|
بررسى و نقد سيره و زندگى اهلبيت(ع) از امورىست كه مسلمانان، اهميت و ضرورت دقيق آن را احساس مىكنند؛ زيرا سيره آنان ارتباط مستقيمى با عقايد، جهانبينى و امور فكرى و روحى، فرهنگى، دينى و تاريخى ما دارد.
از جانب ديگر، اهميت بررسى و مطالعه ى سيرهى پيشوايان ما، به علت ارتباط فكرى و عملى آن با زندگى ما و به جهت اين است كه اين سيره و زندگانى، خط و امتداد طبيعى دعوت اسلامى؛ بلكه ترجمهى عينى و كاربردى قرآن است.
وظيفه و رسالت پيشوايان دين؛ حتى پس از بركنار شدن آنان از رهبرى و موقعيتى كه خدا به آنها سپرده است، توضيح و تبيين مسايل اسلامى است، كه به سبب اوضاع پيش آمده و اشتباهاتى رخ نموده و مخلوط كردن حق و باطل -پس از رحلت پيامبر- گرفتار ابهام و پيچيدگى هايى، شده است، و فتنه و بحران دامنگير اسلام و مسلمانان گرديده است. در اين هنگام، امامان بودند كه نقش يك پاسدار امين را براى حفظ ارزشها و مفاهيم اسلامى به عهده گرفتند تا از تحريف فروغ اسلام و تخريب محتواى اصيل و الهى آن جلوگيرى نمايند. يعنى همان چيزهايى كه حكّام ستمگر و مزدوران فكرى آنان، بدان وسيله اسلام را به دلخواه خود تفسير مىنمودند؛ حاكمان، شهوتپرستان و طمعكارانى كه مىخواستند اسلام را وسيلهى سوء استفاده، ارضاى تمايلات نفسانى خويش و توجيه گر رسوايى هايشان قرار دهند.
اين جاست كه به اهميت مسؤوليت اين پيشوايان پاك و شايسته پى مى بريم كه در سختترين شرايط و در برابر موانع و سنگ اندازى هاى بسيارى كه دشمنان مى خواستند در برابر گسترش اسلام ايجاد كنند، فعاليت مى كردند و توانستند با جهاد همه جانبه ى شان -كه تمام خطرها را به جان خريده بودند- اسلام را از آسيبهاى درونى حفظ كنند و هم به تفسير و تطبيق عينى و علمى قرآن، و مفاهيم و مبانى آن در شرايط گوناگون بپردازند و هم به توجيه مسلمانان و تربيت دانش آموزان و رهبران صالح اقدام كنند، تا آنان را از فساد و انحراف دور نمايند.
اين تلاشها، به روشهاى گوناگونى صورت گرفته است كه يك نمونه اش در انقلاب و قيام اسلامى تبلور پيدا مى كند و نوع ديگر آن در جهادى مجسم مى شود كه شكل دعا به خود گرفته، و با آن زنگ خطر مادّى گرايى را براى همه به صدا در مى آورد؛ چنانكه توجيه، تعليم و تربيت فكرى، فرهنگى، و گفتمان در زندگى و شيوه ى امام باقر(ع) و فرزندش امام صادق(ع) راهكار ديگرى را ارائه مى نمايد كه در موقعيت شناسى و جهاد فكرى (انقلاب فرهنگى) آن دو بزرگوار ديده ميشود. البته برخى از امامان(ع) از فرصتهاى مناسبترى برخوردار بودند.
و اين سيره، خود سرمايه ى بزرگ دينى و علمى ست كه ما به بسيارى از آن دست يافته ايم و مى توانيم با بهره گيرى از آن در فهم و اجراى دين يا دفاع از آن، كمك بگيريم.
وظايف و رسالت پيشوايان
خلفاى بنىاميه هميشه مخالف خط اهلبيت(ع) بودند و مزاحم حركت، هدف و مانع رسالت آنان مىگرديدند؛ و در اين راه از هر وسيله و روشى استفاده مىكردند و بلكه روشهاى ويرانگر و مزورانهاى را براى استضعاف، شكنجه و آزار عليه پيشوايان و يارانشان، در پيش مىگرفتند؛ حتى كار به جايى رسيده بود كه اگر گفته شود فلانى يهودى است، بهتر است تا گفته شود شيعه و پيرو اهلبيت(ع) مىباشد.
چرا چنين بود؟ با آنكه ائمه و پيشوايان دين پس از انقلاب حسينى، عليه شخص و حكومتى دست به قيام نزده بودند.
اگر دقت كنيم، درمىيابيم كه انقلاب امام حسين(ع) خود تبديل به يك انقلاب فكرى، روحى و معنوى شده بود كه ائمه پرچم آن را به دوش گرفته بودند. - انقلابى كه تبديل به يك حركت دائمى عليه ستم، طغيان، جنايت، فساد، و گسستهاى معنوى و اخلاقى شده بود.
انقلاب حسينى مسؤوليت و رسالتى بود بر دوش پيشوايان معصوم(ع)، كه اسلام را به صورت واقعى و چهره حقيقىاش نشان دهند، چهرهاى كه پاك از هر انحراف، و پالايش يافته از هر تحريف و تفسير افراطى و تفريطى و شبهه ناك باشد تا از دستبرد تحريف گران و ستمكاران مصون بماند.
اسلام اهل بيت(ع)، اسلامى است كه طاغوت را نفرين و ظلم و گناه را محكوم مىكند و در برابر آن فرياد بر مىآورد و به جنگ عليه ظالم بر مىخيزد و با قطع رابطه و بيزارى از ستم، همكارى با ستمكار را ملعون مىشناسد.
همان اسلامى كه امت را به قدرت رساندن ظالم و همكارى با او مىشناسد و كمك به ظلم يا اطاعت از ستمكاررا تعاون بر گناه و جنايت معرفى مىكند؛ زيرا همكارى با ظالم است كه او را بر مردم مسلط مىسازد و پايگاه حاكم غاصب را مستحكم مىسازد؛
اما اگر افراد و دستهها، همه، رابطه و همكارىشان را با ظالم قطع كنند، آنان در برابر اراده ميليونى فرزندان امت چه خواهند كرد؟ هر حكومت و قدرتى؛ در برابر مخالفت مردم متلاشى خواهد شد و زمينه پيروزى خوبان و استقرار حكومت عادلانه كه به نفع اسلام و مسلمانان عمل كند، فراهم خواهد گرديد.
عدالت در حكومت و پيروى از موازين حق، قسط و كرامت، ارزشمندتر از هر چيزتر و مقدم بر هر كارى در مبارزات اجتماعى و فعاليتهاى سياسىست.
اسلام، نظامىست كه عدالت اجتماعى را به بهترين و زيباترين شكل آن به جامعه ارائه ميدهد و در برابر قانون و محكمه عدل اسلامى، حاكم را با طبقه مستضعف و مردم عادى يكسان و برابر مىشناسد.
طرح اسلام، آشكارا بامصالح و منافع فردى، خود سرى و آزادىهاى بى قيد شرط عناصر مستبد و خود خواه برخورد مىكند و با منافع و قدرت طلبىهاى كسانى كه آبرو، مال و جان مردم را به سهولت و دلخواهشان مورد سوء استفاده قرار مىدهند، مبارزه مىكند تا آنان نتوانند بدون ترس و حساب و كتابى دست به هر كارى بزنند و با ايجاد فشار، ترس و اختناق هر چه بخواهند انجام دهند.
البته وضعيت رقتبار و سقوط اخلاقى كه مسلمانان در سطح گستردهاى بدان گرفتار شده بودند، طورى بود كه هر فردى كه به حكومت مىرسيد نخستين مشكل او اين بود كه با امام معاصر چگونه رفتار كند و همچنين چگونه اصلاح طلبان امت را كه با صراحت از خير و صلاح امت و حكومت سخن مىگفتند، از سر راه خود بردارند.
اين حكام به اين فكر بودند كه در برابر جنبشهاى انقلابى كه در اعماق وجدان امت نفوذ كردهاند، چه راهى را در پيش گيرند؟ آيا آنها رابا زهر بكشند يا با چيز ديگر؟
و به هر حال، فشار، شكنجه، ترور، تبعيد و زندان، استضعاف و ستم، همچنان ادامه داشت. حتى امامان و پيشوايان دين كه ثقل اصغر و عدل قرآن بودند، تمام اين محنتها را از طاغوتيان زمان خود كشيدند.
اما بااين برخوردها و جنايتها كجا توانستند شعاع نور روشن و منطق نيك خير انديشان را خاموش كنند و يا افكار را خفه و انقلابها را ريشه كن سازند، اگر چه باز هم ميزان حق زدايى و ظلمت آفرينى و پرده پوشىها بسيار و خشن باشد؟
ما از هر نظر نيازمنديم تا زندگانى پر نور و بركت پيشوايان هدايت و فضيلت را بررسى كنيم؛ زيرا اين نقد و ارزيابى، افقهاى تازهى علم، دين، اخلاق، رفتار، روانشناسى و جامعه شناختى را براى ما مىگشايد. چنانكه اين بررسىها و درس آموزى ها، راهكارهاى زيادى را جهت حل مشكلات فكرى، روحى و عملى فراروى ما قرار مىدهد و ما از خلال اين مطالعه، بررسى و ... از سطحى نگرى، ساده انديشى و يك جانبهنگرى كه هنوز مشكل ما به حساب مىآيد، نجات يابيم.
بر ماست كه ازين چشمهى زلال، كه اسلام از آن جارى شده و در آن بالنده و بارور گرديده است، تشنگى هاى معرفتى خويش را سيراب كنيم، آن معرفت و بصيرتى كه روح و انديشههاى ما را سرشار نمايد و اضطراب نفسانى و نگرانى روانى ما را كه حيات و حركت مان را به لرزه انداخته و گامهاى ما را در مسيرى طولانى به پراكندگى كشانده است، برطرف سازد و اين نعمت و هدايت بدون تأمل، آگاهى، آرامش و درايت... به دست نخواهد آمد.
باز هم سرچشمهى صاف و پاك
ما دربارهى زندگانى رهبران نور و رستگارى، شايسته است كه از حديث پيامبر شروع كنيم تا سخن ما نيز صفا يابد و بنگريم كه احاديث آن حضرت و روايات پيشوايان عترت، كه امتداد حديث پيامبر مىباشند و همه از آن حضرت سرچشمه گرفتهاند، چگونه مورد دستبرد واقع شده و در معرض پرده پوشى و تحريف قرار گرفتهاند.
پيشوايان معصوم، امناى پيامبر در شريعت و جانشينان آن حضرت در بين امت مىباشند كه دين را براى مردم توضيح مىدهند و آنان را با روشهاى گوناگون به خدا و دين پروردگار، نزديك مىسازند. سخنان فرزندان پيامبر چيزى جز ادامهى همان سخن نيست كه عصمت الهى كلام و افعال آنان را از هر خطا و لغزش و حتى غفلت، دور ساخته است. امام معصوم خود به آن اشاره ميكند؛ از جمله در كلام امام صادق(ع) مىخوانيم:
«حديثى، حديث ابى و حديث ابى حديث جدى و حديث جدى حديث الحسين و حديث الحسين حديث الحسن و حديث الحسن حديث اميرالمؤمنين و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول اللّه و حديث رسول اللّه قول اللّه تعالى»
احمد بن حنبل وقتى از امام موسى بن جعفر(ع) روايت مىكرد، چنين مىگفت: «حدثنى موسى ابن جعفر قال: حدثنى ابى ابوجعفر حدثنى ابى محمّد بن على، حدثنى على ابن الحسين، حدثنى ابن الحسين ابن على حدثنى على ابن ابى طالب، قال، قال رسول اللّه».
سپس مىگفت: «اين اسنادىست كه اگر بر مجنون هم خوانده شود، عاقل مىشود.
وقتى ما رابطهى روايات امامان معصوم را با حديث و سنت پاك پيامبر بنگريم، علت شباهت سنت و سيرهى اهلبيت(ع) را خواهيم فهميد و متوجه جعل و تحريف در كلام آنان خواهيم گرديد.
علل تزوير و تحريف
نقش و ارزش حديث و سنت در زندگى ما بسيار عظيم و گرانسنگ است؛ زيرا سنت است كه مبانى و مقدمات دين را به صورت عام (و كلى) شرح مىدهد؛ همان مبانى و مفاهيمى كه طرح كلى و اجمالى آنها در قرآن آمده است.
مىبينيم كه مسلمانان تلاش مىكنند حديث و سنت را به هر صورت ضبط و نگهدارى كنند؛ به ويژه پس از گسترش قلمرو دين و نياز به مبلغان و هدايتگرانى كه مردم را به دين آشنا سازند؛ و اينكار تنها از طريق قرآن و سنت، عملى خواهد بود. اين جاست كه ارزش حديث و سنت براى دوستداران دين آشكار مىگردد.
پس از گسترش اسلام، گرايش به آن افزايش يافت، گرچه برخى براى منافع دنيايى و دستيابى به غنايم نيز به اسلام روى آوردند؛ زيرا هنگامى كه اسلام و فتح كشورها گسترش يافت، سيل غنايم به سوى مسلمانان سرازير گرديده بود. گرچه هم برخى به علت ترس، به اسلام ايمان آوردند. بدينگونه، راه نفوذ عناصر ناصالح در بين گروههاى مخلص و مسلمانان آگاه نيز، بازگرديد و راه دست اندازى و تخريب نيز هموارتر شد و آنان با هر چه در توان داشتند در جهت بدىها تلاش نمودند.
طبيعى بود كه اين دستهها كه به اهميت حديث پىبرده بودند، با دروغ و جعل حديث اقدام به تحريف نمودند؛ و حتى اين كار در حضور پيامبر انجام شده بود، به گونهاى كه پيامبر از معذب بودن كسانى كه بر او و خدا، دروغ مىبندد، صحبت كرد و از اين كار به شدت نهى فرمود؛ زيرا اين كار اسلام و مفاهيم آن را در معرض اشتباه، تحريف و تخريب قرار مىدهد و آن را در داخل گهوارهى خويش نا بود، مىسازد (چنانكه بر سر اديان پيش از اسلام نيز همان آمده بود).
وقتى پيامبر رحلت فرمود، حديث اهميت بسيارى يافت و حديثگويان و حديثشناسان، منبع دين و حاملان اسلام، شناخته مىشدند و پاسداران مكتب به حساب مىآمدند.
محدثان پس از رحلت پيامبر، ثمر كارشان را دريافتند و هم آنان بودند كه طرف مشورت قرار گرفتند و مجريان امور دين شناخته شدند و در صورت پيش آمدن مشكلات يا رخداد جديدى در صورتى كه حكم آشكارى نبود، به آنان مراجعه مىشد.
جعل كنندگان حديث، پس از پيامبر به مجال بيشترى براى تحريف و تخريب دست يافتند؛ بنابراين آنان با آزادى بيشتر، دست به دروغ و جعلحديث زدند و بدين گونه، كار جعل و تحريف و دروغبستن، به خدا و رسول، ادامه يافت. با نشر اين گفتههاى خلاف واقع، اين سخنان نيز جزيى از احاديث گرديد و رفتارى كه با آنها شد چون رفتارى بود كه با سنت و حديث نبوى مىگرديد.
اين پديده، در كنار فتنههاى ديگر، گسترش يافت و چون تهاجم كمرشكنى وارد سرنوشت مسلمانان گرديد. فرصتطلبان، نفوذىها و هواپرستان، از ساختن احاديث به نفع كسانى كه حتى پيشينهى جهاد و ايمان نداشتند، استفاده كردند و امثال معاويه با اين روش و استفاده از اين ابزار، به صورت غاصبانه، به مراكز قدرت و مقدرات مسلمانان دست يافتند.
بدين گونه، گسترهاى از دروغها، وارد زندگى مسلمانان گرديد و بسيارى با شنيدن آنها از كودكى تا بزرگسالى، كه از سرى حكام طغيانگر، پخش و نشر مىگرديد، خو گرفتند.
به علت رفاهزدگى؛ وجود فتنهها، جنگ و سرگرمىهاى ويرانگر، مردم نتوانستند با اين روند باطل و وضع نادرست، مقابله كنند؛ زيرا مسلمانان در موقعيتى ناسالم قرار گرفته بودند.
اينجا بود كه خوب و بد، زشت و زيبا، با هم درآميخت و تفكيك حديث صحيح از ناصحيح و راست از دروغ، به دانش، بينش و آگاهى عميق دينى نياز پيدا كرد.
صفا دهى و جلابخشى مفاهيم
بنابراين امامان معصوم (ع)، سختترين رنجها را كشيدند و از دشوارترين گردنهها عبور كردند تا اسلام را از اين خطر زيانبار درونى و آسيب فاجعهبار فرهنگى و دينى، حراست كنند.
ائمه و اهل بيت (ع)، در حفظ اين ميراث بزرگ، از بار كمرشكنى كه اوضاع نامساعد، بر دوش آنان گذاشته بود، رنج مىبردند؛ بنابراين تصميم گرفتند براى پالايش اسلام و زيبا نمايى آن، از همهى آلايشها و پيرايههايى كه به آن بستهاند، كوشش نمايند و در تصفيه و جلابخشى مفاهيم و معانى آن، جهاد سختكوشانهاى را به دوش بگيرند؛ اگر چه اين كار، هر پيامدى رابراى آنان به بار آورد.
البته موقعيت امامان نسبت به پيچيده و ساده بودن كار يكسان نبود. اوضاع محيطى گاهى بازتر مىشد و مجال تنفس و تحرك، بيشتر مىگرديد؛ اما گاهى اوضاع به شدت بسته و كمرشكن مىگرديد. امامان معصوم (ع) در هر وضعى؛ و حتى در پراختناقترين مراحل حيات امت، براى دفاع از اسلام، نشر و پخش تعاليم مقدس دين و معنويات و (حتى در داخل زندان) كوتاهى نمىكردند.
در زمان امام صادق(ع) به علت شرايط انتقال قدرت از اموىها به عباسىها گشايش نسبى پيش آمد كه هر دو مجموعه به جهت سرگرم بودن در رقابتهاى قدرت طلبانه نمىتوانستند مانع انقلاب فرهنگى امام گردند. امام در آن اوضاع به حسب نياز و سطح فكرى مردم، از روشهاى گوناگونى براى نشر فرهنگ دين و دعوت مردم به حق استفاده كرد؛ و حتى با بحث و جدل به تبيين فرهنگ دين پرداخت.
در فرصت پيشآمده، آموزهها و روايات آن حضرت در سطح وسيعى پخش گرديد و دامنهى فراگيرى و علماندوزى جامعه و شاگردانشان رو به فزونى گذارد و احاديث، در بين راويان و حديثنگاران از همه طبقات، از شيعيان و غير شيعيان، فراوان انتشار يافت و حديث، به دانش مستقلى تبديل گرديد.
حافظ ابوالعباسى، احمد بن عقده كوفى زيدى، به تنهايى، كتابى دربارهى كسانى كه از امام صادق (ع) روايت كردهاند، نوشته است.
ابوالعباس در اين كتاب نام و آثار چهار هزار مرد (راوى) را گردآورده است؛ گرچه باز هم تمام راويان را ذكر نكرده است.
حسن بن على بن وشا، بنابر آنچه از وى نقل شده، چنين گفته است: «من در اين مسجد-مسجد كوفه-نهصد شيخ را ديدم كه مىگفتند: «حدثنى جعفر بن محمد.»
انقلاب فرهنگى امام آثار پر بركتش را نشان داد و مفاهيم اسلامى بر اثر جدلها و سؤالهاى گوناگون روشنتر گرديد و حركت علمى و تربيتى رشد كرد و به شكوفايى رسيد و جمود و توقفى كه بر اذهان و افكار مسلمانان حاكم شده بود تدريجا متلاشى گرديد؛ و تمام اين بركات، نتيجهى تلاش فكرى و علمى امام صادق (ع) در حوزهى معارف اسلامى بود؛ تلاشى كه به روش مناسبى آغاز گرديد و تمام جنبهها، مسايل و چارچوبهاى اسلام و زندگى را در بر گرفت.
رويارويىهاى تازه
اين نوربخشى دربارهى مفاهيم اسلامى، قلبهاى بيمار و حاكمان ستمكار را بىآنكه فكر (طرح) جدّى و ملايم به جنگ مستقيم عليه آنان وارد گردد، به خشم آورد؛ زيرا اين امام صادق (ع) بود كه اوضاع فرهنگى مسلمانان را در اختيار خود گرفته بود، و حكامان، در اين وضع كه از نفوذ و جاذبهى امام صادق(ع) يا امامان ديگر نشات گرفته بود موقعيت خود را در معرض خطر مىديدند، و ناخشنود بودند؛ امّا نمىتوانستند در زندگى پيشوايان معصوم نقطه ضعف يا ملامتگاهى پيدا كنند تا از اين طريق با نفوذ و محبوبيت معنوى اهلبيت(ع) مقابله نمايند؛ آنان با داشتن اهداف خصمانه و كينهتوزانه، كوچكترين بهانه و طريق نفوذى براى دستيابى به اهداف شيطانى خود نمىيافتند؛ زيرا زندگى امامان، تجسم روشن و عينى اسلام و روحانيت قرآنى و مظهر كامل دين است.
حكامان و عوامل آنان، جز دروغ، وسيلهاى نداشتند؛ بنابراين دست به جعل احاديث بردند و به آن بزرگواران نسبت دادند. مخالفان اهلبيت(ع)، با ساختن احاديثى مخالف اصول و عقايد اسلامى و نسبت دادن آنها به اهلبيت(ع) مىكوشيدند موقعيت فكرى-اجتماعى و معنوى آنان را نزد مردم متزلزل سازند؛ بنابراين امام صادق(ع) از جعلى بودن بعضى از آن روايات، پرده برداشت تا قداست كلام معصوم و علاقهى حافظان اين ميراث گرانقدر كه شاگردان اهلبيت (ع) بودند، و همهى مسلمانان، به آن كم نشود.
در حديث صحيح از هشام بن الحكم از ابوعبداللّه صادق(ع) نقل شده است كه آن حضرت فرمود: «لا تقبلوا علينا حديثا الا ما وافق القرآن و السنه او تجدوا معه شاهدا من احاديثنا المتقدمه. فان المغيرة بن سعيد-لعنه اللّه-دسّ فىكتب اصحاب ابى احاديث لم يحدّث بها أبى، فاتقوا اللّه و لاتقبلوا علينا ما خالف قول ربنا تعالى و سنة نبينا»( البحار، ج 2، ص 249، رواية 62، باب 29) .
و نيز در سخن آن حضرت به محمّد ابن مسلم آمده است كه فرمود: «ما جاءك من رواية من بر او فاجر يوافق القرآن فخذ به، و ما جاءك من رواية من برّ او فاجر يخالف القرآن فلا تأخذ به»( بحار، ج 2، ص 244، روايت 60، باب 29).
و باز در بسيارى از روايات ما آمدهاست: «و ماخالف قول ربنالم نقله او زخرف او باطل»
و چون، امامان به تمام معنا گرفتار دروغبافان و تحريف روايات بودند، مسلمانان و دوستانشان را از خطر اين مارهاى درون آستين و دامهاى شيطانى، برحذر مىداشتند و از مكر و توطئهى آنان برضد اسلام و معارف اسلامى، هشدار مىدادند و هميشه مردم را به قرآن و سنت پيامبر ارجاع مىنمودند؛ زيرا ميزان صحّت روايات، كتاب و سنت پيامبر است و خود ائمه (ع) نيز، حافظان كتاب، سنت و مجريان آن مىباشند. از اين جهت كلام آنان، هيچگاه مخالف قرآن و سنّت نخواهد بود؛ اگرچه تحريفكنندگان، نسبتهاى ناروايى را به اهلبيت(ع) بدهند و از زبان آنان، دروغسازى كنند.
پس اهل بيت، چون قرآن، حديث و سنّت نبوى، عِدل قرآن و همراه آن در همهى امور دينى و جنبههاى زندگىاند.
پالايش ميراث فرهنگى
ما اكنون وارث بازماندهى بزرگى از پيامبر و پيشوايان معصوم (ع) هستيم كه به تمام جنبههاى زندگى نظر دارد و شئون عام و خاص مسائل اسلامى را در بر مىگيرد. اين ميراث شامل ارزيابى شخصيتهاى اسلامى، بيان احكام و آموزههاى دين و شرح مفاهيم آنها و موضعگيرى هر مسلمان در برابر وظايف و كارهاى خود است و همچنين در متن اين ميراث عظيم و ماندگار، امور، رخدادها و مسائلىست كه انسان مسلمانان، موضع خود رادر برابر آن بايد روشن نمايد.
در ميان انواع احاديث موجود، احاديث جعلى نيز به چشم مىخورد كه بايستى تكليف خود را در برابر آنها بدانيم.
آيا تنها دربارهى سند احاديثى كه دربارهى احكام (واجبات و محرمات) هستند، بحث و تحقيق كنيم؟ با همان كارى كه فقهاى ما انجام دادهاند و با جدا كردن حديث قوى از ضعيف، مبناى استنباط را بر احاديث صحيح قرار دادهاند؛ يا دربارهى تمام روايات و احاديث، در همهى زمينهها بحث و ارزيابى كنيم و به نقد و كنكاش آنها بپردازيم؟
برخى، از نقد و تحقيق اخبار فضايل و مناقب، عذرخواهى مىكنند و مىگويند: چون اين روايت اثر شرعى ندارد، بگذاريد بدون تحقيق و كنجكاوى به حال خود باقى بماند.
اين دسته با اين باور، گرفتار همان اشتباهى هستند كه هر فرد ديگر بدان گرفتار مى آيد؛ چون ارزش و اهميت اين روايات از روايات احكام، كمتر نيست؛ زيرا ارتباط مستقيمى با رفتار، تربيت و هدايت اخلاق فردى و خانوادگى دارند؛ و مىتواند منبع آموزهها و معارف اسلامى باشند؛ از اين جهت و جهات ديگر بايستى صحت آنها بر اساس روايت و درايت ثابت شود، وگرنه يك سخن مجهول، يك جامعهى كامل را متلاشى مى سازد؛ زيرا اين روايات، منبع الهام و هدايت تلقى مىشوند.
و چه بسا يك حديث جاسازى شده ميان احاديث صحيح، سبب بدنامى اسلام و بدنمايى چهرهى پاك آن، در ميان مردم گردد؛ و چيزى را دربارهى عقيده، هستى و حل مشكلات زندگى به ائمه (ع) نسبت بدهد كه اسلام از آن بيزار است.
پس مسلما،ما نيازمند نقد و پاكسازى ميراث اسلامى خودمان از هرنظر هستيم؛ زيرا در سايهى تحريف و حديث سازى، مواد زهر آلود بسيارى، به اين ميراث فكرى ما تزريق گرديده است؛ بنابراين بايستى به نقد و قضاوت دربارهى همهى روايات، شامل عقايد، احكام، تربيت، عمل و غيره بپردازيم. و هر كوتاهى و تساهل دربارهى اين ميراث، منافع راهبردى ما را به خطر مىاندازد و اسلام را به واسطهى عناصر بىخبر، سادهلوح و مغرض در معرض شك و شبهه، قرار مىدهد.
دستههاى سطحىنگر و احساساتى، بيش از هر چيز به اقدامات تحريك آميز مىپردازند و با ايجاد هيجان، اهدافشان را دنبال مىكنند، چه آن گفتهها و شنيدهها راست باشد يا دروغ، مفيد باشد يا مضر!؛ درحالى كه امامان، براى ما معيار حديثشناسى و ميزان تشخيص صحيح و ناصحيح، ثواب و خطا، را از جهت صدور، متن، محتوا و غيره... تعيين كردهاند، تا بتوانيم در برابر امواج جريانهاى متعارض و متناقضى كه اطراف ما را پر كرده و خوب و بد را در هم آميختهاند، وظايف و نقش مسئولانه و كامل خود را خوب به عهده بگيريم.
معيار پاكسازى و صفابخشى ميراث
دوست دارم اين سخن را با مقياس و ميزانى كه پيشوايان براى تفكيك صحيح از فاسد و مقبول از مردود، براى ما تعيين كردهاند و آن را معيارى براى حديث خود و اجداد بزرگوارشان آوردهاند، در نظر بگيريم و شرايط خبر مقبول را در صورتى كه سندش غيرقطعى باشد، نقل كنيم:
1 - حديث، موافق ضرورت عقلى باشد:
اگر روايتى به ما برسد كه مخالف دليل قطعى عقلىست، ما در رد آن، ترديدى به خود راه نخواهيم داد؛ زيرا هيچ نبى مرسل يا امام معصومى، سخنى مخالف امر ضرورى عقلى نخواهد گفت.
2 - حديث موافق محتواى (متن) قطعى كتاب خدا و سنت پيامبر باشد و حداقل با آن تعارض و مخالفت نداشته باشد.
3 - راوى حديث، مورد اعتماد (ثقه)، امين (به دور از خيانت و دروغ) باشد، يا بنابر برخى نظريات، عادل (دوازده امامى) نيزباشد.
گرچه برخى وثاقت خبر (موثوق الصدور بودن آن) را بدون لزوم ثقه بودن راوى، در پذيرش روايت كافى مىدانند.
در صورتى كه شرايط فوق موجود نباشد، روايت، معتبر نيست؛ محتوايش هر چه مىخواهد باشد.
اين خبر، داراى معارضى نباشد كه با شرايط صحت آن مخالفت كند؛ يعنى طورى نباشد كه خبر معارض، محتواى آن را زير سؤال ببرد؛ در اين صورت هر دو خبر پذيرفته نمىشود؛ زيرا پذيرش دو خبر معارض، پذيرش يك خبر متناقض يا متضاد است.
چنين كلام متناقض يا متضادى از انسان عاقل صادر نمىشود، چه رسد به پيامبر يا امام. پذيرش يكى از اين دو خبر (متعارض) به صورت متعين هم، ترجيح بلا مرجح خواهد بود، كه عقلا صحيح نيست.
5 - خبر، داراى اثر شرعى باشد؛ بنابراين اگر يك خبر ظنى دربارهى امور غيرشرعى (مثلا مربوط به آسمان، جهان و...) پذيرفته نمىشود؛ مگر اين كه اين مورد، از جنبههاى ديگر تاييد شود؛ زيرا ما دليلى نداريم كه به هر خبر ظنى كه به امور شرعى ربطى ندارد اعتنا كنيم.
اين شرايط را به عنوان معيار پذيرش خبر و حديث براى خوانندگان نقل كرديم تا نظر اسلام را براى پذيرش سنت ، شناخت متون دينى و نيازهاى فكرى و حياتىشان، در اختيار داشته باشند تا دربارهى آنچه به نام روايت (و اسلام) مىشنوند يا مىخوانند، دقت كنند؛ چه دربارهى خود حديث يا كسى كه آن را نقل مىكند. و اگر غير از اين باشد، ما به فكر و روح علمى اسلام و بلكه منابع و حيات دين، ضرر خواهيم زد. از همين روست كه (رفتار سطحى و مسامحهآميز با متون (و مطالب نسبت داده شده به اسلام) ضررهاى بسيارى به دين وارد كرده و آراء و برداشتهاى تحريفى و غلطى را وارد حوزهى دين و معارف ما ساخته است.)
و حتى اين آسيبها دامن دستههاى اسلامى را كه ارزشمند نيز هستند، گرفته است. و بدتر از همه اين است كه: همين نوع گرايشها، به دست دشمنان بهانه داده و مجال نفوذ و سوء استفاده هاى آنان را براى تخريب وحدت مسلمانان و تضعيف نيروى آنان فراهم كرده است. چنانكه اينگونه حوادث در گذشتههاى دور و نزديك رخ داده است.
ولايت اهلبيت در انديشه و عمل
ولايت در خط اعتقادى اسلام، نقش نهاد فكرى و پايگاه انديشهى انقلابى را در ميدان رهبرى به عهده دارد؛ رهبرى و مركزيتى كه تمام جزئيات اسلام را در اجتماع در خط مستقيم به حركت در مىآورد.
محتواى ولايت، چه ولايت خدا، يا رسول و يا اهلبيت(ع)، رويكردى است به خدا به عنوان پروردگار، خالق، رزاق و كسى كه مالك هست و بود همهى ماست و توجهى است به سوى پيامبر به عنوان حامل رسالت الهى كه براى تقويت آگاهى (و رفتار حقيقتنگر) فرستاده شده است و همچنين امامان كه امانتداران رسالت و پاسداران آن از انحراف و آسيب فكرى و عملى هستند و مسؤوليت تعميق رابطه انسان را با خدا، رسالت و امانت در بيشتر جنبهها به دوش دارند.
با وجود اين حقيقت دربارهى ولايت است كه ما اهميت آن رادر رابطهى خويش با خدا، پيامبر و اهلبيت (ع) ، بيشتر درك مىكنيم؛ وگرنه انسان، گرفتار پوچى و اسير دامهاى شيطانى مىگردد؛ كه در كمين وى گذارده شدهاند، دامهاى رنگارنگ وسوسه، اضطراب، حيرت، ترديد و انحراف. و بر اثر نداشتن ارتباط مستحكم با پروردگار است كه زمينههاى درونى براى لغزش و ريزش از جادهى حق و فاصله گرفتن از ولايت واولياى خدا فراهم مىگردد.
انسان زمانى سقوط مىكند كه از احساس عميق حمايت الهى و نيروى كمك كننده، هدايتگر و مسلط بر هستى دور باشد. و نينديشد كه خدا در دشوارترين حالات همراه اوست.
اما كسانى كه ولايت الهى را بر سرشان مىبينند، رعايت، نظارت و حمايت او را نيز مشاهده مىكنند، از تاريكىها به نور و از بيراهه به سوى صراط مستقيم كشيده مىشوند.
و اما نقش ولايت رسول اللّه(ص)، مشخص كردن خط و روشىست كه در آن سرآغاز با تمام وضوح، صداقت و صفا، به سرانجام، پيوند مىخورد؛ اين ولايت، باب ولايت پروردگار را مىگشايد و راه ايمان و يقين به اين نكته را باز مىكند. كه پيامبر تنها از خدا مىگويد؛ يعنى، «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى»، بنابراين سخن پيامبر، حق و كار او سرمشق، و روش او، روش درستىست كه انسان را به سوى نجات، سعادت و شريعت، هدايت مىكند؛ و شريعت او، آيينىست كه تمام نيازهاى روحى و فكرى را در زندگى برآورده مىسازد و همهى آرمانهاى مقدس و فضيلت خواهانهى انسان را در زندگى به سوى كمال و كرامت الهى هدايت مىنمايد.
اما ولايت اهلبيت (ع)؛ آن دعوتگران الهى و راهنمايان راه خداوندى و مراجع معصوم و به دور از لغزش و انحراف مىباشند كه انسان با اطمينان به سخن و سيرهى آنان، مىتواند حق را پيدا نمايد؛ سيره و روشى كه هر انسانى را از گمراهى و نگرانى دور مىسازد و سالك شريعت الهى را به جادهى مستقيم و شاهراه حقيقت مىرساند.
ارزش ولايت در خط رسالت و امامت، اين است كه انسان را در نظر و عمل، حركت و انديشه، به راه هموار و طريق درست، سالم و محكم سوق مىدهد و انسان در سايه حركت در اين خط متين و مطمئن، كه رو به خدا دارد، به آن مى رسد.
حركت در خط ولايت، آنچنان روحيه و دلگرمىيى به ما مىدهد كه مىتوانيم در سايهى محبت ولى، از فشار سنگين و سختىهاى آزاردهندهى روانى، مشكلات، ترس و دلهرههاى زندگى، خود را سبك نماييم و اميدوارانه، با رهبرى رابطه برقرار كنيم كه ما را با قانون خدا آشنا سازد و تمام افكار بيهوده و شبهات بىمورد را ريشهكن نمايد.
چگونه از طريق ارتباط ولايى كه با ائمهى اهل بيت(ع) در مقام التزام و پيروى آنان، داريم؛ ولايت آنان را درك كنيم!
نكتهى مهمى را كه بايد درك كرد، اين است كه: ولايت يك حالت عاطفى نيست كه فقط بر اساس محبت ما را به كسى مرتبط سازد و قلب را به تپش وا دارد، اما شعور و انديشه در آن خفه شود؛ چنانكه انسانها همديگر را دوست مىدارند بدون اينكه ارتباطى به خط فكرى و التزام عملى به حركت مسئولانه داشته باشند. اين نوع حركت دربارهى رابطهى بسيارى از افراد با پيامبر و امامان نيز ديده مىشود، حركت و رابطهاى كه آنان را در پى شخص (نه خط) و مناقب و فضايل و ستايش آنان مىكشاند. [اين نوع گرايش افراد را از حد يك الگو در ميدان فكر و عمل به حد «پير»، «شيخ» و حتى «ارباب»، به اصطلاح برخى روضهخوانهاپيش مىبرد.].
اين نوع برداشت، فرد مورد احترام را جزئى از قداستهاى پدرانه قرار مىدهد. رسالت الهى نيز در اين برداشت، يك ويژگى فردى است كه نزد انسانها داراى ارزش و عظمت بسيار است و همچنين امامت كه گويا درجه و مقامىست براى شخص امام و ربطى به رسالت و امامت ندارد.
اين دستهها، به رسالت و امامت، به عنوان يك مسئلهى عينى، ارزشى واصيل كه روحيه، فكر و زندگى پيامبر را تعالى بخشيده و افقهاى وسيع معرفت و روح قدسى مرتبط با خداوند را بر امام گشوده است، نگاه نمىكند؛ در حالى كه حركت نبى(ص) در دعوت و حركت امام در آمادهسازى نفوس انسانها، براى پذيرش مفاهيم اسلامى و قوام بخشيدن گامها و استحكام دلها در مسير رسالت و رهبرى و سازمان دادن به حركت و رسالت مىباشد.
در حالى كه امواج مخالف گوناگونى اسلام و مسلمانان را احاطه كردهاند، نظارت رهبرى سبب مىگردد كه انديشهى اسلامى و نگرش فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى، امنيتى و سياسى مسلمانان به مسؤوليتها و وظايف بزرگ اسلامىشان، از تأثيرپذيرى از اين امواج، در امان بماند.
ولايت نبوى و امامت برگرفته شده از آن اساس شخص رسول و امام است كه نقش اصلى باز به نقش رسالت برمىگردد. يعنى نقش و ارزش پيامبر و امام به عنوان دو فرد و در اصل به همان رسالت و امانتى برمىگردد، كه جانشين رسالت است، از اين جهت رابطهى مانيز بايستى با رسالت و امامت باشد تا رسول و امام و اين رابطه بر اساس اسلام مىباشد، چون رابطهى ما فردى نيست؛ خطى و ارزشى است.
اگر اسلام معيار پيروى و گسترش رابطه و علاقمندى باشد، پاى مبالغه، غلو و افراط كارى در ميان نمىآيد و ما انسان را به سر حد پرستش و خدا بودن نمىرسانيم يا آن را خداى درجهى دو نمىپنداريم.
در حالى كه در قرآن براى بيان جنبههاى و بشرى پيامبر اين همه تأكيد وجود دارد، به گونهاى كه در بعضى آيات قرآن كريم بر نقاط ضعف بشرى (كه يك انسان دارد) و مناسب شأن و شخصيت معصوم هم نمىباشد، تأكيد مىكند؛ اما دربارهى نبوت و موقعيت رسالت! چيزى نمىگويد.
در حديثى از امام سجاد(ع) مىخوانيم: «احبونا حب الاسلام».
يعنى ما را به اندازهى اسلام دوست بداريد.
معناى اين سخن اين است كه محبت شما به ما، براى اسلام و برخاسته از اسلام باشد؛ و از محتوا و معيار مكتب خارج نشود؛ زيرا پيامبر و اهلبيت(ع) در خط اسلام حركت مىكنند و تجسم اسلام در انديشه، ارزش، خط و روشاند كه چيزى را جز اسلام نشان نمىدهند.
ما نبايد فاصلهاى ميان اسلام و اهلبيت (ع) ايجاد كنيم؛ بلكه در روابط فكرى و كارىمان با اسلام، عملا با آنان ارتباط داشته باشيم. در اينجا سؤال مطرح است كه: پس ما چگونه ولايت را در زندگى عملى خويش تجسم ببخشيم تا در زندگى پيچيده و پرخطر امروز، زندگى و رفتار ما را هدايت كند؟ آيا تنها يادبود سالانه با خوشحالى و عزادارى و تأكيد بر ستايشها، و تحريك عواطف و... مىتواند نشانهى پيوند الهى و ايمانى ما با اهلبيت (ع) باشد؟
ما فكر مىكنيم: ولايت و محبت ما به آنان، تنها در التزام عملى به اسلام و رعايت قانون، عقيده و روش زندگى در تمام زمينهها، آشكار مىشود. اين رسالتىست كه ما بايد آن را به همهى جهان برسانيم.
حقيقت ولايت، در اين نهفته است كه بتوانيم رابطهى انسانها را با اسلام و رسالت و خط اهلبيت (ع) استحكام بخشيم و در برابر گروههاى مخالف ايستادگى كنيم؛ گروههايى كه موضع دشمنانه و منفى در برابر اسلام دارند و ما را در زمينهها فكرى، سياسى و اجتماعى به چالش مىطلبند.
اين قدرتهاى استكبارى و مبارزه طلب، به اسلام با حساسيت مىنگرند و آن را به جهت توان ارتباط دهى اسلام، ميان انسان و خدا، خطرى عليه خودشان مىپندارند.
البته اگر ما اسلام را رسالت انقلابى و آگاهىبخش، معرفى كنيم و رسالت و امامت را تجسم همان اسلام در هدايت و رهبرى بدانيم، نه اشخاصى اسطورهاى كه خود و ديگران را در آنان محو سازيم؛ به گونهاى كه از رسالت اسلامى و آگاهىبخش خبرى نباشد، در آن صورت دشمنان اسلام و اهلبيت(ع) بر ما پيروز خواهند شد. ما بايستى با ترسيم چهرهى حقيقى رسالت و امامت، تمام انسانها را به خدا نزديك كنيم و خدا را محور هرچيز و اساس گرايش انسان قرار دهيم تا انسان هر چيز را در او بنگرد و همهى امور را در پرتو او بيابد... .
ما بايد مشخص كنيم كه ارزش پيامبر در درجهى آگاهى ما به اين است كه بدانيم او رسول خداست... و ارزش اهلبيت به اين است كه آنان اولياء الهىاند تا به وقت ياد آنان، خدا را فراموش نكنيم و زمانى كه از راه آنان سخن مىگوييم، اسلام را به ياد آوريم؛ زيرا خط ولايت، در ارزشهاى فكرى، روحى و اخلاقى از خط اسلام جدا نيست.
نكتهى مهم ديگر اين است كه ما بايد دلهايمان را به روى ميراث اصيل اهلبيت(ع) باز كنيم و به ارزيابى و پاكسازى آن از شايبهها و برچسبهاى دروغسازان بپردازيم؛ دروغهايى كه به نام معصوم ساخته و پرداخته شده و به آنان نسبت داده شده است.
خود پيشوايان، ما را از اين خطر، ترسانده و در نقل و نقد احاديث منسوب به اهل بيت (ع)، سرمشق دادهاند و فرمودهاند: ما هرگز مخالف حق سخن نگفتهايم و هرچه با كتاب خدا معارض باشد، خرافات است.
قرآن كتابى است كه باطل در آن راه ندارد و تحريف در آن نفوذ نمىكند؛ بنابراين تحريفكنندگان و باطلگرايان در طول تاريخ حتى يك كلمه را نتوانستهاند بر آن بيفزايند. قرآن نزد همهى مسلمانان يكىست و هيچ طايفهاى قرآنى، مخالف قرآن طوايف ديگر ندارند. قرآن، مظهر وحدت اسلامى در همهى جهان و در طول تاريخ است؛ چنانكه خدا و رسول، يكى و عقيدهى توحيدى و شريعت جامع و كامل، منسجم و يگانه است.
براساس اين روش، براى دريافت مفهوم درست حديث، در سند، متن و محتوا، بايد از سيرهى اهلبيت(ع) پيروى كنيم كه به حسب مراحل، زمانها و شرايط اجتماعى، شكل گرفته است. در اين روش گاهى، انقلابى در خط جهاد است و گاهى، انقلابى در خط فكرى (انقلاب فرهنگى). و گاهى نيز با اقتدا به آنان، به تناسب اوضاع حاكم، به سكوت نيازمنديم البته در صورتى كه اين كار به زيان خط و هدف نينجامد.
آرى، بسيار اوقات لازم است كه ما با پرهيز از حركت انفعالى و مواضع حماسى با واقعيتنگرى بيشتر به آينده بنگريم و به جاى تندروى در حركت انقلابى كه جنبش را دچار مشكل مىكند، به روشهاى احتياط آميزترى رو آوريم.
از اين جهت براى عينى كردن خط اهل بيت، بايد همشيه، زمان و مكان معصوم را با زمان و مراحل كارى خود، مقايسه كنيم تا با الهام از روش حكيمانهى، خاص و يا عمومى آنان، روش مناسب را برگزينيم؛ زيرا كار انقلابى، حالت انفعالى، حماسى و غلتيدن در ابهامات و اشتباهات و قدم گذاشتن در لغزشگاهها نيست؛ بلكه عمل انقلابى و مبارزاتى، روش و طرحى برنامهريزى شده است كه در حركتى آگاهانه و براساس شناخت واقع، حوادث، شرايط، زمينهها، نتايج و خطوط پشت پرده، و نيازها صورت مىگيرد. و اين به ما مىآموزد كه با شرايط و فضاى حاكم بر محيط، با آگاهى فكرى، فرهنگى و شناخت سياسى و عملى رفتار كنيم؛ زيرا راه ورسالت ما شناخت عمق تلاشهاى جهانى و همهى خطوط مخالف و درگير با ما و تمام مسايل پشت پرده و صحنهسازىهاى ضداسلامى و همچنين نقاط منفى و مثبت در كرهى خاكى و در جامعهى ما و يا هر جاى ديگر است.
بنابراين، به علت حساس بودن عمل انقلابى، نبايد در ميدانى قدم بگذاريم كه نهايت آن را نمىدانيم و يا به كارى دست بزنيم كه نتايج آن را نمىدانيم.
پس اگر كارى مىكنيم يا اظهار نظرى مىنماييم، بايد طبعيت مرحله و اوضاع سياسى، اجتماعى و امنيتى و بازتاب آن را در حركت اسلامى و موقعيت مسلمانان در صحنه درگيرى خوب بشناسيم.
حركت اسلامى در خط اهلبيت (ع)، جهاد فى سبيل اللّه است، كه با بيان و قيام عملى صورت مىگيرد و به امور ذيل نياز دارد:
فرهنگ اسلامى را بدانيم.
از مسئلهى جهاد به معناى عام آن آگاه باشيم.
انواع روشها و مراحل آنها را بشناسيم و شرايط و تحولات را درك نماييم؛ پس همه بايد تمام امور انقلاب، اجتماع، سياست، زمين، فضا، مردم، حركت و موقعيت كنونى و سطح توان و امكانات تبليغاتى، اقتصادى و امنيتى را با شناخت كافى ارزيابى كنيم و به همان پايه، قدرت درونى خود را در تمام زمينهها بشناسيم تا هيچگاه بدون بررسى و محاسبهى عينى، دست به كارى نزنيم.
هر انسان مسلمان، بايد در زندگى فردى و اجتماعى خود نيز، آگاه، بصير و مرتبط با خدا، زمان و امور مهم زندگى و مسايل سرنوشتساز انقلابى باشد، تا نقش فعالترى را در هدف و حركت انسانى معاصر، به عنوان يك انسانى صاحب رسالت و تمدنىست كه براى آزادى و آگاهى تمام جهان و آينده تلاش مىكند. رسيدن به اين اهداف متعالى، به آگاهى و ارتباط گستردهاى در همهى امور حاضر و آينده، نياز دارد. در حديثى از امام صادق(ع) در اينباره چنين آمده است: «المؤمن حسن المعونة جيد التدبير لمعيشته لايلدغ من جحرٍ مرّتين» يعنى مؤمن از تجارب خود استفاده مىكند تا گرفتار تجربه تلخ و شكست نشود و بلكه از تجارب گذشتهى خود و ديگران تمام عناصر و استوانههاى پيروزى را فراهم مىسازد؛ پس ولايت اهلبيت(ع)، در انديشه، روش عملى و حركت تغييرى، خود همان اسلام اصيل است؛ بنابراين شيعيان اهلبيت(ع) بايد در انديشه و عمل در همهى مسايل فردى و اجتماعى خود به اسلام التزام داشته باشند.
اهل بيت و قرآن
سخن گفتن از اهلبيت و قرآن ويژگىهاى خاصّى دارد كه در هيچ جا و هيچ دسته و گرايش ديگر نمىتوان آن را بعد از پيامبر مشاهده نمود. چنانچه خود رسول خدا در اين باره فرمود: «يا ايّها الناس انى تركت فيكم ما ان أخذتم به لن تضلوا، كتاب اللّه و عترتى أهل بيتى» (بحارالانوار، ج 23، ص 118.) . و نيز فرمود: «إنى تركت فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى كتاب اللّه حبل ممدود ما بين السماء و الأرض او (ما بين الارض و السماء) و عترتى أهل بيتى و لن يفترقا حتى يردا على الحوض فانظروا كيف تخلفونى فيهما»(بحارالانوار، ج 23، ص 118.) .
از اين سخن رسول خدا در مىيابيم كه رابطهى بين كتاب و اهل بيت، موردى و نيست؛ و بلكه رابطهى سازمان يافته و تكميل كننده است. عمل اهلبيت(ع) تبيين عينى، عملى و تطبيقى قرآن است؛ نه فقط توضيح و تفسير لفظى آن. اين تفسير و تبيين ناشى عينى شدن قرآن و مفاهيم آن در زندگى عملى و سيرهى اهلبيت (ع) است كه آنان با تمام وجود، با قرآن بودند و با همهى هستى با آن رابطه داشتند و آن را در همهى جنبهها: - چه در حوزهى دانش، به نحوى كه رسول خدا (ص) به على (ع) تعليم داده بود- و چه در ميدانهاى ديگر، به خوبى و با آگاهى دريافت كرده بودند...
امام على (ع) فرمودهاند: «علمنى رسول اللّه: الف باب من العلم يفتح لى من كل باب الف باب»
على، تمام قرآن و سنت را با تمام روح و عقلش فرا گرفته بود و با همهى وجود در همهى صحنههاى معرفت و در برابر چالشها و توطئههاى گوناگون كه اسلام با آنها روبهرو بود، از اصول فكرى و عملى اسلام دفاع كرد و آنچه را كه داشت براى دين به كار بست.
در روايتى از سليم بن قيس كه از آن حضرت روايت كرده است، چنين مىخوانيم: «ما نزلت آية على رسول اللّه الا أقرأنيها و املاها علىّ فاكتبها بخطى و علّمنى تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و مشتابهها و دعا اللّه لى ان يعلمنى فهمها و حفظها، فما نسيت آية من كتاب اللّه و لاعلمٍ املاه علىّ فكتبته منذ دعالى و ما ترك شىءٍ علّمه اللّه من حلال و لاحرام و لاامر و لانهى، كان او يكون من طاعة او معصية الا علّمنيه و حفظته، فلم أنس حرفا واحدا، ثم وضع يده على صدرى و دعا اللّه ان يملأ قلبى علما و فهما و حكمةً و نورا لن أنس شيئا و لم يفتنى شىء لم أكتبه» (بحارالانوار، ج 92، ص 84.) .
در حديث ديگرى كه از سلمان اعمش و او از پدرش، نقل شده كه: امام على(ع) فرمود: «ما نزلت آية الا و انا أعلم فى من أنزلت و اين أنزلت و على من نزلت إن ربى و هب لى قلبا و عقلا و لسانا ناطقا»(بحارالانوار، ج 92، ص 82.) .
و از حفص بن قرط جهنى، از امام صادق(ع) نقل شده است كه: امام صادق(ع) مىفرمود: «كان على(ع) صاحب حلال و حرام و علم القرآن و نحن منهاجه»
در مقايسهى قرآن و اهلبيت(ع) مىنگريم كه: اهلبيت(ع) چگونه قرآن را از پيامبر گرفتند. اهلبيت(ع) تمام علوم قرآن و معارفى را كه مردم در امور خاص و عام نياز دارند، از زبان و عمل پيامبر، فرا گرفتند.
از امام ابو جعفر باقر(ع) كه على ابن ابراهيم سندش را از طريق عمرو بن قيس به امام رسانده،نقل شده است كه عمرو بن قيس گفت: از آن حضرت شنيدم كه مىفرمود: «ان اللّه تبارك و تعالى لم يدع شيئا تحتاج اليه الامة الا أنزله فى كتابه و بينه لرسوله و جعل لكل شىء حدّا و جعل عليه دليلا يدلّ عليه و جعل على من تعدى ذلك الحدّ حدا»(بحارالانوار، ج 92، ص 84.)
در اينباره بايد گفت: امامان با قرآن حرف مىزدند و معانى آن را مجسم مىساختند و روشن مىكردند، حلال و حرام را از آن استخراج مىنمودند و از آيات الهى الهام مىگرفتند.
از امام باقر(ع) نقل شده است كه به اصحابش فرمود: «إذا حدثتكم بشىء فاسئلونى من كتاب اللّه» و نيز از آن حضرت روايت شده است كه فرمود: «إن اللّه نهى عن القيل و القال و كثرة السؤال فقيل له يابن رسول اللّه أين هذا من كتاب اللّه، قال إن اللّه عزّ و جلّ يقول: «لاخير فى كثيرٍ من نجواهم الا من أمر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس و قال لاتؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل اللّه لكم قياما» و فرمود: «لا تسئل عن اشياء إن تبد لكم تسؤكم»(بحارالانوار، ج 92، ص 84.) .
و خداوند در قرآن، دربارهى اهلبيت(ع) مىفرمايد: (إنما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)(احزاب، 33.)
روايات هماهنگى از تمام مسلمانان دربارهى على، فاطمه و حسنين آمده است؛ از جمله اين آيه كه دربارهى على(ع) نازل شده است: {إنما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون}(مائده، 55.) و اين آيه: {و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة اللّه واللّه رؤف بالعباد} (بقره، 207.)
چنين است كه مىبينيم چگونه قرآن بر اهلبيت(ع) دست و بال گشوده و عترت نيز در خط قرآن كه دعوت، تفسير و توضيح عملى آن است به حركت در آمدهاند؛ به گونهاى كه قرآن تجسم عينى و نمونهى عملى كلى و جزيى سيره آنان گرديده و حركت آنان در آيات، مفاهيم، روشها و هدايتهاى اين كتاب نجات بخش، آشكار شده است.
قرآن، پايگاه فكرى و اساسى اسلام
امامان معصوم گفتهاند: قرآن، قاعده، مركز و معيار اصلى و معصومى است كه تمام انديشهى اسلامى از آن نشأت مىگيرد و همهى احكام اسلامى مورد نياز جامعهى اسلامى، قرآن، ميزان براى جداسازى هر آن چيزىست كه معصوم،خود بيان كرده يا از پيامبر روايت نموده است. يا آنچه كه به حق و با سند متقن از خود حضرات معصومين روايت گرديده باشد، يعنى قرآن مميز روايات و احاديث است، نه فقط مرجح... چون حديث مخالف قرآن، اصلا حجت نيست.
ميزان، فرقان و حجيت احاديث و روايات كه از پيامبر يا ديگر معصومان نقل شده باشد، قرآن است. از پيامبر، بنا به نقل سكونى كه از امام صادق(ع) و آن حضرت نيز از امام على(ع) نقل فرموده است، چنين ميخوانيم: امام على(ع) فرمود: «ان على كل حق حقيقة و على كل صواب نورا فما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فدعوه»(بحار، ج 2، ص 227.) .
و همچنين از ايوب بن حر نقل شده است كه از ابوعبداللّه(ع) شنيدم كه مىفرمود: «كل شىء مردود إلى الكتاب و السنة و كل حديث لايوافق كتاب اللّه فهو زخرف».
از عبداللّه بن يعفور روايت شده است كه گفت: از ابوعبداللّه(ع) دربارهى اختلاف در احاديث پرسيدم كه: معيار اعتماد به حديث درست از نادرست، چيست؟
حضرت فرمود: «اذا ورد عليكم حديث فوجدتم له شاهدا من كتاب اللّه عزّ و جلّ أو من قول رسول اللّه و الا فالذى جائكم به اولى به»(بحارالانوار، ج 2، ص 243.) .
و از سدير نقل شده است كه گفت: از ابو جعفر (امام باقر(ع)) و ابو عبداللّه (امام صادق(ع)) شنيدم كه مىفرمودند: «لايصدق علينا الا بما يوافق كتاب اللّه و سنة نبيه»(بحارالانوار، ج 2، ص 244.) .
از اين روايات، اين قاعده به دست مىآيد كه هر حديثى وقتى با روح كلى قرآن همخوانى ندارد و يا منافات دارد، تأييد نمىشود و در وقت عرضه شدن اين روايت به قرآن، مقبوليت و عدم مقبوليت آنها درنظر گرفته مىشود. چند نمونه از اين آيات را در اين جا نقل مىكنيم:
وقتى مىخوانيم {فامساك بمعروف او تسريح باحسان} و مىبينيم برخى از احاديث يا فتواها، مخالف اين دستور قرآنى است، نمىتوانيم آنها را قبول كنيم؛ مثلا دربارهى بيرون رفتن يا نرفتن زن از خانه، شوهر نمىتواند بدون رعايت ملاك اين قاعده در زندگى، با سليقه خود تصميم بگيرد، و با استفاده از عناوين اوليهى احكام، مانع بيرون رفتن زن از منزل گردد. وقتى سخن ديگر خدا را مىخوانيم: {و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجه}، نتيجه مىگيريم كه در زناشويى، تمام حقوق به مردان بر مىگردد حق و اختيار زن در زندگى به جهت جنسيت، بسيار كم مىباشد؛ در حالى زن نيز انسان است و حق كرامت و زندگى دارد. خداوند دربارهى كرامت انسانى كه شامل مرد و زن است مىگويد: {و لقد كرّمنا بنى آدم...}. و همچنين شك مىكنيم به نظريات و يا رواياتى كه مانع ازدواج با برخى زنها به جهت نسبت آنان به بعضى نژادها و يا اقوام شدهاند.
قرآن، ما را از انحراف، تحريف مفاهيم، غلو، كفر و هر آنچه مخالف ظاهر و روح آن است، دور مىسازد و به ما صيانت فكرى و عملى مىبخشد.
از اين جهت بايد تمام احاديث و گفتههايى كه دربارهى تحريف قرآن (نقص و زياد) وجود دارد، مردود شمرده شود؛ زيرا مخالف ظاهر قرآن است: {إنا نحن نزلّنا الذكر و انا لهو لحافظون}.
بنابراين، تمام علماى مسلمان -مگر شما را اندكى از آنان- به سالم بودن قرآن باور دارند و روايات تحريف را از نظر سند ضعيف و از نظر دلالت ناكافى و مخالف قرآن مىدانند؛ پس، بر تمام پژوهشگران است كه قرآن را ميزان و معيار تشخيص درست و نادرست بودن احاديث، قرار دهند و با اين معيار، چهرهى فرهنگ اسلامى را از دروغگويان و حديثسازان كه همه را دچار ترديد و نگرانى كردهاند، پاك كنند.
قرآن، زنده و حيات بخش است
مسئلهى ديگرى كه ائمه(ع) به آن توجه كردهاند، مسئلهى اسباب و شأن نزول قرآن است.
وقتى يك آيه دربارهى حادثه يا شخص معين نازل گرديده است، آيا در همان مورد، منحصر و محدود است يا به تمام موارد و نمونههاى مشابه نيز، صدق مىكند، به گونهاى كه تمام زمانها، مكانها و جنبههاى زندگى را در بر گيرد؟
در تفسير عياشى، از امام باقر(ع) خطاب به عبدالرحيم قصير، آمده است:
«يا عبد الرحيم، ان القرآن حىّ لايموت و الآيه حيّة لا تموت، فلو كانت الآيه اذا نزلت فى اقوامٍ ماتوا ماتت الاية لمات القرآن ولكن هى جاريه فى الباقين كما جرت فى الماضين» (بحارالانوار، ج 35، ص 403.) .
و نيز امام صادق(ع) فرمود: «ان القرآن حىّ لم يموت و أنّه يجرى كما تجرى الشمس و القمر على آخرنا كما يجرى على اولنا» (بحارالانوار، ج 35، ص 404.) .
در پرتو اين راهنمايىها مىفهميم كه مشكل انحصار و اختصاص يك آيه دربارهى شخص و يا حادثهاى معين، با تعميم قرآن، بر تمام امور زندگى انسان در همهى زمانها و مكانها، حلّ مىشود؛ زيرا شأن نزول آيه مهم نيست؛ مهم خصوصيت هدفدار و تحركبخش قرآنى است كه از عمق، شمول و گسترش برخوردار است.
بنابراين، قرآن الهامبخش تمام حيات انسانىست و همهى موارد مشابه را شامل مىشود، و ائمه به ما آموختهاند كه از موضوع شأن نزول، به موارد ديگر نيز دست مىيابيم. و خطوط كلى فكرى را در آن مىيابيم؛ حتى بسيارى از مسائل نظرى و اعتقادى مانند امامت، كه در آن مناقشه است، از اين طريق حل مىشود؛ نه اين كه بگوييم آياتى حذف شده يا تأويلاتى غيرقابل قبول و غيرمرتبط را بر قرآن تحميل نماييم.
ظاهر آيات قرآنى
وقتى به روش تفسيرى اهلبيت(ع) مىنگريم، مىبينيم كه ايشان با اين روش، به سيرهى عام و عرفى در تفسير كلمات و حمل بر ظاهر آن، تأكيد كردهاند.
روش ائمه مخالف روش تفسيرىست كه در آن مفردات را بر خلاف ظاهر آنها و بدون وجود قرينه معنا كنند و به سادگى، معناى مجاز و مجازى و كنايى را بر حقيقت ترجيح دهند. كه در بعضى سخنان آنان آمده است: «ان اللّه لايخاطب عبده بما لايفهمون».
تفسير تطبيقى
روش تفسيرى، گاهى نظر به مصداق دارد. كه برخى مفسران از آن به «جرى» تعبير مىكنند.
در اين روش، عنوان قرآنى به واقعيت خارجى و مورد اختلاف تطبيق مىشود. نظير مسألهى امامت. اين روش، الهامبخش جنبهى تطبيقى است.
در تفسير تطبيقى احاديث مرتبط به اهلبيت(ع) با آياتى كه دربارهى آنان است، تفسير مىشود؛ زيرا اين آيات به صورت كلى دربارهى صفاتىست كه بر اهلبيت(ع) تطبيق مىشود؛ و نبايد به شأن نزول محدود شوند، چرا كه آيات تابع هدف، طرح و پيام خود مىباشند نه مورد ويژه و حادثهى خاصى.
شايد بارزترين ويژگى اين روش، الهامى (وحيانى) بودن آن است، كه در دلالت آيه ما را از جانب مادّى (لفظى)، به جانب معنوى، (پيام روحانى و غيرزمانى و مكانى آيات)، راهنمايى مىكند؛ تا از طريق مقايسه بين جنبههاى معنوى و مادّى و به جهت اهميتى كه جنبههاى معنوى دارند؛ الهام بخش افقهاى وسيعى باشد كه مورد نظر قرآن مىباشند.
تفسير تطبيقى، نزديك كردن جانب معنوى با جانب مادى آيه است؛ زيرا جانب معنوى، همخوانى بيشتر با محتوا و پيام قرآن دارد. اين نمونه را در حديثى از امام صادق(ع) به روايت على بن ابراهيم، كه سند آن به نقل از سماعه از امام صادق(ع) آمده، مىخوانيم كه امام فرمود: «من قتل نفسا بغير ذنب او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا»؛ سپس، حضرت فرمود: «من أخرجها من ضلال الى هدى فكانما احياها و من اخرجها من هدى الى ضلالة فقد قتلها»(بحارالانوار، ج 2، ص 20.) .
و امام باقر(ع) در پاسخ به پرسش فضيل بن يسار كه دربارهى همين آيه مىفرمايد:
«من حرق او غرق». راوى گويد باز پرسيدم: «آيا او را از گمراهى به هدايت كشانده است؟» حضرت فرمود: «ذلك تأويلها الاعظم.»
و ما از اين تفسير، الهامى را كه در جملهى «تأويلها الاعظم» آمده، استفاده مىكنيم. مسألهى تأويل، حمل لفظ بر خلاف ظاهر، نيست؛ بلكه آيات با استحكام و عميق كه دارند، واجد معناى وسيعى هستند كه خدا در قرآن، در قالب همين الفاظ معمولى قرار داده است.
وقتى خدا در برابر خطرات مادى مردمى را در سايهى انسانهاى ديگر حمايت مىكند، حفظ و صيانت انسانها را از خطر معنوى با اهتمام و قدرت بيشتر، به عهده مىگيرد؛ زيرا صيانت انسان از انحراف عقيدتى و عملى درتمام سطح زندگى فردى و اجتماعى از خطرهاى مادى به اين جهت بيشتر است كه خطر انحرافات در گرايشها و باورهاى اعتقادى و اخلاقى به سرعت رنگ اجتماعى به خود مىگيرد و به فساد و تباهى عمومى منتهى مىگردد.
چنانكه در روايتى از دو امام بزرگوار، حضرت باقر و حضرت صادق(ع) دربارهى اين آيه كه: {فلينظر الانسان الى طعامه} به نقل از زيد شحام آمده است كه فرمودند: «علمه الذى ياخذه عمن ياخذه». مىبينيم كه مراد از «طعام» در اين آيه، به مقتضاى سياق غذاست؛ اما اين دو امام بزرگوار از اين آيه الهام گرفتند كه مراد، غذاى روحىست؛ نه غذاى مادى، يعنى عِلم، مراد است كه مهمترين غذاى معنوى به حساب مىآيد. و لازم نيست كه غذا تنهابه غذاى جسمى منحصر شود. و بسيار مهم است كه انسان بشناسد چه علمى را مىآموزد و از چه كسى تغذيهى فكرى مىكند؛ زيرا اين غذا كه منبع عقيده، تربيت، روش، جهانبينى و مفاهيم عمومىست در سرنوشت انسان و در فرهنگ، اخلاق، امانتدارى او، تأثير مهمى دارد.
بنابراين مسلمانان بايد نسبت به منابع و مصادر فرهنگىشان، بيشتر توجه نمايند؛ گرچه لازم نيست استفاده از حكمت و علوم ديگران را ترك كنند. اما در دريافت فرهنگ اسلامى دقت به خرج دهند و آن را از منابع امينترى به دست آورند.
پس بهتر، كه اين منابع و سرچشمهها، صاف، بىآلايش و بريده از هر دسيسه، شبهه، ترديد و تحريف باشد تا گفتهها و مجموعههاى به دست آمده براى همهى مسلمانان چه به نفع يا به ضدشان، در بررسىها، نظريات و افعالشان، جهت حجّت باشد.
برخى از انديشمندان مسلمان در تحقيقات خود به منابع غيراسلامى روى آوردهاند، به گونهاى كه به نام اسلام؛ اما از زبان مستشرقان و امثال آنان سخن مىگويند. مستشرقان و كسانى كه در خط و فرهنگ سياسى تحريفگرانه، حركت مىنمايند تا با تحريف مفاهيم عمومى و ارزشهاى اسلامى و تشكيك در دين و ايجاد ترديد در ميان مسلمانان، فرهنگ اسلامى را در زمينههاى اعتقادى و تشريعى متزلزل و ناپايدار نشان دهند.
پس بر ماست كه موضوعات مربوط به قرآن و اهلبيت(ع) را با دقت در سند و توثيق، و تحليل به روش علمى (روايت و درايت) بررسى كنيم و دربارهى گفتهها بينديشيم و آنها را با قرآن و ظواهر آن بسنجيم؛ و با متون و مضامين فكرى، قانونى و دينى درست رفتار نماييم.
ما نبايد از متون حديثى با پيشداورىهاى عاطفى -مثبت و منفى-، استفاده كنيم؛ زيرا اين متون، سنت و محور اصلى فكر و فرهنگ اسلامى هستند (به ويژه در جنبههاى قانونى كه خداوند در قرآن به آنها كمتر پرداخته است) و سنت را (نيز چون قرآن) با سنت محكم و ثابتى كه با تفصيل وارد جزئيات شده- چيزى كه خدا در قرآن به اجمال، به آن پرداخته است، -محك بزنيم و متشابه را با محكم حديث كه در اصل با هم اختلافى ندارند، بشناسيم. پس بايد هر حديث مخالف كتاب را دور اندازيم و مطابق قرآن را قبول نماييم؛ زيرا قرآن، ميزان تشخيص حق و معيار وثاقت هر آن چيزىست كه از سنت به ما رسيده است. و قرآن است كه مفاهيم و عقايد گفته و شنيده شده، با آن سنجيده مىشود.