· زهد زهرا | |
· مادر پدر | |
· صديقه | |
حضرت زهرا (س) اسوهى ما
چرا به الگو نيازمنديم؟
در آغاز بايد به اين نكته بپردازيم كه چرا انسان در زندگى خود به الگو نيازمند است؟ چرا انديشه و آگاهى خود انسان براى حركت به سوى هدف كافى نيست؟ چرا انسانها در همهى حركات زندگى خود همواره در پى نمونهى كامل يا كاملترين انديشه مىباشند؟
مسئله اين است كه انديشه، خيالى را در انسان برمىانگيزد كه انسانها در واقعيت خود دچار شك مىشود. پويايى انديشه موجب مىگردد تا در حالت سؤال و شك اين نكته به مردم القا گردد كه آنها همهى عوامل مورد نياز را در حركت واقعى انسانى در اختيار ندارند.
انسان در همهى پرسشهايش پيرامون واقعيت فكر و بالندگى آن، در پى اين است كه انديشه را تبلور خارجى بخشد و آن را انسانى نمايد؛ چون انديشه در عقل اثرى را برجاى مىگذارد كه اگر در رفتار بيرونى انسان آشكار گردد، او را به فردى پويا و پرتلاش تبديل مىكند؛ بنابراين اگر انديشه در واقعيت زندگى انسان تجلى يابد، موجب حركت انسان مىشود.
بنابراين كسانى كه بالندگى انديشه را در واقعيت زندگى به نمايش مىگذارند، اعتماد را به حركت فكرىمان ارزانى مىدارند؛ زيرا اين انديشه ممكن است همانگونه كه در عقلهايمان وارد مى شوند، به حركتمان در زندگى نيز وارد گردند.
اين يك جنبه بود؛ امّا پرداختن به جنبهى دوم ما را با سؤال ديگرى روبهرو مىسازد: آيا در نياز به الگو، مىتوانيم ميان زن و مرد تفاوت قايل شويم؟ آيا مسئلهى نياز به الگو، از مرد فراتر مى رود تا اينكه زن را انسانى معرفى كنيم كه مىتواند نياز به الگو را برطرف نمايد؟ آيا بين انسانهايى كه در تمام زندگى خود داراى غناى انديشه، غناى معنويت، توانمندى در حركت، و توانمندى در همهى عوامل شخصيت، مىباشد، مىتوانيم تفاوت قائل شويم كه مىتواند براى يك گروه نمونه باشد و براى گروه ديگر نمونه نباشد؟!
اگر زن داراى بالندگى فكرى عظيمى در شخصيت خود باشد، او ديگر تنها يك زن نيست؛ او انسانى است كه داراى ويژگىهاى شخصيتى مىباشد كه او را از مرد، متمايز مىنمايد، ولى در مبانى كلى كه انديشه و حركت را ايجاد مىكند، با مرد مشترك است.
زن نمونه، انسان نمونهاىست كه مىتواند الگوى زن و مرد باشد. و مرد نمونه نيز انسان نمونهاىست كه مىتواند الگوى زن و مرد باشد.
واقعيت فكرىمان در جستجوى زمينهاىست تا در آن رشد كند در پى انسانىست كه در آن تبلور يابد، و افقى را جستجو مىكند كه با آن حركت نمايد. مسئله اين است كه زن و مرد، هر دو در احساس نياز به آن زمينهها، برابرند.
در قرآن كريم مشاهده مىكنيم كه خداوند جنبههاى مثبت و منفى زن را براى زن و مرد مثال آورده است. مثال زن فقط براى زن و مثال مرد فقط براى مرد نيست؛ چون زن و مرد در عناصر اصلى انسانى خود در زندگى، تفاوتى ندارند: (ضرب الله مثلا للذين كفروا امرأت نوح و امرأت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صلحين فخانتاهما فلم يُغْنِيَا عنهما من الله شيئاً و قيل ادْخُلا النار مع الدّخلين)(تحريم، آيه 10.)؛ «خداوند كافران، به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است؛ آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند؛ ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت، و به آنها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مىشوند!»».
بنابراين انسانى كه به گونهى منفى در زندگى حركت مىكند، از ارتباط خود با انسانى كه داراى جايگاه مثبت در زندگىست، بهرهاى نمىبرد؛ چون انسان با وظيفه و مسؤوليت شخصى خود حركت مىكند، و اگر كسى فاقد ارزش ذاتى باشد فرد ديگرى نمىتواند به او ارزش ببخشد.
در جنبهى مثبت قضيه نيز، در قرآن كريم مىبينيم كه خداوند فرموده است: (و ضرب الله مثلا للذين أمنوا امرأت فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظلمين)(تحريم، آيه 11.) ؛ «و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام كه گفت: «پروردگارا! خانهاى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و از گروه ستمگران رهايى بخش!». زن فرعون انسانى بود كه ايمان قوى دشت؛ در موضع خود قوى بود، از همهى عوامل منفى پيرامون خود سرپيچى مىكرد؛ همهى ظلمهايى را كه همسر ستمكار او بر وى و مردم مستضعف روا مىداشت، رد مىكرد. هنگامى كه مردم عظمت كاذب فرعون را مىديدند، او در ايمان خود خداى متعال را مىديد، و از خداى مهربان مىخواست كه او را از دست فرعون و افراد او و از همهى جامعهى ستمكار نجات دهد، از خدا مىخواست كه از او خشنود شود؛ چون هدف او در ايمان، اين است كه خدا از او خشنود شود. اين همان آگاهى و ايمان اوست.
مشكل اين نيست كه فرعون و يا ستمكاران ديگر از او خشنود؛ گردند مسئله اين است كه انسانيت خود را براى ايمان خود، خالص سازد. او احساس نمىكرد كه همسر بودن با فردى كه ادعاى خدايى مىكند و استكبار مىورزد، موجب شود كه او سستى كند؛ بلكه مىخواست با تمام قدرت و قوت ايمانى خود، در زندگى، انسانى كار آمد و فعال باشد.
اينها ثابت مىكند، زنى كه داراى ايمان عميق است و ايمان در انديشه، قلب و تمام حركات او جارىست، نمىتواند به واسطهى غرايز، خواهشها و واقعيتهاى فردىاش زنى منفعل باشد؛ بلكه به جهت داشتن ارادهى نيرومند، موضع ثابت و حسّ مسؤوليت پذيرى، زن كارآمد و فعال مىباشد. (رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظلمين)(تحريم، آيه 11.) ؛ «پروردگارا! خانهاى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و از گروه ستمگران رهايى بخش!».
يارى خواستن از خداوند متعال، نشان دهندهى قدرت انسان است، نه ضعف او؛ چون خداوند متعال از انسان مىخواهد كه فقط در مقابل او احساس ضعف كنند. ضعف انسان در برابر خدا، حقيقت وجودى اوست؛ ولى هنگامى كه خواست كارى انجام دهد، از خداوند نيرو مىطلبد. (اذ يقول لصاحبه لا تحزن إن الله معنا)(توبه، آيه 40.) ؛ «و او به همراه خود مىگفت: «غم مخور، خدا باماست»»؛ بنابراين اظهار ضعف و كوچكى در برابر خداوند متعال، قدرت و نيروى انسان را نابود نمىسازد؛ بلكه او را به ماهيت خود متوجه مىسازد كه همهى عوامل قدرت را در نظام آفرينش، در اختيار ندارد و بسيارى چيزها خارج از قدرت او هستند.
اگر نقاط ضعف، انسان را زمينگير نمايد، به خداوند متعال متوجه مىگردد تا به او توان معنوى عنايت نمايد تا با آن به مراتب بالا صعود نمايد.
دومين زنى كه خداوند او را براى مؤمنان، مثال زده است، مريم، دختر عمران است: (ومريَمَ ابْنَتَ عِمران التى أحصنت فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فيهِ من رّوحِنا و صدّقَتْ بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين)(تحريم، آيه 12.) ؛ «و همچنين به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگه داشت، و ما از روح خود در آن دميديم، او كلمات پروردگار و كتابهايش را تصديق كرد و از مطيعان فرمان خدا بود». مريم انسانى بود كه پيش از ورود سخن الهى بر او، روح و جانش سرشار از كلمة الله بود و پيش از اينكه كتاب خداوند بر فرزندش نازل شود، عقل و انديشهى او آكنده از حب الهى و كتاب او بود و در يك جمله مريم از جملهى قانتان (مطيعان امرالهى) بود؛ پس از آن، مريم در آزمايش بالندهى خود، تجربهى زنى را دارد كه، خداوند او را مظهر قدرت آشكار خويش قرار داد؛ به نحوى كه در تمام تاريخ بشر مانند او را نمىشناسيم؛ از اين رو اين تجربهى زنده، آزمايشى بود كه تمام ضعفهاى مريم، تمام ضعفهاى موجود در عنصر انسانى او و تمام ضعفهاى زن بودن او را به چالش وا داشت؛ از اين رو مريم فرمود: (قالت ياليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منيسا)(مريم، آيه 23.) ؛ «(آن قدر ناراحت شد كه) گفت: «اى كاش پيش از اين مرده بودم، و به كلى فراموش مىشدم!»؛ ولى هنگامى كه مورد الطاف و عنايتهاى الهى قرار گرفت و آموزههاى او را فرا گرفت و ايمانش تجهيز گرديد، خداوند به او فرمود: (فإمّا تَرَيِنّ من البشر أحداً فقولى إنى نذرت للرحمن صوماً فلن أُكلم اليوم إنسيّا)(مريم، آيه 26.) ؛ «و هرگاه كسى از انسانها را ديدى، (به اشاره) بگو: من براى خداوند رحمان روزهاى نذر كردهام؛ بنابراين امروز با هيچ انسانى سخن نمىگويم. (و بدان كه اين نوزاد، خودش از تو دفاع خواهد كرد)». او متوجه گرديد كه بايد خود را روزهدارِ سكوت نشان دهد؛ (فَأَتَتْ به قوْمَهَا تحمله قالوا يمريم لقدْ جِئْتِ شيئا فريّا *يأخت هارون ما كان أبوك امرأ سوء و ما كانت أُمّك بغيا * فأشارت اليه)(مريم، آيات 27 - 29.)؛ «(مريم) در حالى كه نوزاد را در آغوش گرفته بود، نزد قومش آورد؛ گفتند: «اى مريم! كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى!*اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود، و نه مادرت زن بدكارهاى!»*(مريم) به سوى او اشاره كرد». تا اينجا بدون اينكه روحيهى خود را ببازد و يا تزلزلى در او روى دهد و يا ضعفى از خود بروز دهد همهى سخنان مردم را ردّ كرد و به سوى حضرت عيسى(ع) اشاره نمود؛ زيرا مطمئن بود همهى آن گفتهها، از روى بى مسؤوليتىست، در مقابل عظمت و قدرت الهى او فرو خواهند ريخت: (فأشارت إِليه قالوا كيف نُكَلّمُ من كان فى الْمَهْدِ صَبِياً *قال انى عبدالله ءَاتانى الكتاب و جعلنى نبياً)(مريم، آيات 29 - 30.) ؛ «(مريم) به سوى حضرت عيسى(ع) اشاره كرد؛ گفتند: «چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم؟!»*(ناگهان عيسى زبان به سخن گشود و) گفت: «من بندهى خدايم؛ او كتاب (آسمانى) به من داده و مرا پيامبر قرار داده است».
مثال مريم(ع) براى زن و مرد است؛ براى آنان كه به جهت ايمانشان، سينههاى خود را براى خداوند، الطاف او و رسالت پروردگار گشودهاند و با قدرت و نيروى الهى كه فرا گرفتهاند، در زندگى حركت مىكنند تا با اجتماع با تمام توان روبهرو شوند.
از اين رو مريم(ع)، مثال براى همهى انسانهايىست كه مىخواهند از تهمتهاى مردم برائت بجويند و در برابر همهى وحشتهايى كه آنان را در بر گرفتهاند، موضع پاك و روشن اتخاذ نمايند.
از مثال مريم(ع) بر مىآيد كه انسان بايد پس از اينكه براى پاسخگوئى به همهى سؤالها آمادگى يافت و توانايى حركت در وضعيتهاى مورد نياز را پيدا نمود، با بهرهگيرى از نيروى برائت، پاكى و طهارت و توان حقيقى خود، در برابر تمام نگرشهاى مخالف با اطمينان كامل بايستد.
بنابر آنچه گفته شد، در مىيابيم كه زن نيز مىتواند الگوى زنان و مردان باشد؛ همانگونه كه مرد مىتواند الگويى براى همه باشد.
اكنون، بر اساس نياز به سرمشقى صالح براى زنان و مردان، بايد از فاطمة زهرا(ع) سخن بگوييم. در وجدان اسلامى، معنوى و يا انسانىمان، داستان زهرا(ع) چيست؟ مىخواهيم از زهرا(ع) كه الگويى با جنبههاى گوناگون است، سخن بگوئيم: حضرت فاطمه(ع) يك همسر و يك مادر است. بررسى تاريخ به ما نشان مىدهد كه حضرت زهرا(ع) از نظر محبت، وفادارى و احترام، با همسرش امام على(ع) به بهترين صورتى كه يك همسر مىتوانست زندگى كند، بسر برد؛ از اين رو، دربارهى ايشان نقل شده است كه در لحظههاى آخر عمرشان به حضرت على(ع) وصيت كرد. حضرت فاطمه(ع) به على(ع) فرمود: «ما عهدتنى كاذبة، و لا خائنة و لا خالفتك منذ عرفتك» ، فقال لها: «أنت أبرّو أتقى و أعرف بالله من أن أوَبِخّك فى شىءٍ من ذلك»؛ حضرت زهرا(ع) به على(ع) فرمود: «عهد و پيمان تو با من خائنانه نبود، از آن روز كه تو را شناختم، هيچگونه مخالفتى با تو نكردم» سپس على(ع) به او فرمود: «تو نيكوتر و با تقواتر و آشناتر به خدايى، از اينكه من تو را دربارهى، سرزنش كنم».
در حالى كه همسرش، اميرالمؤمنين، على(ع) مسؤوليت سنگين جهاد را به عهده داشت، رعايت حالشان را مىنمود. حضرت على(ع) از جنگى فارغ نمىشد كه وارد جنگ ديگرى مىگرديد. جنگهاى پى در پى عوارض و دشوارىهاى بسيارى را بر خانوادهاى مجاهدان تحميل مىنمود؛ ولى حضرت زهرا(ع) هيچگونه ناراحتى از خود نشان نمىداد. حضرت فاطمه(ع) مسؤوليت تربيت و سرپرستى فرزندان را به عهده داشت، اما اين همه، مانع ايفاى نقش كامل همسرى و مادرى او در خانواده نمىگرديد. همانگونه كه به بهترين صورت مراعات حال پدر را مىنمود، رعايت حال فرزندان را نيز مىكرد.
سرفصلهايى از زندگى حضرت زهرا(ع)
وقتى زندگى زهرا(ع) را بررسى مىكنيم، به اين نكته پى مىبريم كه آن حضرت مانند كودكان ديگر بازىها و سرگرمىهاى كودكانه را پشت سر نگذاشته است. او در كودكى، چنين فرصتى نداشت؛ زيرا او وقتى چشم به دنيا گشود كه پدرش رسول خدا(ص) از هر سو توسط مشركان مكه تحت فشار بود؛ به نحوى كه در هنگام نماز كثافات را بر پشت حضرت مىانداختند.
در تاريخ مىخوانيم: حضرت زهرا(ع) پدرش را ديد كه از مسجدالحرام مىآيد، در حالى كه مشركان كثافات را بر پشت آن حضرت ريختهاند. حضرت زهرا(ع) كه نتوانست حزن و اندوه خود را بر مصائب و سختىهاى وارد بر پيامبر تحمل نمايد، گريه نمود. او دختر بچهاى بود كه از عمرش دو، سه يا چهار سال نمىگذشت. با ناراحتىها و دردها به سر مىبرد و جز اينكه پدر را دلدارى دهد، كار ديگرى از دستش ساخته نبود؛ از اين رو حضرت زهرا(ع) احساس مىكرد كه دردها و رنجهاى پيامبر(ص)، دردهاى اوست؛ بنابراين كسى كه در آگاهى كودكانه و زودرس خود، رنجهاى پيامبر و دين اسلام را مىكشيد، چگونه فرصت داشت مانند كودكان ديگر به بازيگوشى بپردازد. بىخيالى و بازيگوشى در زندگى ما براى اوقات فراغت است كه سعى مىكنيم آن را با كارهاى بيهوده و بازى پر سازيم؛ ولى انسانى كه انديشهاى دارد كه عقلش را پر نموده است و عاطفهاى كه دلش را لبريز ساخته است و حقيقتى وجود دارد كه زندگىاش را پر مىسازد چگونه مىتواند فرصت لهو و لعب و كارهاى بىفايده داشته باشد؟
و بدين گونه، زهرا(ع) رشد كرد؛ ولى نه مانند كودكان ديگر. او به گونهاى رشد يافت كه دين و رسالت را در احساسات و عواطف خود داشت.
حضرت زهرا(ع) زندگى كوتاهى داشت. برخى از مورخان مىگويند ايشان پيش از بيست سالگى از دنيا رفت. و برخى ديگر مىگويند حضرت زهرا(ع) در هنگام وفات سى سال داشت. اين زندگى كوتاه، لبريز از كارهاى يك زن بالنده و سرزنده در همهى محيطهاى مكتبى، معنوى و عملى براى همهى زنان و مردان است.
تمام مشغوليت كودكى او، آنگونه كه تاريخها برايمان مىگويند، در مواظبت پدرش رسول خدا(ص) گذشت. به گونهاى كه پدرش او را «ام ابيها» ناميد.
پيامبر بدين جهت او را مادر خواند، كه مهر و محبت مادر را در كودكىاش احساس نكرده بود؛ بنابراين دخترش حضرت فاطمه(ع)آمد تا مسؤوليت عاطفى و مهربانى يك مادر را انجام دهد و زندگى پيامبر را سرشار از مهر و محبت نمايد.
هنگامى كه پس از هجرت رسول خدا(ص)، حضرت زهرا(ع) به مدينه آمد و على(ع) هم شأن او بود، با ايشان ازدواج كرد. از پيامبر اكرم(ص) روايت شده است: «لو لم يكن على لما كان لفاطمة كفوء»؛ «اگر على نبود، براى فاطمه همتايى وجود نداشت». مقصود پيامبر، شايستگى نسبى نيست؛ چون بسيارى از فرزندان عمو، در آن جا حضور داشتند؛ بلكه پيامبر از شايستگى معنوى، عقلى، فكرى و زهد على(ع) سخن گفت.
حضرت فاطمه(ع) از نظر عقلى، فكرى، معنوى و جهادى براى حضرت على(ع) كه در تمام اين ويژگىها و مفاهيم در سطح بالايى قرار داشت، از هر نظر شايسته بود.
بدين گونه حضرت زهرا(ع) در يك زمان، زندگى چندگانهاى داشت. او به عنوان همسر، تمام توان خود را به كار مىبست تا محيطى را كه همسر مسلمان و مجاهد او بدان نياز داشت، فراهم سازد. او در عين حال، يك مادر بود و وظايف مادرى را بر عهده داشت؛ بنابراين مواظب بود كه فرزندان او داراى تربيت اسلامى عالى باشند. او مسؤول ادارهى خانه نيز بود بنابراين با تمام توان در جهت ادارهى درست خانه مىكوشيد، بدون اينكه مسؤوليت خود را در قبال پدرش رسول خدا(ص) فراموش كند. رسول خدا(ص) نمىپذيرفت كه فاطمه(ع) حتى پس از ازدواج، از او جدا باشد؛ حتى نمىپذيرفت كه او در خانهاى دور از منزل ايشان زندگى كند؛ همين رو خانهى او را ضميمهى خانهى خود كرد تا از آن جا وارد خانهى او گردد.
مصحف زهرا(ع)
حضرت زهرا(ع) علاوه بر ارتباط نسبى كه با پدر داشت، با رسول خدا(ص) ارتباط معنوى عميقى داشت؛ اين ارتباط دو بُعدى موجب مىشد كه فاطمه(ع) احترام و فراوانى به پدر قايل باشد.
حضرت فاطمه(ع) با همهى نقشهاى مهم خود به عنوان يك مادر، يك همسر، دختر رسول خدا(ص) و مدير خانواده، هيچگاه نقش خود را به عنوان يك زن مسلمان از ياد نبرد. او در خود احساس وظيفه مىكرد؛ چنان كه زنان مدينه را گرد مىآورد تا شنيدههاى خود را از رسول خدا(ص) براى آنها بيان كند، و آنها را با وسايل و ابزارهاى هدايت كه در اختيار داشت، آگاهى بخشد.
حضرت زهرا(ع) شنيدههاى خود را از رسول خدا(ص) مىنوشت. از اين رو توانست كتابى را از خود به جاى بگذارد كه مصحف زهرا(ع) ناميده مىشود.
به همين جهت، بسيارى از كسانى كه براى سخنان خود احساس مسؤوليت نمىكنند از جمله برخى از علماى مسلمان، تلاش كردند اتهاماتى را به شيعه وارد سازند مانند اين كه وقتى شيعيان از مصحف زهرا(ع) سخن مىگويند، از قرآنى غير از قرآنى كه در نزد مسلمانان موجود است، سخن به ميان مىآورند. چون كلمهى مصحف، در عرف اسلامى مترادف قرآن است؛ ولى اكنون عرف براين است كه كلمه مصحف بر تمام كتابهايى كه داراى صفحات و اوراقى مىباشد اطلاق مىگردد؛ بنابراين همهى كتابها مصحف ناميده مىشوند.
قرآن از اين جهت مصحف ناميده مىشود كه داراى اوراق است؛ بنابراين در اصطلاح اسلامى، مصحف مترادف قرآن نيست؛ بلكه از جمله اصطلاحات مسلمانان مىباشد. و مصحف زهرا(ع) كتابىست كه آن حضرت از شنيدههاى خود از رسول خدا(ص) در امور دينى و غير دينى، فراهم آورد و اهلبيت(ع) آن را رواج دادند.
امام جعفر صادق(ع) برخى احكام شرعى را از آن نقل مىنمودند. وقتى از ايشان پرسيده مىشد: اين موضوع در كجا يافت مىشود؟ ايشان مىفرمودند: اين موضوع در مصحف جدهى من حضرت فاطمهى زهرا(ع) وجود دارد.
ايثار زهرا(ع)
حضرت زهرا(ع) احساس مىكرد، واجب است تمام توانى را كه خداوند به او عنايت كرده است، در جهت ايفاى نقشى كه خداى سبحان از او مىخواهد از جمله خدمت به مردم به كار بندد.
با اين كارها كه بسيارى از اوقات او را به خود اختصاص مىداد، بايد در پيشگاه خداوند متعال نيز بايستد، او را بخواند، گريه و زارى نمايد و سجده كند. حديثى از عايشه وجود دارد، كه گفته است: «ما كان أعبد فى هذه الامة مثل فاطمة و انها كانت تقوم فى الليل حتّى تتورم قدماها»؛ «عابدتر از فاطمه در ميان اين امت نيست، او آنچنان شب را به قيام بسر مىبرد كه پاهايش متورم مىگرديد». فرزندش امام حسن(ع) فرموده است: «ديدم مادرم فاطمه(ع) همه شب را در محراب عبادت، به ركوع و سجود بسر برد، تا اينكه صبح دميد؛ شنيدم براى همهى مؤمنان به اسم، بسيار دعا فرمود؛ پس براى خود هيچ دعا نكرد. به او گفتم: مادر! چرا آن گونه كه براى ديگران دعا كردى، براى خود دعا ننمودى؟ فرمود: اى فرزندم! اول همسايه سپس خانه!»
فاطمه(ع) يكى از افراد خانهاى بود كه همه چيز خود را از علم، مال، جاه و توان به مردم مىبخشيدند و به ازاى آن چيزى نمىخواستند. (و يُطْعِمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و أَسيرا*إِنما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزآءً و لا شكورا*إنّا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا)(انسان، آيات 8 - 10.) ؛ «و غذاى (خود) را با اينكه به آن علاقه (و نياز) دارند، به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» مىدهند.*(و مىگويند:) ما شما را بخاطر خدا اطعام مىكنيم، و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمىخواهيم.*ما از پروردگارمان ترسانيم براى آن روزى كه عبوس و سخت است».
فاطمه(ع) از افراد همين خانه است كه دارائى اختصاصى خود را ايثار مىكردند و به ديگران مىبخشيدند.
جنبههاى مكتبى موضع حضرت زهرا(ع)
در حوادثى كه پس از وفات حضرت رسول(ص) رخ داد، حضرت فاطمه زهرا(ع) نقش بزرگى داشت. اين نقش فعالانهى حضرت فاطمه(ع)، اين انديشهى ناب اسلامى را بيان مىكند كه اگر جامعه و وضع امت اسلامى ايجاب نمود كه زن بايد بايستد و در برابر همهى حالات دشوار و پيچيده قرار گيرد تا بتواند نظرى را ارايه نمايد، و براى از بين بردن وضع نادرست مشاركت ورزد يا واقعيت صحيحى را بنا كند، او بايد مسؤوليت اسلامى خود را درك كند و بدان عمل نمايد؛ از اين رو حضرت زهرا(ع) بزرگترين نقشها را بر عهده گرفت و توانست در زندگى كوتاه خود، ميان مصلحت مسلمانان و آسايش و آرامش خود توازن ايجاد نمايد.
از ايشان نقل شده است كه حضرت فاطمه(ع) دربارهى حق امام على(ع) در خلافت و حق خود در فدك سخن مىگفت؛ ولى هنگامى كه ديد محيط آن روز جامعهى اسلامى بيش از آنچه على(ع) و او دربارهى بيان حقوقشان انجام دادند، تحمل ندارد، تصميم گرفت سكوت كند؛ اما نه سكوت منفى مأيوسانه؛ بلكه او سكوت كرد تا ناخشنودى خود را نشان دهد. و مردم نيز معناى سكوت بزرگ او را درك نمودند.
حضرت فاطمه(ع) براى اولين بار به نگرشهاى نادرستى كه پس از وفات رسول اكرم(ص) پديد آمده بود، اعتراض كرد و در برابر آنها ايستاد. پيش از او هيچ كس چنين اعتراضى نكرده بود. مسلمانان به دليل عظمتى كه حضرت فاطمه(ع) در نزد رسول گرامى اسلام(ص) داشت، مقام آن حضرت را ارج مىنهادند؛ از اين رو، ابوبكر و عمر كه زهرا(ع) را تحت فشار قرار داده بودند تا او را به خانهاش باز گردانند، بر اثر فشارهاى اجتماعى، مجبور گشتند، از على(ع) بخواهند تا فاطمه(ع) آنها را به حضور بپذيرد تا رضايت او را به دست آورند. على(ع) فرمود: شما را به خدا سوگند آيا نشنيديد كه رسول اكرم(ص) فرمود: «فاطمه پارهى تن من است و من از او هستم، هر كس او را بيازارد مرا آزارده است و هر كس مرا بيازارد، خدا را آزرده است، و هر كسى او را پس از مرگم بيازارد مثل اين است كه او را در حياتم آزرده است و هر كس او را در حياتم بيازارد مثل اين است كه پس از مرگم او را آزرده است»؟ آن دو گفتند: به خدا سوگند، آرى؛ سپس على(ع) فرمود، الحمدلله. آنگاه حضرت زهرا(ع) فرمود: خدايا! تو را شاهد مىگيرم، و اى كسانى كه اين جا هستيد شاهد باشيد آن دو مرا در زندگى و هنگام مرگم آزردند(بحار الانوار، ج 43، ص 203.) .
حضرت فاطمه(ع) توانست با ايراد خطبه، اعتراض خويش را نشان دهد؛ خطبهى حضرت زهرا(ع) سند زندهاى را در انديشه و شريعت اسلامى و در مواد سياسى به نمايش مىگذارد. هنگامى كه حضرت زهرا(ع) به على(ع) وصيت كرد كه او را شبانه دفن كند تا كسانى كه به او ظلم كردهاند و حقش را غصب نمودهاند و او را تحت فشار قرار دادهاند، بر سر جنازهاش حاضر نشوند، اعتراضات خود را كامل كرد. او بدين گونه خواست اعتراض و ناخشنودى خود را پس از مرگ خويش نيز نشان دهد؛ همانگونه كه پيش از مرگ آن را نشان داده بود تا مردم از يكديگر بپرسند: چرا فاطمه(ع) وصيت كرد كه شبانه دفن شود؟ قضيه چيست؟ اين امر پيش از اين در اسلام نمونه نداشته است.
همهى مردم منتظر بودند تا در تشييع جنازهى حضرت زهرا(ع) شركت كنند؛ ولى حضرت زهرا(ع) شبانه دفن شد و به همگان گفته شد كه او چنين وصيت كرده بود. و اين سؤال ميان مسلمانان ايجاد شد: چرا؟ چرا؟. حضرت فاطمه(ع) بدين طريق مىخواست سؤال پديد آورد تا پاسخ آن در اذهان خطور نمايد. و مردم ماهيت مسئله را بشناسند.
على و فاطمه(ع) انسانهاى منفعل و احساساتى نبودند. آن دو با همهى وجود در راه اسلام تلاش كردند و همهى زندگى خود را وقف خدمت به اسلام و مسلمانان ساختند؛ از اين رو آنها اوضاع زمانى آن دوره را سنجيدند و براساس آن تصميم گرفتند.
اينكه انسان حق خويش را مطالبه نمايد، همهى مسئله نيست؛ بلكه بايد ماهيت مشكلاتى را كه مطالبهى حق به وجود مىآورد، يا مشكلاتى كه از مطالبه نكردن حق ايجاد مىشود، به درستى آشكار گردد. كافى نيست كه انسان حقى داشته باشد و براى آن وارد جنگ و درگيرى شود؛ بلكه لازم است زمان، مكان و اوضاع محيطى مناسب نيز براى مطالبهى حق در نظر گرفته شود. ما همهى اين درسها را از حيات فاطمهى زهرا(ع) و اهلبيت(ع) مىآموزيم.
فاطمه و دعا
در زندگى زهرا(ع) لحظههايى وجود داشته است كه با خداى خود خلوت مىكرده است تا از او بخواهد كه به وى توان تحمل اين همه درد و رنج را عنايت نمايد، از حضرت فاطمه(ع) دعايى نقل شده است كه هنگام نشستن برابر پروردگار، مىفرمود:
«اللهم قنّعنى بما رزقتنى»؛ «خدايا به آنچه روزيم ساختهاى قناعتم بخش»؛ يعنى خدايا! چنان كن كه به روزى تو قانع باشم تا دست نياز به سوى مردم دراز ننمايم؛ و از روزى تو شكايت نكنم، و بخششى را كه در اوضاع طبيعى عطايم نمودهاى، دريابم و بدان قانع گردم. و كارى كن كه دربارهى خود خويشتندار باشم؛ چون مردم در برابر من شكيبائى نمىكنند.
«و عافنى أبدا ما أبقيتنى، اللهم ارزقنى العافيه يا ربّ و اغفرلى ذنوبى»؛ «تا زمانى كه عمرم مىدهى تندرستىام ده. خدايا! به من تندرستى عنايت كن. پروردگارا! گناهانم را ببخش».
حضرت زهرا(ع) از هرگونه خطا، لغزش و فراموشى منزه است و هيچ گناه يا معصيتى، هر چند كوچك انجام نداده است؛ ولى او اين (طلب بخشش گناهان) را در دعاى خود مطرح مىكرد تا به مردم بياموزد، زمانى كه دعا مىكنند استغفار نمايند.
«و ارحمنى اذا توفيتنى»؛ «وقتى به سوى خود خوانديم مرا ببخش»؛ يعنى وقتى مرگم فرا رسيد و براى من جز تو چيزى باقى نماند، بر تنهائيم در منزل جديد (قبر) رحم كن تا با چيزى جز تو انس نگيرم.
«اللهم لا تعننى فى طلب مالم تقدرلى»؛ «خدايا! بر خواهش چيزى كه برايم مقدر نكردهاى، مدد نكن». حضرت زهرا(ع) مىفرمود: خدايا! برخى چيزها وجود دارند كه تو با علم خود مىدانى من آنها را به دست نخواهم آورد؛ پس مخواه در جستجوى چيزى رنج كشم كه آن را به دست نخواهم آورد.
«اللهم فرغنى لما خلقتنى»؛ «خدايا! براى هدفى كه مرا آفريدهاى، جديتم ده». خدايا! مرا آفريدهاى تا تو را عبادت و اطاعت نمايم. مرا آفريدهاى تا مسؤوليتهايى را كه در زندگى بر دوشم نهادهاى، به پا دارم. خدايا! براى هدفى كه مرا آفريدهاى جديتم بخش، و به چيزى ديگر مشغول نكن كه از اطاعت تو و از انجام دادن مسؤوليتهايى كه برايم قرار دادهاى ناتوان بمانم.
«و لا تشغلنى بما تكفّلت لى به»؛ «مرا سرگرم چيزى نساز كه برايم تضمين كردهاى». خدايا! مرا سرگرم رزقى كه برايم تضمين كردهاى نكن، معناى «مشغولم نساز»، اين نيست كه كار نكنيم؛ بلكه بدان معناست كه آن را مايهى نگرانى و وجههى همت خود نسازيم. كارى نكنيم كه انديشهىمان را مشغول خود كند و همه توانها و كارهاىمان را معطل خود نمايد.
«و لا تعذّبنى و أنا استغفرك»؛ «در حالى كه از تو طلب مغفرت مىكنم، عذابم مكن». خدايا! در حالى كه از تو مىخواهم كه مرا ببخشى، از من در گذر و عذابم مكن و از رحمتت محرومم منما. و من فقط از تو مىخواهم؛ چون تو به هر نيازمندى بخشنده هستى.
ياد زهرا(ع)؛ نسيم روح افزا
فلسفهى يادبودها
برخى مىگويند، چه نيازىست كه هرساله مناسبتهاى دينى تكرار گردند و بر شخصيتهاى اسلامى معينى تأكيد گردد؟ برخى ديگر شايد بپرسند: آيا در زندگى كنونىمان كه سرشار از حوادث و رويدادهاى گوناگون است، چيزى وجود ندارد كه به سوى پديدههاى تازه چشم دوخته باشد؟ آيا در تاريخ معاصرمان چيزى نيست كه ذهن انسان را به خود مشغول كند، كنجكاوى او را بر انگيزد و او را از طلب انديشه در اعماق تاريخ بىنياز كند؟
آيا داستان سنتهاى مذهبى كه ابراز عواطف و احساسات پاك را در مجالس سنتى به صورت عادتهاى تكرارى براى ما ايجاب مىكند، دستاوردى جز اينكه انسان را در خوابى مبهم فرو برد، دارد؟
آيا تمام سخنى كه در اينباره مىتوان گفت همين است؟ در برابر اين سؤالهاى گوناگون بايد بگوئيم داستان سنتها و مراسم دينى، داستان سنتهاى ثابت و عادتهاى ريشهدار نيست تا بيانگر احساس مبهم دربارهى قداست تاريخ باشد.
نمونهى والا
سخن ما دربارهى نسل معاصر است كه مىكوشد اسوهى والاى خود را بيابد تا خود را از دست قهرمانهاى فيلمهاى جنايى و عشقى رها سازد كه مىخواهند اين نسل را در حالت روانى شديدى، به هر نوع تقليد وادارند، به هر جايى كه مىخواهند بكشانند و در وراى آن، همهى ارزشها و الگوهاى حقيقى را رها كنند.
قصهى اين نسل، داستان نسلىست كه الگوى والاى خود را از دست داده است؛ چون ماهيت زندگى امروز ما كه پر از خشونت، ناسپاسى و محروميت است، به گونهاىست كه به قهرمانان معنوى و مذهبى كه روح را شيفتهى خود سازند و قلب را به تسخير خود در مىآورند، اجازهى بازگشت نمىدهد.
سخن ما، داستان كسانىست كه امروزه در جستجوى الگوى والا و كامل انسانى هستند. براى اين كار بايد به تاريخ بازگرديم تا در آن اسوهى خود را كه بزرگوارى انسان به اضافهى پاكى فرشتگان در او تجسّم يافته باشد و در زندگى درونى و بيرونى او درستترين مفاهيم اعتقادى، عالىترين نمونههاى فداكارى و زيباترين ارزشهاى انسانى كه نور و صفايش همهى زندگى را در بر مىگيرد، متجلى باشد، جستجو كنيم.
در حالى كه عميقاً احساس نياز مىكنيم تا وضعيتى را نشان دهيم كه شخصيتهاى اسلامىمان در آن زندگى كردند و آن را به صورت درستترين نمونهها درآوردند، با يادبودهاى تاريخى روبهرو مىگرديم.
در اينجا احساس نياز ما به الگوى والا - كه به او اقتدا كنيم، ازحركاتش راهنمايى بجوييم و از انوار هدايتش بهره بگيريم - با همراهى خالصانه با اهلبيت(ع) گره مىخورد؛ چون زندگى آنها براى ما بهترين الگويىست كه مىتواند براساس حق جامعهى مان را مواظبت نمايد، با معنويتش آن را مصونيت بخشد و با اخلاص برنامههاى آن را استوار سازد.
اسلام دوستى
دليل ارادت ما به اهلبيت(ع) و تقديس آنان، پيوند خويشاوندى و نَسَبى آنها با رسول گرامى اسلام(ص) نيست - با آن كه اين ارتباط، شرافت والايى را از جهت نسب و وراثت، نشان مىدهد - بلكه اهلبيت(ع) به جهت واقعيت اصيل خود كه در آن همهى مفاهيم رسالت و همه ويژگىهاى رسول خدا(ص) ديده مىشود، مورد ارادت و تقديس ما واقع مىشوند.
آنها از ما نمىخواهند كه از عمل به سيره و گرفتن آموزههاى آنان فقط به دوستى و ولايت آنها بسنده كنيم؟ بلكه آنها از ما مىخواهند كارى انجام دهيم تا بدين وسيله اهداف بزرگ و مقاصد نيك اسلامى تحقق يابند.
از اين رو اصرار بر تكرار يادبود و بزرگداشت آنها، نشان دهندهى يك اصرار آگاهانه بر بازيابى مفاهيم و ارزشهايىست كه آنان، نشان مىدهند و عهدهدار آن مىباشند، پاكى و طهارتىست كه از تمام آلودگىهايى كه وجههى انسان را تخريب مىنمايد و ضمير او را آلوده مىكند، دور مىسازد، آنها آن گونه كه خدا مىخواست بودند: (إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيراً)(احزاب، آيه 33.) ؛ «خداوند فقط مىخواهد پليدى و گناه را از شما اهلبيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد».
فاطمه، فاطمه است
فاطمه(ع) در همهى اين احوال به پيامبر اسلام(ص) توجه داشت. او را ديد كه آن حضرت كوشيد رسالت را در جايگاه درستى قرار دهد. او همچنين دريافت پيامبرى كه به خدا و رسالت خود اطمينان دارد، خسته نمىشود، رنجور نمىگردد و از موضع خود عقب نمىنشيند، و در برابر همهى مشكلات و دشوارىها با تبسم مكتبى اغماض گونهى خود روبهرو مىگرديد. اين تبسم مهربانانه است كه نور مىدهد تا در گسترهى درخشندگى خود صفا و پاكى ايمان را در دلهاى انسانهاى سرگردان، بكارد.
فاطمه(ع) همراه با پيامبر(ص)
حضرت زهرا(ع)، هميشه همراه پدر بود؛ حزن و اندوه پيامبر را براى مردم حس مىكرد و ناراحت مىشد. او نالههاى پيامبر(ص) را در دل شب مىشنيد كه با دعايى خاشعانه از خداى خود مىخواست اين قوم جاهل را كه به سوى روشنايى دعوت او رو نمىكنند، ببخشايد؛ «اللهم اغفر لقومى فانهم لا يعلمون»؛ «خدايا! قوم مرا بيامرز؛ چون آنها نمىدانند». بدين گونه فاطمه تحت تأثير زيبايى دعا و معنويت دعوت، قرار گرفت.
بدين صورت، حضرت زهرا(ع) در بهار وحى و انوار درخشندهى رسالت جاى گرفت، با ايمانى جوشان از معنويت پدرش رسول اكرم(ص)، بهره برد و در قلب و روح خود برنامههاى وحى و آيات آن را، پرورانيد تا روح خود را از درخشندگى و صفاى زلال وحى سيراب نمايد، و اخلاق پيامبرى و ارزش آن را در اخلاق و صفاى پدر، با همهى وجود حس كند، و همهى اينها با آگاهى و اصالت ذاتى او، در هم آميخت. حضرت زهرا(ع) داستان هجرت را شاهد بود، كه در آن، حضرت رسول(ص) به مدينه مهاجرت نمود تا جامعهى اسلامى تازهاى را در آن جا پايهگذارى كند. فداكارى بىنظير حضرت على(ع) را در ليلة المبيت ديد كه براى او خطر حتمى در پى داشت. آنگاه حضرت زهرا(ع) زندگى تازهاى را در مدينه آغاز كرد كه از هر لحاظ با مكه متفاوت بود. در مدينه جامعهاى نو، با اقبال بىنظير مردم به تعاليم قرآن و آيات آن، شكل گرفت.
فاطمهى(ع) مهربان
در حالى كه پيامبر بار مسؤوليت رهبرى دعوت تازه را به سوى پيروزى به عهده داشت، فاطمه(ع) در برابر پدر خود احساس مسؤوليت مىكرد؛ بنابراين تمام دلسوزى خود را كه به رهبرى و نبوت داشت، نثار پيامبر نمود.
و زندگى پيامبر(ص) را با معنويت، قلب و احساسات سرشار خود مواظبت مىنمود تا اينكه پيامبر(ص) سخنى گفت كه اين مهربانى را جاودانه كند و احساسات را بزرگ بدارد؛ بنابراين به فاطمه(ع) كنيه ممتاز «ام ابيها» داد كه احساس بلند پيامبر(ص) را به اين دل مهربان نشان مىداد.
در حالى كه پيامبر گرامى اسلام(ص) در دشوارىها و مشكلات شديدى بسر مىبرد، ما مىتوانيم نقش پنهان و آرام حضرت فاطمه(ع) را در مواظبت از پدرش، مانند جهاد دائمى به خوبى بشناسيم. پيامبر اكرم(ص) اين نقش بزرگ را براى فاطمه(ع) حفظ كرد و عاطفهى ايشان با مهربانى و دلسوزى زهرا(ع) درهم آميخت. وقتى پيامبر اكرم(ص) قصد مسافرت داشت آخرين كسى كه با وى خداحافظى مىكرد، فاطمه(ع) بود و سفر خود را از خانهى او آغاز مىنمود، و هنگامىكه از سفر بازمىگشت ابتدا به خانهى فاطمه(ع) مىرفت. فاطمه(ع) احساس مىكرد، همه چيز در زندگى پدرش، به عنوان يك پدر و يك پيامبر، تجسم يافته است؛ از اين رو احساس مىنمود هر آنچه را دارد بذل پدر نمايد.
فاطمه(ع) به تغييرات صورت و نگاه پدر دقت مىكرد تا خواستهها و ناخواستههاى پدر را دريابد؛ بدون اينكه پدر چيزى بگويد و يا او را از چيزى نهى كند؛ بدون هيچ گونه ترديدى از دستورات پدر اطاعت مىكرد، به پدر كمال محبت را داشت و او را به عنوان پيامبر تقديس مىكرد.
از فاطمه (ع) احاديث فراونى به ما رسيده است. روزى پيامبر(ص) از مسافرت بازگشت و حضرت فاطمه(ع) را ديد كه يك پرده براى خانه و دو دستبند نقرهاى براى خود خريده است، حضرت رسول(ص) از فاطمه(ع) گذشت در حالى كه او آثار خشم را در چهرهى مبارك پدر ديد. فاطمه(ع) دريافت كه اينها پدر را آزرده است؛ بنابراين پرده را باز كرد و دستبندها را از دستان خود بيرون آورد و آنها را توسط فرزندانش حسن و حسين(ع) براى پدر فرستاد و فرمود: «به پدرم سلام برسانيد و بگوئيد، در غياب تو كارى جز اين انجام ندادهايم؛ اكنون پرده و دستبندها در اختيار شماست». پيامبر از اين توجه معنوى و پاسخ آگاهانهى فاطمه(ع) خوشحال شد. منظور پيامبر اين بود كه آنها را ميان فقراى عريان و گرسنه تقسيم نمايد؛ بنابراين فرمود: «خوب كارى كرد» و سه بار گفت: «پدرش به فداى او باد. ميان آل محمد و دنيا رابطهاى نيست؛ چون آنها براى آخرت آفريده شدهاند.(بحار الانوار، ج 43، ص 86.) » در حديث ديگرى آمده است: «پيامبر گردنبندى را برگردن فاطمه(ع) ديد و ناراحت شد. حضرت زهرا(ع) آن را از گردن بيرون آورد و پيش پيامبر گذاشت. پيامبر فرمود: تو اى فاطمه! از منى، آنها را به من بده». پس از آن مستمندى آمد و پيامبر آن را به او بخشيد(بحار الانوار، ج 43، ص 84.) .
اينها برخى از شواهد تاريخى هستند كه الگوى والايى را به ما نشان مىدهند؛ مانند اينكه شخصيت زهرا(ع) همهى ويژگىهاى شخصيتى پيامبر اسلام(ص) را داشت. براى اينكه او تمام دنيا را رد كند، تنها يك اشاره و تأملِ پيامبر كافى بود تا او از همه چيز خود دست بر دارد.
از اين رو حضرت زهرا(ع) از نظر معنويت و احساسات با خط اسلامى اصيل كه به جهت تعاليم پيامبر گرامى اسلام(ص) در زندگى بروز يافته بود، انسجام و هماهنگى كاملى داشت. و هرگز به ارتباط نسبى كه با پيامبر داشت بسنده نكرد و تنها به داشتن چنين شرافت بزرگى خشنود نشد.
دختر پيامبر(ص)
حضرت فاطمه(ع) مىخواست پيش از آنكه فقط از نظر جسمى دختر پيامبر باشد از جنبههاى معنوى، اخلاقى، تقوى، عبادت، ارتباط با خدا و هماهنگى با تعاليم الهى، دختر رسول خدا باشد.
او آرزو داشت كه پيامبر در خانهى محقر و كوچك او زهد، ديانت، معنويت ايمان و زندگى ساده، قناعت نفس و صفاى معنوى بيابد؛ به گونهاى كه خانهى كوچك و سادهى او نمونهى زندهاى براى خانوادههاى مسلمان كه باشد. از اين رو طورى حركت مىكرد كه براى زن مسلمان، از نظر پاكدامنى، قداست و عبادت بىنظير، الگوى زندهاى باشد.
از «حسن بصرى» دربارهى نمونه بودن عبادت زهرا(ع) روايت شده است كه مىگفت: در عبادت، در ميان امت عابدتر از زهرا نيست او آن قدر به عبادت خدا مىپرداخت كه پاهايش متورم مىگرديد.
قضيهى عبادت زهرا(ع) بسيار گستردهتر از اينهاست. او به اين بسنده نمىكرد كه دعا را به خود اختصاص دهد و براى قرب الى الله آن را براى خويش ذخيره نمايد؛ بلكه براى ديگران نيز نزد خداوند گريه و زارى مىكرد و مىكوشيد پيش از اينكه خير را براى خود بخواهد، خير مؤمنان را از خداوند متعال طلب مىنمايد.
همين مطلب را فرزندش امام حسن(ع) به ما مىگويد، او فرمود: «شبى مادرم را در محراب عبادت ديدم، همهى شب را در ركوع و سجود بسر برد تا اينكه صبح دميد. شنيدم كه او براى همه زنان و مردان به اسم دعاى بسيار نمود، و براى خود دعايى نكرد. به مادرم گفتم: «مادر! چرا همانگونه كه براى ديگران دعا كردى براى خود دعا ننمودى؟» مادرم فرمود: «اى فرزندم! اول همسايه سپس خانه».
زهد زهرا(ع)
در حالى كه زهرا(ع)، دختر رسول خدا(ص) و همسر على(ع) بود و زندگى دشوارى را داشت و فرشى جز پوست گوسفند نداشت. او در اين موضوع با پدرش حضرت محمد(ص) سخن گفت و فرمود: «سوگند به خدايى كه تو را به حق به پيامبرى برگزيد، من و على پس از پنج سال چيزى جز پوست گوسفندى نداريم كه شبها زيرانداز ماست و روزها روى آن، شتر خود را علف مىدهيم و متكايى داريم كه درونش پر از ليف خرماست».
زهرا(ع) اين سخنان را به پدر مىگفت؛ در حالى كه به قسمت و روزىاش از خداوند خشنود بود. يكى از اصحاب، حضرت فاطمه(ع) را ديد كه با دستهاى خويش جو را آرد مىكرد و مىفرمود: «و ما عندالله خيرٌ و أبقى».
اين گوشهاى از سيرهى حضرت زهرا(ع) بود كه به سبب علم؛ عبادت، اخلاص و احترام گذاشتن به رسول خدا به مرتبهى قداست رسيد و تا مرتبهى عصمت بالا رفت؛ به گونهاى كه گناهان او را آلوده نساختند و گرد گناه بر او ننشست و اسوهاى والا براى زنان بر جاى گذاشت كه فقط براى خدا زيست و زمانى كه از دنيا مىرفت، نام خدا را زمزمه مىكرد.
و اكنون ما به خوبى مىدانيم كه علت تقديس صديقهى طاهره(ع) فقط به علت انتساب و قرابت او به رسول خدا نيست، بلكه تقديس ما به علت صفاتى نمونه است كه در او وجود دارد كه او را الگويى براى ما قرار مىدهد تا بدان اقتدا كنيم و مشعلى مىسازد تا در پناه انوار روشنش حركت نماييم.
خلاصه اين كه حضرت زهرا(ع) پيش از اين كه به سبب جسم و قرابت دختر رسول خدا باشد، از ديدگاه معنويت، اخلاق، تقوى و عبادت، فرزند اوست. زهرا(ع) درجات قداست و پاكى را طى كرد و به مرتبهى عصمت دست يافت و گناهان وجود مقدسش را نيالود.
زهرا(ع) نمونهاى كامل براى زنان مسلمان به نمايش گذارد كه با همهى وجود، انديشه، معنويت، حركت و مسؤوليتش در راه خدا حركت مىكرد.
زهرا(ع) پارهاى از انديشه، احساس، حركت و رسالت پيامبر عظيم الشأن اسلام بود گويى زهرا(ع) تصويرى از سيماى پيامبر است.
در زلال ياد صديقهى طاهره
هنگامى كه از حضرت زهرا(ع) ياد مى كنيم و او را در سالروز ولادتش به ياد مىآوريم يا در رحلت جانگدازش كه بيانگر جاى گرفتن در ملكوت خداوندى، در كوتاهترين فاصله پس از رحلت پدر است، در مىيابيم كه او از جادهى جوانى نگذشته و در حين جوانى زندگانى را وداع گفته است.
هنگامى كه از او سخن مىگوييم، او را انسانى مىبينيم كه در عمل، روح، انديشه، دانش، زهد، عبادت، صلابت و قدرت، رسالتى پويا و پيامى متحرك در مسير حق بوده است.
زمانى كه از صديقهى طاهره ياد مىكنيم، مىبينيم فاطمه همهى وجودش به تمام معناى كلمه، پاكى، طهارت، عصمت و حقيقت بوده است. همان انسانى است كه از كودكىاش شديدترين دشوارىها را ديد. و رنج او حتى در زمانى كه همسر على(ع) بود، همراه با دشوارىهايى در خانه و اجتماع كه بر شانهاش سنگينى مىكرد، ادامه يافت.
از دست دادن پدر، رنج ديگرى را بر او تحميل كرد. پدرى كه برايش به منزلهى جوهر و خلاصهى عقل، روح و حيات بود. با اين مصيبت با تمام وجود در خانه، در جان و در آرمان بزرگى كه از آن جانانه دفاع كرد، زندگى نمود.
او لحظهاى براى خود نزيست
زندگى اين انسان را مىتوان چنين خلاصه كرد كه او حتى لحظهاى براى خويش نزيست و همهى زندگىاش را وقف خدمت به پدر بزرگوارش، پيامبر اكرم(ص) و همسرش، على(ع) و دو فرزندش -كه امام مسلمانانند، چه بنشينند و چه برخيزند- نموده است. خدمت او به آنان نه فقط به علت قرابت و خويشى؛ بلكه به انگيزهى رسالتى بود كه بر دوش خود احساس مىكرد. اين رسالت همه جا و هميشه همراه او بود؛ چندان كه احساس مسؤوليت او، بر سر همهى انسانها سايه مىگسترد. او بر اساس چنين رسالت و احساس مسؤوليتى بود كه پيش از انديشيدن به دردهاى خويش، به دردهاى مردم فكر مىكرد. چنين است كه او همانگونه كه در نسبت، دختر رسول خدا بود، در رسالت نيز دختر او بود؛ پس بياييد تا دربارهى گفتار پيامبر خدا در شأن فاطمه(ع) به گفتوگو بپردازيم و احاديثى را مطالعه كنيم كه از دو طريق سنت و جماعت و شيعه به ما رسيده است؛ پيامبرى كه او را مادر خويش خواند.
شايد برترين نظمى كه دربارهى حضرت زهرا(ع) سرودهاند، بيتى از امير الشعراء احمد شوقى باشد؛ آن جا كه مىگفت:
مـا تمنّى غيرهـا نسـلاً و منْ يلدُ الزّهراءَ يزهد فى سواها
هر آن مامى كه از او زهرا بزايد دگر نسلى بجز زهرا نخواهد
توجه به زهرا(ع)
اين مسايل است كه ما را وا مىدارد تا به گرامى داشت ياد زهرا(ع) چنين توجهى داشته باشيم؛ زيرا زمانى كه زهرا(ع) را به ياد مىآوريم، به ياد آرمان رسالت مىافتيم و خط حركت اسلامى را در آرمانهاى پويا و متحرك او در داخل اسلام به ياد مىآوريم كه زهرا(ع) عنصرى حياتى در آن بود. ما در همهى اين موارد ياد او را زنده نگه مىداريم. تاريخ بشرى بسيارى از انسانها را به خاطر دارد كه با مرگ به پايان رسيدهاند؛ زيرا زندگى آنان، منحصر به خودشان بوده است و نيز انسانهايى را به خاطر دارد كه حيات آنان با تداوم رسالتشان جاودان مانده است و تا رسالت آنان باقى است، زندهاند؛ و فاطمهى زهرا(ع) از اينان است. نمىتوان از رسول خدا(ص) ياد كرد، مگر اينكه او را نيز به ياد آورد، و نمىتوان على(ع) را به ياد آورد، جز اينكه به ياد او نيز بود؛ نمىتوان خاطرهى كودكى حسن و حسين و زينب(ع) را به ياد آورد، بى آن كه از فاطمه زهرا كه راز طهارت كودكى آنان است، ياد كرد؛ بنابراين، همگان را دعوت مىكنيم بياييد كارى كنيم كه زهرا(ع) نه تنها به صورت چند قطرهى اشك؛ بلكه در عقل و دل ما پيام و رسالت و انديشهى جاودانه شود. البته ما نمىتوانيم از سرازير شدن سيلاب اشك خود در اندوه فاطمه زهرا(ع) جلوگيرى كنيم؛ ولى بايد آغوش خود را به روى رسالت وى بگشاييم؛ زيرا فاطمه تمامى اشكهايش را به پاى رسالت خويش ريخت و حتى لحظهاى، به قدر چشم برهم زدنى، براى خويش نزيست. اين همان راز جاودانگى اهلبيت(ع) است. آنان براى اسلام زيستند. از اين رو بر ماست كه يادمانشان را با هدف احياى اسلام برگزار كنيم.
زهرا(ع) در سخنان پيامبر(ص)
اگر بخواهيم زهرا(ع) را در سخنان پيامبر خدا بجوئيم، پيش از هر چيز به حديثى بر مىخوريم كه «بخارى» در «صحيح» خويش از رسول خدا نقل كرده است. آن حديث چنين است «فاطمة بضعة منى؛ من اغضبها اغضبنى»؛ «فاطمه پاره تن من است. هر كس او را به خشم آورد، مرا خشمگين كرده است». باز به حديثى بر مىخوريم كه «مسلم» در كتاب «الصحيح» آورده است: «انما ابنتى فاطمة بضعة منى يؤذينى ما اذاها»؛ «همانا دخترم فاطمه پارهى تن من است. آنچه او را مىآزارد، مرا نيز مىآزارد».
روايتى ديگر «مسلم» از رسول خدا(ص) نقل كرده است: «انما ابنتى فاطمة بضعة منى يريبنى ما ارابها و يؤذينى ما اذاها»؛ «همانا دخترم (فاطمه) پارهى تن من است؛ آنچه سبب آشفتگى خاطر او است، مرا مىآشوبد و آنچه آزارش دهد آزردهام مىكند».
هنگامى كه مىخواهيم مفهوم اين حديث را دريابيم، بايد پيامبر را چنان كه خدا به ما شناسانده است، بشناسيم. او به هوس سخن نمىگفت: (و ما ينطقُ عن الهوى ان هو الا وحى يوحى).
گونهاى از وحى، به صورت آياتى است كه خداوند در قرآن نازل كرده است و گونهاى ديگر از آن در عقل پيامبر جاى دارد كه خداوند آن را با حقيقت استوار كرده است. و گونهاى از وحى نيز در قالب سنت پيامبر براى تكميل خط ترسيم شده از سوى قرآن وجود دارد. پيامبر فرستادهاى صادق بود كه چيزى بر خدا نمىبست: (و لو تقوّل علينا بعض الاقاويل * لاخذنا منه باليمين * ثم لقطعنا منه الْوتينِ)؛ «و اگر بر ما سخنانى مىبست، * او را با قدرت مىگرفتيم، * سپس شاهرگش را مىزديم».
بنابراين زمانى كه پيامبر سخن مىگفت، تحت تأثير احساسات و عواطف شخصى نبود تا ارزش را از راه عاطفه و احساس منتقل كند؛ بلكه سخن پيامبر بر اساس رسالت و با توجه به آن است تا از طريق رسالت و براى آن به كسى ارزش بدهد. پيامبر هم يك انسان بود و همانند هر انسان ديگرى دخترش را دوست مىداشت و به او محبت مىكرد؛ اما زمانى كه در صدد ارزشگذارى بر مىآيد و مىخواهد به كسى عنوان و ارزشى ببخشد، در اين صورت ايشان انسانىست كه به او وحى شده است، پس هنگامى كه ايشان مىگفت: «فاطمه پاره تن من است»، بايد در اين سخن انديشيد كه معنا و مفهوم آن چيست؟ مفهوم سخن پيامبر، اين است كه فاطمه با او ارتباطى حياتى و نزديك دارد؛ درست مانند اين كه جزئى زنده از پيكر اوست. هنگامى كه شخصى، پارهاى از وجود رسول خداست، به پيروى آن، عقل او نيز پارهاى از عقل پيامبر است و روحش نيز بخشى از روح پيامبر و حياتش نيز از حيات رسول خدا(ص) و پاكى و صفا و معنويت و صدق و امانتداريش نيز از اوست. اگر پيامبر اكرم(ص) فرمود: «هر كس او را بيازارد، مرا آزرده است»، آيا سخن ايشان مانند پدرىست كه هرگاه مردم فرزندش را مىآزارند، ناراحت مىشود؟ بايد توجه كرد كه حاملان رسالت الهى، در برابر خشم بحق مردم به فرزندانشان، دچار فشار عاطفى نمىشوند؛ زيرا مىدانيم وقتى پدرى صالح، ببيند مردم بر فرزند او به سبب كار زشت يا گناهى كه مرتكب شده است، خشم گرفتهاند، حق ندارد بگويد: هر كس فرزندم را بيازارد، مرا آزرده است.
بنابراين معناى سخن پيامبر اين است كه: ممكن نيست فاطمه زهرا(ع) به كسى بدى كند يا در سخن و رفتار مرتكب ناشايستى گردد، تا مردم حق داشته باشند به او آزار رسانند و يا بر او خشم گيرند، يعنى فاطمه(ع) انسانىست كه نه دچار اشتباه مىشود و نه گناه و انحرافى در شخصيت او وجود دارد؛ بنابراين هر كس به او غضب كند، بر خط مستقيم [ الهى ] خشم گرفته و حق را به خشم آورده است.
من از كلام رسول خدا «من اغضبها فقد اغضبنى و يؤذينى ما آذاها» چنين مىفهمم كه فاطمه(ع) آزار نمىبيند، جز هنگامى كه معصيت خدا شود و اذيت نمىشود، جز آن گاه كه مردم از راه خدا منحرف شوند. اگر آزار او توجيهى از جانب حق يا رسالت نداشته باشد، چگونه ممكن است پيامبر از آزارش، آزرده شود؟!
شبيهترين مردم به رسول خدا(ص)
حال، به جست و جو در كتاب «استيعاب» كه از منابع غير شيعى است، مىپردازيم، تا مشخص كنيم اين كتاب جزو منابع بىطرف است؛ زيرا برخى افراد، شيعيان را متهم مىكنند كه تحت تأثير عواطف و احساسات سخن مىگويند.
در كتاب «استيعاب» اثر ابى عبدالبر با اسناد مربوط از عايشه ، ام المؤمنين!!! نقل شده است: «ما رأيت احدا كان أشبه كلاماً و سمْتاً و هدْياً ودلاً برسول الله من فاطمة و كانت اذا دخلت عليه قام اليها فاخذ بيدها فقبلها و اجلسها فى مجلسه و كانت اذا دخل عليها قامت اليه فاخذت بيده فقبلتها و اجلسته فى مجلسها»؛ «هيچ كسى را نديدم كه از جهت كلام و سيما و اخلاق و نيك منشى به رسول خدا شبيهترين باشد، مگر فاطمه. هرگاه فاطمه بر رسول خدا وارد مىشد، پيامبر بر مىخاست و دستش را مىگرفت، مىبوسيد و او را در جاى خود مىنشانيد و هرگاه پيامبر بر فاطمه وارد مىشد، فاطمه(ع) بر مىخواست و دستش را مىگرفت و مىبوسيد و او را در جاى خود مىنشانيد».
هنگامى كه چنين سخن صريحى را مطالعه مىكنيم، -كه در «استيعاب» يا در «سنن ابى داوود» از عايشه نقل شده- چه در مىيابيم؟
در مىيابيم كه اين سخنان از عمق پيوند روحى بين رسول خدا(ص) و فاطمهى زهرا(ع) مىكند؛ زيرا رسول خدا چنين رفتارى با هيچ كس نداشت زيرا چنين رفتارى از رسول خدا با على(ع) نيز نقل نشده است و همچنين فاطمه(ع) نيز با كسى چنين، رفتار نمىكرد. چنين رفتارى از ايشان با على(ع) نيز نقل نشده است. اين رفتار تنها از پيامبر و دخترش با يكديگر رخ داده است. پيوند بين فاطمهى زهرا(ع) و رسول خدا(ص) از دوران كودكى فاطمه آغاز شده بود. هر چند در سيره، خبر چندانى از رابطه فاطمه(ع) و پيامبر در دوران كودكى و زمانى كه خديجه زنده بود، به دست نمىآوريم؛ ولى در سيرهى نبوى، از دوران كودكى فاطمه(ع) پس از وفات مادرش، با ما سخن گفتهاند؛ از زمانى كه رسول خدا در خانهاش تنها شد، و عمويش ابوطالب كه در برابر فشار قريش از او حمايت و طرفدارى مىكرد، از دنيا رفت و خديجه، ام المؤمنين نيز كه با تمام هستىاش در كنار پيامبر و با او مىزيست، حيات را بدرود گفت و پيامبر بسيار تنها مانده بود.
مادر پدر
پيامبر بسيار تنها مانده بود. او تجربهى ديگرى نيز از تنهايى داشت. هنگامى كه شيرخواره بود، مادرش را از دست داد. پيامبر با آنكه دلش لبريز از عشق به خدا بود، انسان بود و انسان نيازمند مهربانى و عاطفه و عشق است. نياز پيامبر به مهر و محبت، نقصان در وجود ايشان بشمار نمىآمد و اعتماد او را به نفس و اتكاى او را به خدا سست نمىكرد. بايد توجه كنيد پيامبر(ص) نيز مانند ما گرسنه تشنه مىشد و بسان ما محتاج محبت و عاطفه بود و نيازمند محبت بود تا زمانى كه از آن اشباع مىگرديد. پيامبر(ص) نيز نيازمند احساس زيبا و لطيف بود و زهرا(ع) باتمام خلوص نيت و همهى مهربانى، محبت، طهارت و صفايى كه در دلش موج مىزد، بر زندگى پدر سايه مىگسترد و مرهم زخمهايى مىشد كه پيامبر در مسير رسالتش به جان مىخريد، تا جايى كه پيامبر(ص) احساس كرد گويى مادرش دوباره زنده شده است؛ از اين رو عنوان جاودانهى «ام ابيها» را به دخترش بخشيد.
وقتى، ما از مادر بودن فاطمه(ع) براى پيامبر(ص) سخن مىگوييم كه او از ژرفاى دل و جان به پدر روى مىكرد. برخى مىكوشند چنان جلوه دهند كه ما از نقطه ضعفى در شخصيت پيامبر سخن مىگوييم. كسانى هم كه هر سخن را به بدترين صورت محتمل، معنا مىكنند، سخن ما را منافى مقام عصمت و كمال پيامبر مىدانند. در پاسخ اينان بايد گفت: آيا مقام عصمت با گرسنگى پيامبر و سنگ به شكم بستن او در (شعب ابى طالب) منافات دارد؟ آيا مقام عصمت، با احساس تشنگى پيامبر و آب نوشيدن او منافات دارد؟! نياز و بىنيازى عاطفى و تشنه محبت بودن و سيراب شدن از آن نيز چنين است. بعضى از مردم اين مفاهيم را كه خداوند تأييد كرده و از حزن شديد پيامبر(ص) و اندوه و حسرت او براى مردم خبر داده است، درك نمىكنند. خداوند از احساسات بسيار دردمندانهى پيامبر(ص) كه ريشهاى كاملاً انسانى داشت، خبر داده است. عنوان «ام ابيها» ژرفاى پيوند پيامبر را با فاطمهى زهرا(ع) كه تا وفات پدر ادامه داشت، تفسير مىكند؛ چرا كه ميان آن دو، عشق روحانى متقابل برقرار بود. شايد بتوانيم بر اين مطلب تأكيد ورزيم كه بين آن دو وحدتى نهفته بود كه وابستگى معنويشان به يكديگر نمود آن است. همين مطلب را در برخى روايات ديگر پى مىجوييم. از جمله در اين روايت «ان فاطمة اقبلت ما تخطئى مشيتها مشية رسولالله»؛ «فاطمه چنان روى نمود كه راه رفتنش همانند راه رفتن رسول خدا بود»؛ فاطمه(ع) حتى در شيوهى راه رفتن از پيامبر تأثير پذيرفته بود؛ زيرا پيامبر استاد و مربى و معلم او بود. پيامبر در هر روز از عمر خويش درس تازهاى از اخلاق و معنويت و خردمندى به او داده بود. اين دختر در مكه همراه پيامبر(ص) بود و روز و شب با او سخن مىگفت و سخن او را مىشنيد. چنين است كه فاطمه(ع) علم خود را از پيامبر گرفت، چنان كه علم همسرش -على(ع)- نيز برگرفته از درياى علم پيامبر بود.
تاريخ براى فاطمه(ع) استادى جز رسول خدا سراغ ندارد، همانگونه كه براى على(ع) استادى به جز رسول خدا نشان ندارد.
على و فاطمه(ع) آيينهى تمام نماى پيامبر(ص)
ازدواج على(ع) و فاطمهى زهرا(ع) پيوند دو شاگردى است كه نزد يك استاد درس خواندهاند و از يك آبشخور سيراب شدهاند؛ اين عامل سبب شده تا آنان به لحاظ عقلى و روحى و اخلاقى و رفتارى، هماهنگى كامل داشته باشند؛ بنابراين وقتى به شخصيت على(ع) نظر مىافكنيم، رسول خدا را مىبينيم و وقتى زندگى فاطمه(ع) را بررسى مىكنيم، پيامبر را در وجود او مىبينيم.
«حاكم» در كتاب «مستدرك» -كه مكمل «صحيح مسلم و بخارى» است- با ذكر سند از «ابى ثعلب» نقل كرده است: «رسول خدا(ص) هر گاه از جنگ يا سفر برمىگشت، به مسجد مىرفت و براى بازگشتش، دوگانهى شكر مىگزارد و پس از آن به سراغ دخترش فاطمه(ع) مىشتافت و آن گاه نزد زنانش مىرفت». معنى اين سخن آن است كه فاطمه(ع) در نقطهى مركزى رابطهى پيامبر با ديگران و حتى با همسران آن حضرت بود. «حاكم» در اين كتاب با ذكر سند چنين روايت كرده است: «هرگاه پيامبر عزم سفر مىكرد، آخرين كسى كه از او خداحافظى مىكرد، فاطمه(ع) بود». يعنى آخرين كسى كه پيامبر چهرهاش را مىنگريست، فاطمه بود؛ تا سيماى فاطمه و مهربانى و محبتى كه او به پدر ابراز مىكرد، همچنان در مسير سفر برايش همراهى روحنواز و آرامبخش باشد. (در ادامهى روايت چنين آمده است:) «و هر گاه كه از سفر بر مىگشت، پيش از هر كس به ديدار فاطمه(ع) مىشتافت». زيرا پيامبر در طول سفر همواره با شوق به ديدار او مىزيست؛ شوقى كه مانند آن را دربارهى هيچ كس ديگر در دلش نيافته بود؛ بنابراين گرماى اين شوق را با ديدار او -پيش از ديدن ديگران- فرو مىنشاند.
در «استيعاب» با ذكر سند روايت شده است: «از عايشه، امالمؤمنين پرسيده شد: محبوبترين شخص نزد پيامبر چه كسى بود، عايشه پاسخ داد: فاطمه. راوى پرسيد: از ميان مردان چه كسى، گفت: همسرش، كه جز روزه و نماز از وى چيزى بياد ندارم ».
صديقه
ابو نعيم در «حلية الاولياء» با ذكر سند از عايشه روايت كرده است: «ما رأيت احدا قط اصدق من فاطمة غير ابيها»؛ «كسى را راستگوتر از فاطمه نديدم، جز پدرش». آرى او در مقام راستگويى چنان بود كه كسى از مسلمانان به رتبهاش نرسيد و در مقام راستگويى از او فراتر نرفت و اين درجه، گوياى پيوستگى معنوى او به رسول خدا(ص) و يگانگى با او در ويژگى شاخص آن حضرت است؛ زيرا صداقت، ويژگى رسول خدا(ص) بود، كه زمينهى پذيرش نبوت را در جان آدميان پديد آورد. به تعبير ديگر: پايههاى پذيرش نبوت، راستگويى و امانتدارى است. صداقت زمينهساز امانتدارى است، و امانتدارى با راستگو همزيست است ودر دل آن جاى دارد؛ زيرا ممكن نيست انسان راستگو، خيانت كند، كه خيانت نوعى دروغ است.
از اين رو فاطمه(ع) صداقت پدرش راپذيرا گرديد و با آن به جايگاه رفيعى رسيد كه پس از پدرش راستگوتر از او نبود؛ زيرا راستگويى او برخاسته از صدق پدر بود كه آن را در عقل او كاشت، تا انديشهى او انديشهى صادقانه باشد و آن را در عاطفهاش نشاند، تا عاطفهاش صادقانه باشد و در حياتش وارد كرد، تا حياتش، سراسر راستگويى باشد. فاطمه(ع) در زمانى كه خود كودكى بيش نبود، در برابر پدر، به اندازهى هر مادرى در برابر فرزند، احساس مسؤوليت مىكرد. در تاريخ آمده است: قريشيان، هنگامى كه پيامبر در حال سجده بود، سرگين شكمبه گوسفند را بر پشت او ريختند. فاطمه(ع) آمد و آن را دور ريخت.
گويا فاطمه(ع) هنگام حركت پيامبر به سوى مسجد الحرام براى اداى نماز، همراه پدر بود. اين داستان ميزان اهتمام دختر را در رعايت حال پدر و زير نظر داشتن وضع او و تعقيب رفتار مشركان نشان مىدهد.
همراه پدر حتى در جنگها
همچنان پيروى فاطمه را از پدر، پى مىجوييم و او را مىبينيم كه در بعضى جنگها همراه پدر است. مورخان از فعاليت او در مدينه چنين گفتهاند: در جنگ احد پيامبر زخمى شد. على(ع) زخم را شست و بست؛ ولى خون بند نمىآمد، از اينجا وظيفهى فاطمه در نقش پرستار آغاز مىگردد. فاطمه(ع) آمد و در حالى كه مىگريست، پدر را در آغوش گرفت. آنگاه حصيرى را سوزاند و خاكسترش را روى زخم گذاشت تا خون بند آمد. اين ماجرا مىتواند عمق علاقهى فاطمه(ع) را به پدر و پيروى و مراقبت از او را نشان دهد. پيامبر در همين زمان چند همسر داشت؛ اما فاطمه(ع) احساس مىكرد بيش از همسران پدر، مسؤول وضعيت و مراقبت از او و مرهم نهادن بر زخمهاى اوست.
داستان ازدواج با على(ع)
هنگامى كه فاطمه(ع) با على(ع) ازدواج كرد، على(ع) بشدت فقير بود. بسيارى از شخصيتهاى بزرگ مهاجر از فاطمه(ع) خواستگارى كرده بودند. پيامبر در جواب آنان فرموده بود: «من منتظر امر پروردگارم هستم.» به على(ع) گفتند: «چرا از فاطمه خواستگارى نمىكنى؟» على(ع) از اين كار خجالت مىكشيد؛ ولى به هر روى نزد رسول خدا رفت و مسئله را با او در ميان گذاشت. سيماى پيامبر شكفته گرديد، گويى پيامبر انتظار چنين لحظهاى را مىكشيد و آمادهى چنين پيشامدى بود. پيامبر از دارايى على كاملاً آگاه بود، زيرا خود، على(ع) را بزرگ كرده بود. پيامبر چنان كه از فضايل علمى و روحى زندگانى على(ع) آگاه بود، ميزان ثروت او را هم مىدانست. با اين حال از او پرسيد: «دارايىات چيست؟» على(ع) گفت: «سپر و شمشير و لباسى كه بر تن دارم و شما اين را مىدانيد.» پيامبر فرمود: «شمشير، چيزى است كه تو از آن بىنياز نيستى، زيرا به وسيلهى آن از اسلام و رسول خدا دفاع مىكنى؛ اما سپرت را به من بده.» سپر را به پانصد درهم فروختند. مهر زهرا(ع) همين بود. اين دو (على و زهرا(ع)) مانند مستمندترين مردمان مىزيستند؛ چندان كه شدت فقر و تلاش و رنج و مشقت كار در خانه، زهرا(ع) را به شدت -و بيش از ديگر زنان- مىآزرد.
در ادامهى سخن از ازدواج آن حضرت و ارزشهاى نهفته در شخصيت او، به روايتى از «كشف الغمه» بر مىخوريم كه از امام صادق(ع) نقل شده است: «لو لا ان لله تبارك و تعالى خلق اميرالمؤمنين لفاطمة ما كان لها كفو على وجه الارض»؛ «اگر خداوند تبارك و تعالى اميرالمؤمنين را براى فاطمه نيافريده بود، بر روى زمين همتايى براى او نبود».
اگر همشأنى به «نسب» باشد، پسر عموهاى پيامبر فراوان بودند و اگر به جنبهى مسلمانى باشد، مسلمانان بسيار بودند؛ اما رازى در على(ع) و فاطمه(ع) بود كه جز خدا كسى نمىدانست. عنصرى در اين جا هست كه على(ع) را به فاطمه پيوند مىدهد؛ اين دو با هم به لحاظ علمى و معنوى و اخلاقى با رسول خدا زيستهاند، در حالى كه هيچ زن يا مرد صحابى ديگر چنين نبوده است. على و فاطمه(ع) شب و روز با او همراه بودند، با او زندگى كردهاند و از او الهام گرفتهاند.
پيامبر نيز سعى مىكرد تا آنان را چونان تربيت كند كه آيينهى تمام نماى او باشند، و با اين كار به اين دعوت الهى پاسخ مثبت بدهد: (و أنذر عشيرتك الاقربين) (شعراء، آيه 214.)؛ «و خويشاوندان نزديك را هشدار ده!»؛ در حالى كه خويشان پيامبر از او روى گرداندند، نزديكترين خويشان ايمانى و روحى پيامبر؛ يعنى على و فاطمه(ع) در كنار او بودند؛ بنابراين در همان فضا و افق معنوى و روحيهى خداپذيرى و خداشناسى كه على(ع) به سر مىبرد، فاطمه(ع) نيز در چنين وضع و حالتى قرار داشت.
بنابراين وقتى ما عبادت على و فاطمه(ع) را بررسى مىكنيم، توان و تلاش و حالت خداجويى را مىيابيم كه در هر دو يكسان وجود داشت. معناى اين سخن آن است كه اين دو در چنين رتبهاى از معرفت خدا و اتصال به اسرار قدس الهى و صفات غيب او قرار داشتهاند و از ارزش قرب به خداوند سبحان، آگاه بودهاند.
«صدوق» در كتاب «عيون اخبار الرضا(ع)» با سند از «ابوالحسن على بن موسى الرضا(ع)» و او از پدرش (امام موسى كاظم(ع)) و او از پدرانش و آنها از على(ع) روايت كردهاند: «پيامبر به من فرمود: يا على! رجال قريش دربارهى فاطمه مرا سرزنش كردند و گفتند: ما فاطمه را از تو خواستيم؛ اما تو ما را رد كردى و على را به او تزويج كردى. و من در جواب آنان گفتم: من شما را رد نكردم؛ بلكه خداوند شما را رد كرد و او را به على تزويج نمود». ازدواج زهرا(ع) به دست پيامبر نبود، بلكه كار خداى سبحان بود. سلسله سند اين حديث به گونهاى است كه «احمد بن حنبل» دربارهى آن گفته است «انما لو وضعت على المجنون لأفاق»؛ «اگر اين سلسلهى سند برگردن ديوانهاى آويخته شود، او را درمان مىكند! [ زيرا در اين سلسله سند امامى از امام ديگر روايت كرده، تا اينكه على(ع) از رسول خدا(ص) نقل كرده است. ]»
شوهردارى فاطمه (ع)
زهرا(ع) در زندگى خود مانند هر زن ديگرى در انجام دادن مسؤوليتهاى زناشويى كوتاهى نمىكرد. از آن رو كه دختر رسول الله بود، خود را از ديگر زنان مسلمان متمايز نمىديد. زهرا(ع) در مسؤوليتهاى زناشويى، همچون ديگر زنان مسلمان بود و البته در بهترين و والاترين درجهاى كه يك زن مسلمان مىتوانست بدان دست يابد. او (گندم و جو) را آسياب، و خمير درست مىكرد و نان مىپخت و فرزندانش را تربيت مىكرد.
او از آغاز حياتش رنجهاى فراوانى كشيد كه در نوشتههاى سيره نويسان آمده است. مطلب بسيار مهمى كه در زندگى مشترك على و فاطمه(ع) به چشم مىخورد و آن دو را سخت به هم پيوند مىداد، اين است كه با معنويت، استقامت، عبادت و زهد زهرا(ع) به زندگى على(ع) صفا و پاكى مىبخشيد و در محيط خانه چنان فضاى اسلامى پديد مىآورد كه وقتى على(ع) وارد مىشد، از هر سو خود را در احاطهى اسلام مىديد؛ زيرا زهرا(ع) فضاى خانه را پر از عطر خوش اسلام مىكرد و على (ع) همانگونه كه در مسجد و كنار رسولخدا، فضاى اسلام را تنفس مىكرد، در خانه و با دختر رسول خدا نيز فضاى اسلام را نفس مىكشيد. على(ع) نيز شوهر مسلمانى بود كه با حق و حق با او بود. و در چنين فضاى عطرآگين اسلامى از عقل، روح، عبادت، استقامت و زهدش به فاطمه(ع) ارزانى مىداشت؛ بنابراين فاطمه(ع) با فضايلى كه در شخصيت على(ع) بود، عطر دل انگيز اسلام را استشمام مىكرد. تضرع و خشوع و عبادت و سجدههاى آن دو، براى خدا بود و برجستگىهاى آنها در مقام محبت خدا و خوف از او درهم مىآميخت.