر گروه را فرا گرفته بود، صداى خزرجيان كه حاكى از اشتياق فوق العاده آنان بود، بلند شد. عباس در حالى كه دست رسول خدا را در دست داشت، گفت: جاسوسانى بر ما گمارده شده؛ لازم است آهسته سخن بگوئيد. در اين حالت «برأ بن معرور» و «ابوالهيثم بن تيهان» و «اسعد بن زراره» از جاى خود برخاستند و با پيامبر دست بيعت دادند؛ سپس تمام گروه، به تدريج بيعت نمودند.
«ابوالهيثم» هنگام بيعت عرض كرد: يا رسول اللّه! ما با يهوديان پيمان بستهايم. اكنون ناچاريم تمام آنها را ناديده بگيريم. سزاوار نيست روزى از ما دست برداريد و به سوى قوم خود برگرديد. پيامبر فرمودند: دوازده نفر از ميان خود نماينده انتخاب كنيد كه در مشكلات نظر آنها براى شما حجت باشد؛ چنانكه موسى ابن عمران دوازده نفر نقيب از ميان بنى اسرائيل انتخاب نمود؛ سپس نمايندگان انصار، كه نه تن از خزرج و سه تن از «اوس» بودند؛ حضور پيامبر معرفى شدند كه نام و خصوصيات آنها در تاريخ مضبوط است و در اين محضر مراسم بيعت پايان پذيرفت، و رسول اكرم(ص) قول داد كه در زمان مناسبى مكه را ترك كند، و به سوى مدينه بيايد؛ سپس همگى متفرق شدند.(سيرهى ابن هشام جلت 1 صفحه 438 - 444 طبقات ابن سعد جلد 1 صفحه 221 - 223-نقل از فروغ ابديت ج1 ص334.)
ما از اين داستان، درسهاى ذيل را مىآموزيم
اول: شكست در چندين تلاش، پيامبر را از دعوت قبايل به اسلام كه به مكه مىآمدند، نااميد نكرد؛ بلكه اصرار و پىگيرى آن حضرت را در امر دعوت به اسلام شدت بخشيد؛ زيرا راه و روش آن حضرت، راه و روش انبيا و رسولان پيشين بود كه بسيارى شكست خوردند؛ اما نااميد نگرديدند.
انبيا و رسولان پيشين شكست ظاهرى را با روحى باز و دلى اميدوار استقبال مى كردند. و بر اساس اعتماد و ايمان به پروردگار و انتظار نصرت الهى راه پر خطر و پردردسرى را كه موظف به پيمودن آن بودند، ادامه ميدادند.
پيامبر با دستهى اول قريش در زمانى ملاقات نمود كه آنان منتظر خروج پيامبر از مكه به طرف مدينه بودند؛ زيرا يهوديان قبلا اين موضوع را به آنان خبر داده بودند. يهوديان اين اخبار را در كتب آسمانى خوانده بودند و همچنين از صفات او، نحوهى بيرون آمدنش از مكه و ورود به مدينه، اطلاع داشتند.
پيشگامان مردم يثرب زمانى با آن حضرت ملاقات نمودند كه آمادگى روانى را براى پذيرش آن حضرت داشتند و طرح استفاده از موقعيت و گرفتن فرصت از دست يهوديان را در دل مىپروراندند.
برخى از راويان براساس نقل ابن اسحاق آوردهاند كه وى چنين مىگويد:
«از نعمتهاى خداوندى اين بود كه يهوديان در روزگارى كه با مشركان وارد جنگ مى شدند، به آنان مى گفتند: وقتى، آن پيامبر كه بعثتش به تأخير افتاده است، بيرون بيايد، ما با همراهى او، شما را چون قوم عاد وارم نابود خواهيم كرد. و زمانى كه حضرت نمايندگان يثرب را به دين الهى دعوت نمود، آنان با همديگر گفتند: اى قوم! به خدا سوگند اين همان پيامبر موعود است. نبايد يهوديان بر ما سبقت بگيرند... بنابراين با پيامبر آن سخنان را مطرح نمودند. اين چنين بود كه دامنه دعوت اسلامى گسترش يافت. و بسيارى به دعوت پيامبر جواب مثبت گفتند.
درسهاى عملى زيادى را باز هم مىتوان از اين داستان فراگرفت كه يكى از آنها، پافشارى در امر دعوت به سوى خدا و استمرار عمل در هر اوضاعى با اميدوارى به آينده و چشم دوختن به عنايات خداوندى مىباشد؛ اگر چه شكستها هميشه تكرار شده باشد.
دوم: از تجارب دعوتهاى گذشته، پند و عبرت آموزيم كه در جستجوى سرزمين مستعد و دعوت پذير برويم و با آمادهسازى جانها، از راههاى ممكن و فراهمسازى اوضاع مناسب از تحولات اجتماعى، بهره بگيريم.
ديديم كه پيامبر چگونه با رفتار آرام، با موقعيت و ديدگاه حكيمانهى خود براى تضمين حر كت آينده، با مردم يثرب با صراحت و قاطعيت برخورد مىنمود و از خطرها و در گيريهاى شديدى كه در پيش است سخن گفت، درگيرى و جنگهاى سخت و خونينى كه همه ياد آنرا در جنگهاى اوس و خزرج به خاطر دارند.
پيامبر با پيش بينى و گوشزد كردن مشكلات آينده، هم مىخواست با صراحت حرف بزند و هم آمادگى هم پيمانهاى جديد را امتحان كند، تا در چالشها و مراحل آينده در اين جبههى گسترده، در برابر تمام عرب تنهانماند.
به هر صورت بايد روش رهبرى، مناسب، صريح و مبتنى براعتماد و آمادگى باشد. از اين جهت پيامبر در حين گرفتن بيعت، شرايط سخت، مشكلات و جنگهاى خونين آينده را پيشبينى كرد و خطر توطئهها را گوشزد نمود؛ زيرا مىدانست كه كفار با دعوت پيامبر چه خواهند كرد و بر مسلمانان، جنگ، آوارگى و از دست دادن جان و مال را تحميل خواهند نمود. اين روش كه در حركت پيامبر ديده مىشود تجسم صداقت و امانتى است كه اسلام آن را كليد شخصيت انسان مسلمان قرار داده است تا مواضع را، ميان تودهها و رهبرى مشخص سازد و اعتماد متقابل را بين آنان استحكام بخشد.
وقتى مردم از پيامبر جز صداقت و امانت نديدند به اسلام جذب گرديدند.
پيامبر نمىخواست آنها را با وعدههاى شيرين و لذتبخش، دلگرم كند و خطرات آينده را مطرح نكند. بلكه چنانكه ديديم، به بهترين روش، عمل نمود تااخلاق اسلامى را نيز تعليم دهد. اگر موضع برخاسته از ديد روشن به حال و آينده و ايمان ژرف به آثار مورد انتظار در دنيا و آخرت باشد، عامل ثبات، ايستادگى و توانمندى گرديده و انگيزه را تحريك مىكند. وقتى مردم يثرب ديدند آيندهى پر خطر و پر دردسرى در پيش است، گفتند ترسى نداريم؛ زيرا فرزندان جنگ و خطراند، چه رسد كه اين خطرها در راه اسلام و پروردگار باشد. پيامبر به اين هم اكتفا نكرد، بلكه سعى كرد، در اين پيمان با دادن مسؤوليت به آنان، رابطهى خود را با آنان تضمين كند. اين پيمان بين پيامبر و نمايندگان يثرب بسته شد. هر دو طرف دراين تعهد، بر پايبندى عملى به اين قرار داد، صحّه گذاشتند و نشان دادند كه اين توافق، زبانى نيست؛ بلكه يك قرارداد جدى، ملتزمانه و حقيقى است.
زيرا باقىگزاردن مسؤوليتها در چارچوب كلى و عام، موجب ابهام، تغيير و برداشتهاى فردى مىشود و اين، كار توافقات و تعهدات را متزلزل مىسازد و آن را در خطر سر درگمى و بىنظمى (و يا سپردن به دست حوادث) قرار مىدهد.
سوم: تأكيد بر مخفى بودن توافقات.
اين پيش شرط، بنابراين گذاشته شده بود كه تحركات و ملاقاتها كلا بايد محرمانه صورت گيرد؛ در موقع ملاقات و ديدن همديگر، در زمان انعقاد قرارداد، در شيوه سخن گفتن و حتى جدا شدن؛ اينكار نشان مىدهد كه اسلام با واقعيت سر و كار دارد و به عينيتها تن در مىدهد.
اسلام، نيازها و ضرورتها را براى تضمين سلامت كار و انسان مىپذيرد؛ و طبق اوضاع زمانى و دشوارىهاى احتمالى، از منطق احتياط و پيشگيرى استفاده مىكند.
در زمانى كه كفر و باطل تمام امكانات را در دست دارند، اسلام مخالف اين طرز تفكر است كه گفته شود: حق در هر وضعى بايد علنى گردد و دعوت حق آشكار باشد نه مخفى! چون مخفى كارى نشانه ذلت و ترس است.
و شايد آنچه بيشتر از هر چيزى مايهى شگفتى باشد، دقت در رعايت سرى بودن اين توافق است؛ آن هم از طرف انصار، كه دوستان آنها نيز، از آن بو نبردند، زيرا وقتى قريش از آنان از چنين قضيهاى پرسيدند، آنها گفتند اصلا اطلاعى ندارند.
چهارم: روش متزلزل قريش در تعقيب و آزار مؤمنان؛ حتى شامل كسانى مىشد كه خارج از مكه آمده بودند؛ و اين نشان مىداد كه مكيان خود را مسئول درگيرى و جنگ با دعوت پيامبر در داخل و خارج مكه مىشناختند؛ زيرا آنان بيشتر از بر ديگران مركزيت مالى، سياسى و امتيازات خود ترس داشتند. از اين جهت خشونت قريشيان مكه، عليه اسلام و مؤمنان تا آخر ادامه يافت. اما ايستادگى، مقاومت و پايدارى مؤمنان موجب شد كه آنان با وجود همهى فشارها، شكنجهها و تضعيفها، هم چنان بر ايمان خود استوار بمانند.