الجار ثم الدار
زهرا(ع) در خانهاش، در چنين فضاى معنوى مىزيست؛ به اندازهاى كه فرزندانش نيز در كودكى چنين فضايى را احساس مىكردند. فرزندش امام حسن(ع) از زمانى سخن مىگفت كه كودكى بيش نبود؛ مادرش را مىديد كه شبانگاه بر مىخاست و همهى شب را به عبادت خدا سپرى مىكرد. او مىگفت: «مادرم آن قدر، شب زندهدارى مىكرد كه پاهايش ورم مىكرد». با توجه به طول قيام و فشارى كه در حالت ايستاده به پاها مىآيد، اين امر طبيعىست. طول قيام آن حضرت نشانهى مناجات بسيار و اتصال به خداست. فرزندش (امام حسن(ع)) با معصوميت كودكانه اين نجواها را مىشنيد و مىديد در ركعت وتر مادرش براى زنان و مردان مؤمن دعا مىكند. او منتظر بود مادرش كه بدنى ضعيف داشت و در تمام زندگى رنج كشيده بود، براى خود هم دعا كند؛ اما چنين چيزى نشنيد. پس از پايان نماز، از مادر پرسيد: «مادر! چرا براى خودت دعا نكردى»؛ در حالى كه خود به دعا نيازمندتر بودى؟ از نماز تو روحانيت و معنويت مىبارد و اميد استجابت دعا را از سوى خدا به وجود مىآورد، زيرا انسان هر چه بيشتر با دل و جانش روى به درگاه خدا آورد، خداوند رحمتش را بيشتر بر او مىبارد و دعاهايش را زودتر اجابت مىكند.
فاطمه(ع) در جواب فرمود: «يا بنىّ! الجارّ ثم الدّار»؛ «پسرم! اول همسايه، سپس خانه»؛ يعنى: ما پيش از آن كه به فكر خود باشيم، به وضع مسلمانان مىانديشيم. از اين روست كه دردهاى مسلمانان را درك مىكنيم و از خدا مىخواهيم از دردهايشان بكاهد. ما آرزوهاى مسلمانان را درك مىكنيم، و از خدا مى خواهيم آرزوهاى آنان را برآورده سازد. شايد خداوند وقتى مىبيند ما براى مسلمانان دعا مىكنيم، بر ما رحمت آورد و آنچه را كه ما براى آنان طلب مىكنيم، به ما هم عنايت فرمايد.
قرآن كريم اين روحيه را كه اهلبيت(ع) بدان متمايز شدهاند، جاودانگى بخشيده است؛ اين روحيه، البته ويژهى حضرت زهرا(ع) نيست؛ بلكه تمام اهلبيت(ع) -آنان كه خداوند پليدى و ناپاكى را از آنها دور ساخته و تطهريشان نموده است- داراى اين روحيه بودند و همهى آنان به لحاظ روحى و عقلى و در عرصهى زندگى به پاكى زيستند. و (يطعمون الطعام على حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً انما نطعمكم لوجه الله) (انسان، آيهى 8 - 9.) ؛ «و غذاى (خود) را با اينكه به آن علاقه (و نياز) دارند، به مسكين و يتيم و اسير مىدهند.* (و مىگويند:) ما شما را براى خدا اطعام مىكنيم». ما شما را اطعام مىكنيم و خود گرسنه مىمانيم، شما را اطعام مىكنيم و خود روزهدار مىمانيم و افطارىمان را نمىخوريم؛ زيرا شما بر ما مقدّمايد. «الجارّ ثم الدّار»؛ همسايگان بر اهالى خانه مقدّماند. (لا نريد منكم جزاءً و لا شكورا*إنا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا*فوقاهم الله شر ذلك اليوم و لقاهم نضرة و سرورا) (انسان، آيهى 9 - 11.)؛ «و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمىخواهيم.*ما از پروردگارمان ترسانيم، در آن روزى كه عبوس و دشوار است.*(براى اين عقيده و عمل) خداوند آنها را از شر آن روز نگه مىدارد؛ و آنها را مىپذيرد در حالى كه غرق شادى و سرورند».
على(ع) با مشاهدهى وضع فاطمه(ع) كه اثر دشوارىهاى زندگى و بيمارى، بسيار رنجور بود، به او گفت: «چه خوب است اگر نزد پدر بروى و از او طلب خدمتكارى نمايى كه كمى فرصت آسايش بيابى و از مشكلات تو كاسته شود.» اما فاطمه(ع) امتناع ورزيد، زيرا او مىدانست اگر اين كار لازم بود، خود پيامبر اقدام مىكرد. وى آموخته بود بايد در هر حال همراه و همگام با رسول خدا باشد.
در كتابهاى سيره آمده است: فاطمه(ع) دستبند يا گردنبندى را كه على(ع) به او هديه كرده بود، استفاده نموده بود. و در روايتى آمده است كه پردهاى تازه در خانه آويخته بود. رسول خدا از سفر برگشت و به سبب آنچه كه در خانهى فاطمه(ع) مىديد، چندان درنگ نكرد و بازگشت. فاطمه(ع) كه با ديدن اين رفتار پيامبر غافلگير و شگفت زده شده بود، با خود فكر كرد پيامبر عادت نداشت اين قدر زود خانهاش را ترك كند. چه چيزى رخ داده و تغيير كرده است؟ چشمش به زينتآلات -يا پردهى تازه- افتاد. در روايتى آمده است: دستبند يا گردنبند را فروخت و بندهاى خريد و در راه خدا آزاد كرد. و در روايتى هم آمده است، پرده را جمع كرد و به كودكانش -حسن و حسين(ع)- داد و گفت: اين را نزد پدرم ببريد و به او بگوييد: پس از اين، چنين كارى از ما سر نخواهد زد. اكنون هر طور صلاح مىدانيد، عمل كنيد. حسن و حسين(ع) آمدند. پيامبر بر منبر نشسته بود. نوههايش را ديد كه به سوى او مىآيند، نزديك و نزديكتر شدند و امانت را آوردند و پيغام مادر را رساندند. پيامبر با شنيدن پيغام دخترش به وجد آمد و فرمود: «فداها ابوها، فداها ابوها، فداها ابوها، ما لآل محمد و الدنيا انهم خلقوا للآخرة»؛ «پدر به فدايش! پدر به فدايش! پدر به فدايش! آل محمد را با دنيا چه كار؟! آنان براى آخرت آفريده شدهاند.»
تسبيحات زهرا(ع)
على(ع) كه با امتناع همسرش رو به رو مىشد، تصميم گرفت خود با پيامبر سخن بگويد و از او بخواهد خدمتكارى به دخترش ببخشد. على(ع) سخن را چنين آغاز كرد: «زهرا از بس گندم آسياب كرده، دستانش زبر و عضلاتش ناتوان شده است و تربيت فرزندان هم بر او دشوار است.» و آن گاه از پيامبر خواست يكى از اسيران را براى خدمتكارى به آنان ببخشد.
در حالى كه پيامبر اكرم(ص) معنويت آن دو را يادآور مىشد، تا آنان را بالا ببرد و به خدا پيوند دهد و از رنجهاى جسمى زهرا(ع) بكاهد، به ايشان گفت: «آيا نمىخواهيد چيزى به شما بياموزم كه انجام دادن آن براى شما بهتر از داشتن خدمتكار باشد؟ هنگام خواب سىو چهار بار «الله اكبر» و سى و سه بار «الحمدالله» و سى و سه بار «سبحان الله» بگوييد. اين كار بهتر از داشتن خدمتكار است.» آن دو گفتند: «ما به خواست خدا خرسنديم.»
اسلام، تسبيحات زهرا(ع) را جاودانه كرد؛ تسبيحاتى كه ما را به ياد دشوارىها و رنجهاى زهرا(ع) مىاندازد كه با تكبير خدا و تحميد و تسبيح او، دردهايش را فراموش مىكرد، تا ما بدانيم زيستن براى خدا چگونه است و ياد خداوند در لحظههايى كه از هر سو درد و رنج انسان را فرا مىگيرد چگونه است. در روايتى كه «كلينى» در «كافى» با ذكر سند از امام صادق(ع) نقل مىكرده، آمده است: «زمانى، فاطمه(ع) از بعضى مشكلات نزد رسول خدا شكايت كرد. آن حضرت به دخترش شاخهاى از درخت خرما -كه روى آن مىنوشتند- داد. پيامبر مىخواست افق نگاه دخترش را فراتر از جنبههاى مادى، به روى علم و معنويت بگشايد. ايشان فرمودند: «آنچه را كه بر آن نوشته است، ياد بگير». بر روى آن نوشته شده بود: «هر كس به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد، همسايهاش را نمىآزارد و هر كس به خدا و روز آخرت ايمان داشته باشد، مهمانش را گرامى مىدارد. هر كس به خدا و آخرت ايمان داشته باشد، سخن نيك مىگويد و يا سكوت بر مىگزيند.»
پيامبر مىخواست با اين سفارش و توجه دادن دخترش به دغدغههاى خويش دربارهى ارزشهاى اسلامى، فكر او را به پيامهايى كه براى مردم آورده است، مشغول كند و بدين گونه از دردهاى او بكاهد و او را بر رنج و دردى كه آزارش مىداد، چيره گرداند. معنى اين مطلب چنان كه ما، درمىيابيم، اين است كه بايد آگاهى انسان به وظايف خود بيشتر از آگاهى او به دردها و دشوارىها باشد، تا بتواند رسالتش را بر دشوارىها چيره گرداند، زيرا هنگامى كه انسان به امور بزرگ اهتمام ورزد، مسايل كوچك را فراموش مىكند.
نقش زهرا(ع) در آموزش زنان مسلمان
براساس نقل برخى از مورخان، حضرت زهرا(ع) در طول زندگىاش آنچه را كه از پيامبر خدا فرا مىگرفت، به زنان مسلمان مىآموخت. نگارندهى «دائرة المعارف اسلامى» نقل كرده است: حضرت زهرا(ع) بعضى از ورقهايى را كه روى آن مىنوشت، گم كرد. براى يافتن آن اوراق به «فضّه» كه در اواخر عمر، خدمتكار آن حضرت بود، فرمود: آن را جستجو كند. مطالب نوشته شده بر آن ورقها براى حضرت زهرا(ع) اهميت ويژهاى داشت؛ زيرا آنها را از رسول خدا آموخته بود.
اين موضوع نشان مىدهد حضرت زهرا(ع) با داشتن آن همه مشكلات، براى آگاهى بخشيدن به زنان مسلمان -كه گاه و بىگاه نزد آن حضرت مىآمدند- احساس مسؤوليت مىكرد.
احاديث اهلبيت(ع) براى ما نقل مىكند: آن حضرت كتابى به اسم مصحف داشتند. برخى از مردم با شنيدن كلمهى «مصحف» خيال كردهاند قرآنى جز قرآنىست كه مسلمانان قرائت مىكنند؛ اما در برخى از احاديث -از جمله در كتاب «كافى»، باب زكات آمده است: مصحف فاطمه، كتاب فاطمه است؛ زيرا مصحف از صُحُف گرفته شده كه به معنى ورقههاست-. در قرآن كريم خداوند متعال فرموده است: (إنّ هذا لفى الصحف الاولى*صحف ابراهيم و موسى)(اعلى، آيهى 18 - 19.) ؛ «اين دستورها در كتب آسمانى پيشين (نيز) آمده است،*در كتب ابراهيم و موسى»، و يا: (فى صحف مكرمة)(عبس، آيهى 13.) ؛ «در الواح پر ارزشى ثبت است». بنابراين مصحف زهرا(ع)، اوراقى بود كه بر روى آن مىنوشت. اما دربارهى محتواى مصحف اختلاف نظر وجود دارد. برخى مىگويند محتواى آن، وصيت حضرت و بعضى احكام شرعى است. و گروهى معتقدند اين كتاب مشتمل بر امور غيـبى و امثال آن است.
به هر حال اين كتاب، امروز در هيچ نقطهى جهان يافت نمىشود؛ بنابراين دعوا بر سر محتويات آن نتيجهاى در پى ندارد. تنها آنچه را كه اهلبيت(ع) از اين كتاب براى ما نقل كردهاند، مىتوانيم ادعا كنيم.
چنان كه از كتاب على(ع) -كه آن هم در دسترس ما نيست- تنها، بخشى كه اهلبيت(ع) براى ما نقل كردهاند؛ قابل بهرهبردارى است. همچنين است «جامعه» و «جَفر» كه اهلبيت(ع) آنها را از منابع خود قرار دادهاند...
بررسى خطبهى زهرا(ع)
با توجه به مطالبى كه بيان شد، مشخص است حضرت زهرا(ع) نماد انسانى عالم و دعوتگراست كه از جايگاه غنى علمى و معنوى به قضاياى اسلامى اهتمام مىورزيد.
هنگامى كه خطبهى آن حضرت را مىخوانيم -كه در مسجد و براى طلب حق خود از فدك ايراد كرد-، به غناى علمى و معنوى آن حضرت پى مىبريم. حضرت زهرا(ع) از بيان اين خطبه و طلب فدك، هدف مادى نداشت؛ بلكه اهدافى ديگر داشت كه به مسئلهاى عمومى مربوط مىشد كه از آن دفاع مىكرد. او از حق امير المؤمنين در خلافت رسول خدا دفاع مىكرد. -كه خود آن معتقد بود و ما نيز معتقديم-.
فصل نخست خطبه حضرت زهرا(ع)، شرح ارزشها و واجبات و بسيارى از مسايل اسلامىست كه بر غناى علمى و فرهنگى او گواهى مىدهد. مىتوان اين فصل را متن قرار داد و شرحى مفصل بر آن نوشت و بيشتر تعاليم اسلام را بيان كرد.
همچنين، آن جا كه حضرت براى اثبات حق ارث خويش از پدر و ردّ روايت منسوب به پدر كه «أننا معاشر الانبياء لانورّث، ما تركناه صدقة»؛ «ما پيامبران ارث به جاى نمىگذاريم و هر چه به جا مىگذاريم، صدقه است»، به آيات قرآنى دربارهى ارث به عنوان پايهى استنباط، استناد مىكرد و وارد جدلى قرآنى شد، توان عظيم فقهى آن حضرت در استنباط مسايل فقهى از قرآن، آشكار مىشود.
وقتى سخنان آن حضرت را با مهاجران و انصار ملاحظه مىكنيم، نگرش دينى ايشان را بسيار قاطعانه مىيابيم كه الگوى توان و تحمل مسؤوليت است؛ چندان كه تصور نمىكنيم اين گوينده، همان انسان ناتوان و نحيفى باشد كه گاه از حال مىرود. ما او را زنى نيرومند مىيابيم كه در برابر مردان -به اختلاف مراتبشان- مىايستد و با منطقى قوى با آنان سخن مىگويد و شبههها را چنان با حجت و برهان رد مىكند كه نمونهى آن را از هيچ زنى پيش از او سراغ نداريم.
مظلوميت زهرا(ع)
زهرا(ع) در زندگىاش دردهاى فراوانى كشيد و ستمهاى بسيارى ديد كه سنى و شيعه آن را روايت كردهاند. يكى از اين راويان «ابن قتيبه» (از علما و مورخان اهل سنت) است كه در كتاب «الامامة و السياسة» نوشته است: «آنان هيزم آوردند تا براى تهديد اعتراض كنندگانى كه پيرامون على و فاطمه(ع) را گرفته بودند، خانه على و فاطمه را به آتش بكشند». بنا به نقل مورخان به سركردهى حمله كنندگان گفته شد: «هان! در اين خانه فاطمه(ع) است!»
فاطمه(ع) انسانى است كه همهى مسلمانان در دوستى و احترام و تعظيم به او مشتركند؛ زيرا او تنها دختر به يادگار مانده از رسول خداست. و پارهى تن و روح پيامبر است كه هر كس او را بيازارد و خشمگين كند، پيامبر را آزرده و غضبناك كرده است.
از سركردهى حمله كنندگان پرسيده شد: «تو چگونه جرأت كردى هيزم به در خانهى فاطمه بكشى و ان را بسوزانى؟!» او در پاسخ گفت: «و انْ!!»؛ «حتى اگر ... (فاطمه در خانه باشد، آن را آتش بزنيد!).
ما معتقديم اين سخن، بسيار خطرناك است؛ زيرا معنايش اين است كه حتى اگر فاطمه(ع) درون خانه باشد، باكى نيست كه آن را بسوزانيم! «حافظ ابراهيم» شاعر مصرى در قصيدهى عمريّهاش درشتى آن سخن، گفته است: مفهوم اين سخن آن است كه در اين خانه امر مقدسى وجود ندارد؛ پس سوزاندن خانه و اهل آن آزاد است!
ما معتقديم كه گفتن كلمهى (و إن ...) بدترين ستم بر زهرا(ع) است. چه سخن راويانى كه گفتهاند آن گروه به درون خانه وارد شدند، راست باشد يا نباشد. همين كلمهى «و إن» از روحيه و نيت آن قوم به آنچه كه براى آن آماده بودند، حكايت مىكند. من معتقدم اگر آن مهاجمان در گفتوگوى اسلامى و سخنان سنجيده را مىگشودند، على(ع) نيز كه در تمام زندگى و حتى در زمان خلافتش، اهل گفتوگو بود، اين روش را مىپسنديد؛ همچنين فاطمه(ع) كه در مكتب قرآن -كه كتاب گفتوگو است- آموزش ديده بود، اين شيوه را مىپذيرفت؛ اما در آن روز هيچ نشانهاى از تمايل به گفتوگو ديده نمىشد.
آرى، زهرا(ع) از همهى اين مصايب، رنج مىكشيد؛ ولى هيچ گاه از آن سخنى نگفت. تنها على، آن هم پس از دفن فاطمه، از دردهاى او به رسول خدا گفت: «و سَتُحَدّثك ابنتُك عمّا نالَها و ما أصابَها بعدَك»؛ «به زودى دخترت از آنچه ديد و كشيد، با تو سخن خواهد گفت».
آنچه فاطمه(ع) را به خود مشغول مىكرد؛ مسايل مسلمانان و اسلام بود. فاطمه معتقد بود: خلافت نقش تعيين كنندهاى در خط سير اسلام و اهميتى حياتى دارد. او مىدانست على كسىست كه پيامبر خدا هزار باب علم را به روى او گشوده است، كه از هر باب آن هزار باب ديگر گشوده مىشود. وى مىدانست على با حق است و خود، مدار آن. فاطمه مىدانست نسبت على با رسول خدا(ع) جز در نبوت، نسبت هارون به موسى(ع) است. و مىدانست على(ع) كسىست كه تمام حياتش را در جهاد در راه خدا گذارنده است و ضربت او برابر عبادت جن و انس است، و على انسانىست كه در تمام جنبهها در كنار رسول خدا پرورش يافته است. فاطمه با اين همه ويژگى كه در على(ع) مىديد، او را شايستهى رهبرى مسلمانان براى هدايت آنان به سوى خير و پيروزى مىدانست.
گفتوگو با مهاجران و انصار
بسيارى از علما از جمله «طبرسى» در «احتجاج» و «صدوق» در «معانى الاخبار» و «ابن ابى الحديد» در «شرح نهج البلاغه» و «صدوق» در «امالى» و «اربلى» در «كشف الغمه» به نقل از نگارندهى كتاب «السقيفه» نوشتهاند: «هنگامى كه فاطمه در بستر بيمارى بود و بر اثر آن از دنيا رفت، وقتى بيمارىاش شدت يافت، زنان مهاجران و انصار دسته دسته مىآمدند تا از حضرت عيادت كنند و براى او طلب سلامت نمايند. زنان از حضرت زهرا(ع) پرسيدند: اى دختر رسول خدا! با بيمارى چه مىكنى و حالت چگونه است؟ آن حضرت پس از حمد خداوند و درود بر پدر بزرگوارش، فرمود: «اصبحت والله عائفةً لدنياكنّ قاليةً لرجالكن، لفظتهم بعد أن عجمتهم و شأنتهم بعد ان سبرتهم فقُبحا لفلول الحدّ و اللعب بعد الجدّ و قرِع الصفاةِ و صدع القناة و خطلِالاراءِ و زلَل الأهواء»؛ «به خدا سوگند! از دنياى شما بسيار ناخشنودم و بغض مردان شما در دلم جاى گرفته است. آنها را از دهان (= دلم) بيرون انداختم، پس از آنكه (ايمانشان را) آزمودم. و از آنان بدم آمد، پس از آنكه امتحانشان كردم. چه زشت است كندى آنچه كه تيزىاش مطلوب است! و چه زشت است بازيگرى پس از جديت! و چه زشت است كوبيدن بر سنگ خارا! و چه قبيح است شكاف برداشتن سر نيزهها! و خطا و اشتباه در رأى، و لغزش در خواستهها!
حضرت افزود: «و ما الذى نقِموا من أبىالحسن نقموا منه و الله نكير سيفِه و قلة مبالاته بحتفه و شدة و طأته و نكال وقعته تنمّره فى ذات الله عزّ و جل»؛ «چه عاملى سبب شد اينان از ابوالحسن انتقام بگيرند؟! به خدا سوگند! از او به خاطر شمشير باطلبراندازش انتقام گرفتند و به سبب بىباكى و نترسيدن او از مرگ و استوارى قدمهاى او برضد باطل (و له كردن آن) و به علت عقوبت كردن شديد (دشمنان اسلام) و به جهت شجاعت او در راه خدا -عز و جل-». حضرت زهرا(ع) از همسر خود نمىگفت؛ بلكه از امام خود سخن مىگفت كه همهى اين ويژگىها در او وجود داشت، «و تالله لو مالوا عن الحجة الائحة و زالوا عن قبول الحجة الواضحة لردهم إليها و حملهم عليها».
«سويد بن غفله» گفته است: «زنان، سخن فاطمه(ع) را به مردان خود رساندند. آن گاه گروهى از مهاجران و انصار عذرخواهان به نزد آن حضرت آمدند و گفتند: اى سرور زنان! اگر ابوالحسن اين مسئله را پيش از آنكه پيمان (خلافت) منعقد و پيوند محكم شود، به ما گفته بود، ما از وى روى نمىگردانيديم و به ديگرى نمىپيوستيم. فاطمه(ع) در پاسخ آنان فرمود: «اليكم عنى فلا عذر بعد تعذيركم و لا امر بعد تقصيركم»؛ «از من دور شويد! پس از عذرخواهىهاى غير صادقانهى شما، عذرى باقى نمانده است و پس از اين كوتاهى، ما را با شما كارى نيست».
تمام ماجرا همين است. در بعضى از روايات آمده است: آن حضرت در پى مهاجر و انصار مىگشت تا با آنان از حق على(ع) سخن بگويد. از اين قضيه با قطع نظر از ويژگىهاى آن در مىيابيم كه او فقط براى اسلام و حق، زيست و در اين زمينه پرتوان و استوار بود.
گفت وگو با دو خليفه
«ابن قتيبه» در كتاب «الامامة و السياسة» ماجراى گفت وگوى آن حضرت را با ابوبكر و عمر چنين نقل كرده است: «عمر به ابوبكر گفت: بيا به نزد فاطمه برويم؛ چرا كه ما او را به خشم آوردهايم. هر دو برخاستند و به خانهى على رفتند. از فاطمه اذن ورود خواستند؛ ولى فاطمه(ع) اذن نداد. نزد على(ع) رفتند و با او سخن گفتند. على(ع) آن دو را به خانه آورد. هنگامى كه آن دو در اتاق فاطمه(ع) نشستند، او روى خود را به سوى ديوار گردانيد. آن دو سلام كردند؛ ولى فاطمه(ع) جوابشان را نداد. ابوبكر زبان به سخن گشود و گفت: اى محبوب رسول خدا! والله! خويشاوندان خودم عزيزترند و من تو را بيشتر از دخترم عايشه دوست دارم. دوست داشتم روزى كه پدرت از دنيا رفت، من مىمردم و پس از او نمىماندم. آيا ممكن است با شناختى كه از تو دارم و از فضل و شرافتى كه در تو سراغ دارم، تو را از حق و ميراث محروم كنم؟! من از پدرت رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: «ما پيامبران ارث به جا نمىگذاريم. آنچه به جا مىنهيم، صدقه است».
حضرت زهرا(ع) توجهى به اين ادعا نكرد؛ زيرا جواب آن را در خطبهاش داده و آن را كاملاً حل كرده بود. وانگهى اين حديث را كسى جز ابوبكر نقل نكرده است. ثانيا رسول خدا كه بيش از هر كس فاطمه(ع) را دوست داشت و او را از هر بدى باز مىداشت، اگر در مسئلهى ارث قايل به تخصيص آيهى قرآن بود -هر چند آيه قرآن در اين زمينه صراحت دارد- چگونه اين حكم شرعى را به دخترش يادآور نشد؟! يا به صورت اشاره او را آگاه نكرد، تا به او به بهانهى روايتى از پدرش اعتراض نشود؟! حتى على(ع) آمد و به نفع فاطمه شهادت داد؛ اما شهادتش پذيرفته نشد. وقتى ابوبكر دوباره اين مسئله را پيش كشيد، زهرا(ع) نيازى نديد دوباره آن را مطرح كند؛ اما مىخواست به سبب اذيت و آزار و ستمهايى كه از هر سو ديده بود، حجتى بر آنان اقامه كند؛ از اين رو از آن دو پرسيد: «آيا حديثى از پيامبر براى شما نقل كنم كه شما آن را شنيده و به آن عمل كرده باشيد؟» گفتند: «آرى.» گفت: «شما را به خدا سوگند! آيا از رسولخدا نشنيديد كه گفت: «خشنودى فاطمه خشنودى من و خشم او خشم من است. هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس او را به خشم آورد، مرا خشمناك كرده است؟» گفتند: «آرى ما اين حديث را از رسول خدا شنيدهايم.» آن گاه فاطمه گفت: «من خدا و فرشتگانش را گواه مىگيرم كه شما مرا به خشم آورديد و خشنود نكرديد. اگر پدرم را ديدار كنم، از شما شكايت خواهم كرد.» ابوبكر گفت: «اى فاطمه! من از خشم او و تو، به خدا پناه مىبرم!» فاطمه گفت: «به خدا سوگند! من در هر نماز شما را نفرين مىكنم.»
در فراق دوست
فاطمه(ع) در همه حال با صلابت بود؛ در فراق پدر بسيار اندوهناك شد و فراوان گريست. فاطمه، پيامبر را در حالت احتضار در آغوش گرفت و گريست؛ سپس پدر را بوسيد و خنديد. از او پرسيدند: راز اين گريه و خنده چه بود؟ پاسخ داد: «پيامبر ابتدا مرا به وفاتش خبر داد و من گريه كردم و بار دوم به من خبر داد نخستين كس از اهلبيتش كه به او مىپيوندد، من هستم؛ پس خنديدم.»
دربارهى اندوه فاطمه در فراق پيامبر، روايتهاى فراوان نقل شده است؛ از جمله «كلينى» در «كافى» از امام صادق(ع) نقل كرده است: «ديده نشد فاطمه در هفتاد و پنج روزى كه پس از رسول خدا زيست، لبخند زده يا خنديده باشد. هر هفته دوبار -در روزهاى دوشنبه و پنجشنبه- به زيارت قبور شهيدان مىرفت و مىگفت: رسول خدا اين جا بود، مشركان اين جا بودند». در روايتى ديگر از امام صادق(ع) آمده است: «حضرت زهرا(ع) تا زنده بود، در آن جا نماز مىخواند و دعا مىكرد».
آرى، عزيزان! زهرا تمام عمرش را چنين زيست. او انسانى بود كه ما معتقديم در هر سخنى كه گفته يا كارى كه انجام داده، معصوم بوده است؛ به چند دليل، اول: او سرور زنان عالم است و كسى كه در چنين جايگاهى باشد، سخن يا عمل خطايى از او سر نمىزند.
دوم: او از اهل بيت پيامبر(ع) است كه خداوند هر نوع پليدى را از آنان دور گردانيده و آنان را پاك سرشته است (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهلالبيت و يطهركم تطهيرا)(احزاب، آيهى 33.) .
سوم: زهرا(ع) معصوم است، زيرا با مطالعهى زندگى او از آغاز كودكى تا زمانى كه به ديدار پروردگارش شتافت، هيچ سخن يا كردار باطلى را مشاهده نمىكنيم. زهرا(ع) با ارادهى خويش و با لطف و افاضهى فراوان الهى و معنويت و مراقبت، به مقام عصمت رسيد.
زهرا(ع) در مسير رويارويى با حوادث بزرگ، تمام دردها را به جان خريد و با تمام وجود در خدمت اسلام بود و همهى توانش را در اين راه صرف كرد، تا جايى كه وصيت نمود شبانه دفن شود و كسانى كه در برابر عقايد او ايستادند و از حق جانبدارى نكردند، در تشيع جنازهاش حاضر نشوند. دفن شبانهاش، آخرين مبارزهى او پس از وفات و در ادامهى احتجاجات پيش از وفات او بود. وى مىخواست قبرش پنهان بماند، تا گواه مصيبتهايى باشد كه در راه خدا و براى خدا و همراه با رسول خدا ديد.
اين چنين است كه فاطمه(ع) با عقايد و رويارويىاش با حوادث بزرگ، سرور زنان و نمونهى مؤمنان پايدار است، تا به همه بگويد: در مسير اسلام و وحدت مسلمانان مسايل و مشكلات بسيارى در انتظار شما است؛ و در راه دعوت به اسلام و تلاش براى تقويت و عزت بخشيدن و اعتلاى آن دشوارىهاى بسيارى پيش روى شماست؛ بايد با همه توان فكرى و روحى خويش بكوشيد.
نداى فاطمه(ع) اين است: در خدمت اسلام باشيد؛ چنان كه من در خدمت اسلام بودم. تلاش كنيد «كلمة الله»، همواره برتر و «كلمة الشيطان» همواره فروتر باشد. اگر موقعيت شما ايجاب كرد كه درنگ كنيد و وحدت پيشه نماييد و با وجود دردها و مصيبتهاى تاريخى، بسيارى از قضايا را برنينگيزيد، چنين كنيد و بدانيد كه هدف و مقصود بزرگ، اسلام است.
سلام خدا بر او باد، در روزى كه زاده شد و روزى كه در گذشت و آن هنگام كه زنده، برانگيخته مىشود!
پرسش و پاسخ دربارهى حضرت زهرا(س)
جايگاه شخصيتهاى تاريخى در ديدگاه كنونى ما
برخى مىگويند: سخن گفتن از تاريخ و شخصيتهاى تاريخى موجب محدود شدن نقش ما در گذشته مىشود؛ در حالى كه مناسب اين است كه با شرايط امروزى زندگى كنيم و آن را مبناى آرمانها و چشم اندازهاى خويش قرار دهيم؛ نقش كنونى زنان، كدامست؟ نظر شما در اينباره چيست؟
تاريخ گذشته بر دو نوع است: اول گذشتهاى كه مرده و از بين رفته است و دوم گذشتهاى كه داراى عناصر و عوامل جاودانگى و بقا است. ولى حقيقت، حياتى يكسان دارد، حقيقتها عمر مشخصى ندارند؛ بنابراين گذشته، حال و آينده براى آن معنا ندارد.
افرادى كه در متن حقيقت زندگى مىكنند و زندگى آنها برخاسته از ارزشهاى معنوى و اخلاقىست كه در طول زمانها تداوم مىيابند هرگز نمىميرند. انسان احساس نمىكند آنان جزيى از گذشته هستند و رفتهاند؛ بلكه آنها را نشانهى زمانى گسترده و حيات تازه مىداند؛ چون آنان با زمان، حيات تازه مىيابند و زمان را جان دوباره مىبخشند.
ما در زندگانى در حال حركت و گوناگون خود كه با انواع تغييرات گريبانگير است، ناگزيريم مسئله زن را به عنوان يك انسان بررسى كنيم. زن چگونه در وضع موجود زندگى كند؟ آيا زن در انسانيت خود نقصى دارد و بدين گونه در ايفاى نقش خود نيز دچار كمبود است؟ يا اينكه نه، انسانيت در مرد و زن يكسان به كمال مىرسد.
زن و مرد داراى ويژگىهاى ذاتى هستند كه مىتوانند انسانيت را غنا بخشند. و انسانيت در زن و مرد بر اين مبنا رشد مىكند كه آن دو بايد انسانيت خود را به كار اندازند تا به وسيلهى آن تجربهى زندگى را غِنا بخشند.
خداوند متعال از زن نمىخواهد كه از زن بودن خود آزاد شود؛ چون زن بودن بخشى از شخصيت اوست و مىتواند بسيارى از جنبههاى مثبت را در حركت او در زندگى تحقق بخشد. و خداوند از مرد نيز نمىخواهد كه مرد بودن خود را كنار بگذارد؛ زيرا مرد بودن بخشى از ذات اوست و مىتواند بسيارى نكات مثبت را در زندگانى محقق كند. بر همين اساس است كه ما حضرت زهرا(ع) را يادآور مىشويم؛ چون او زنىست كه از زندگى خود فقط مرحله كودكى و جوانى را طى كرد و به مرحله پيرى و كهولت نرسيد و برحسب روايات گوناگونى كه بيانگر زمان ولادت ايشان است، او در همان شكوفايى جوانى باقى ماند. او در دوران كودكى خود، آن چنان در انسانيت غنى بود كه انگار كودك نيست و زندگى او در جوانى آن چنان در انسانيت غنى و پرمايه بود كه انگار جوان نيست.
كودكى خود را مانند كودكان ديگر در بازى و سرگرمى سپرى نكرد و در حالى كه خانه آنها از بار رسالت سنگين بود، كودكىاش را با پدر گذراند.
وقتى پدر از مسجد مىآمد. او آثار ستم و بىخردى قوم نادان را برضد پدر خود مىديد؛ بنابراين به پيشواز او مىرفت تا دردها و رنجهاى پدر را كم كند، تا آثار بىاحترامى و اهانت سركشان قوم را از او بزدايد. در حالى كه بيش از پنج سال نداشت مادر را از دست داد، وظيفه يافت هر آنچه را كه در توان دارد نثار پدر نمايد تا كمبودهاى او را پر كند.
در صورتى كه پيامبر اسلام نبايد هيچ گونه كمبود بشرى در شخصيت خود داشته باشد؛ چون شخصيت او از نبوت لبريز گرديده است؛ ولى پيامبر نيز انسان است و به عواطف انسانى، محبت مادرى و مواظبت همسرى چون خديجه(ع) نيازمند است. و حضرت زهرا(ع) با اينكه كودكى بيش نبود، آگاهى و درك بزرگسالان را داشت و مىفهميد كه بايد همهى عطوفت و مهربانى خود را به سوى پدر سرازير كند.
و ما عمق تأثير محبت و عاطفهى فاطمه بر پيامبر زمانى به خوبى درك مىكنيم كه پيامبر از فاطمه با تعبير «ام ابيها» ياد مىكند.
همچنان كه مىبينيم حضرت زهرا(ع) چون همسرى نمونه، زندگى كرد. وظيفهى خود را در نقش همسر كه بايد به شوهر خود در خانه خدمت كند، به اين علت كه با موقعيت تناسب ندارد كوچك نمىشمرد؛ بلكه اعتقاد داشت پرداختن به كارهاى منزل نشانگر مسؤوليت اختيارى اوست و جنبهى اجبارى ندارد؛ چون اسلام از نظر شرعى زن را مجبور به خدمت در خانه نكرده است؛ بلكه از زن مىخواهد در خانه با حس مسؤوليت حركت كند.
و بدينگونه حضرت زهرا(ع) در مقام مادر و همسر با بدنى ضعيف، مسؤوليتهاى سنگينى را به عهده داشت؛ اما او همه را آگاهانه و صابرانه تحمل كرد.
پس از آن زهرا(ع) را مىبينيم كه مسؤوليتهاى دينى گوناگونى را عهدهدار گرديد، او حق را در اذهان امت زنده كرد و در رويارويى با وضعى كه پس از رحلت رسول اكرم(ص) دامنگير امت مسلمان شده بود، درس بزرگى را به مردم داد. او ديدگاهى را ابراز كرد كه پس از گذشت زمانها تا اكنون زنده و بالنده است و زندهتر نيز باقى خواهد ماند.
بررسى قضيهى حضرت زهرا(ع) بازگشت، به گذشته و ماندن در حصار تاريخ نيست؛ بلكه هدف از اين بررسى الهامگيرى از تجربهى پيشروىست كه شخصيت معصومى آن را پديد آورده است؛ و اين تجربه منحصر به گذشتهها نيست؛ بلكه با گذشت زمان بالنده و با حياتى نو، استمرار پيدا مىيابد.
زهرا(ع) الگوى مردان و زنان
از بررسى نقش زهرا(ع) به عنوان دختر پيامبر(ص) و همسر امام على(ع) و فردى داراى مسؤوليت، چگونه مىتوان نقش مناسب زنان را ترسيم نمود كه بتوانند در پرتو آن به نقش خود پايبند شوند؟
در حال و هواى زهرا(ع) ناگزيريم انديشهى بزرگى را از ايشان بگيريم؛ انديشهاى كه براى زن و مرد است. اين انديشه، اين است كه او انسان توانمندى بود و توانست وظيفهاى را كه خداى متعال از او مىخواست انجام دهد. و او ناگزير بود نقش خود را به صورت كامل انجام دهد. انسان ناگزير است توانايىهاى خود را در جهت خدمت به خدا، اسلام و مردم به كار اندازد.
حضرت زهرا(ع) در عين حالى كه دختر رسول الله بود، لحظهاى از انجام دادن مسؤوليت خود غافل نبود؛ بنابراين ما نيز بايد بينديشيم كه براى كار و مسؤوليت آفريده شدهايم تا تمام توانايىها و كارهاى خود را در خدمت خدا، مردم و زندگى قرار دهيم.
فاطمه(ع) به همهى ما آموخت، زمانى كه انسان در جايگاه پيشواى جامعه قرار دارد، نبايد مسؤوليتهاى خود را فراموش كند: «كلكم راعٍ و كلكم مسؤول عن رعيته»(بحار الانوار، ج 75، ص 38.) ، انسان در قيامت در برابر خدا محشور خواهد شد و از هر دقيقهاى كه بيهوده گذرانده، استعدادهايى را كه تباه كرده و كوششهايى كه در راههاى غير مفيد نموده است، سؤال و محاسبه خواهد شد.
هنگامى كه فردا در برابر پرودگار ايستاديم، آنگاه ارزش اوقاتى را كه بيهوده صرف كردهايم، كوششهايى را كه به هدر دادهايم و استعدادهايى را كه به كارهاى بيهوده صرف نمودهايم، به خوبى در خواهيم يافت.
از فاطمه(ع) بايد بياموزيم كه همهى اوقات، تلاشها و وظايف خود را در راه خدا، اسلام و مكتب و زندگى خصوصى به كار بست و هيچ جنبهاى بر جنبهى ديگر برترى نيافت و از محدودهى خود فراتر نرفت. از زهرا(ع) بايد بياموزيم كه به خداوند نزديك باشيم، در همهى احوال روى دلمان به سوى او باشد و زندگانى خود را در خدمت به خدا و اسلام قرار دهيم.
اسوه و نقش او در آموزش مردم
چرا هميشه سخن از اسوه است و چگونه با مراجعه به تجربهى زهرا(ع) مىتوانيم از الگو بودن او براى آگاهسازى جامعه و به ويژه زنان، استفاده كنيم؟
مسئلهى قابل توجه در بسيارى از الگوهاى بزرگ كه ما را به ميدان كشانده يا عرصهها را مجذوب خود كرده است، در اين نكته آشكار مىشود كه بُرد نهايى حركت اسوهى بزرگ در واقعيت زندگى چقدر است تا باور كنيم اسوه مىتواند حيات پويايى را در ما نشان دهد؟ بنابراين به اسوهاى از بين مردم نيازمنديم؛ مردمى كه ضمن حفظ عنوان فكرى، درك حقيقى از ارزش را در اختيار ما مىگذارند.
بنابراين ما هميشه و در هر جايى، در پى انسانى مىگرديم كه مال و ثروت، او را به طغيان نكشاند و با فشار مالى از اصول منحرف نگردد. در جستجوى انسانى هستيم كه مقام، او را به گردنكِشى نكشاند و در زندگى خود، در جنبههاى معنوى، مادى و اجتماعى متعال باشد؛ چون بسيارى از مردم، از برافتادن آميختگى جنبههاى مادى و معنوى با شخصيت فردى و اجتماعى انسان سخن مىگويند و مثال مىزنند كه معنويت از زندگى مادى رخت بر بسته است و شخصيت اجتماعى انسان در همه جنبهها و آرمانهاى خود به صورت فردى در آمده است و هيچگونه نشانهى جمعى در شخصيت و حركت او يافت نمىشود؛ از اين رو ما ناگزيريم ارزشها را در زندگى كسانى ببينيم و ارزيابى كنيم كه در جهت ارزشها حركت مىكنند.
در بسيارى از مردمان، كه انسانيت آنان از ارزشهايى سرچشمه مىگيرد كه با آنها همراه است، نيازى به خواندن سخنان آنها نيست؛ بلكه نيازمنديم كه حركت آنان را در جامعه بررسى كنيم؛ چون به جاى اينكه سخنان آنان غِنا بخش حركت باشد، حركت به سخنان آنها غنا مىبخشد.
همين طور اگر زنان را در كل تاريخ بررسى كنيم نقاط روشنى در زندگى آنها مىيابيم و در مىيابيم كه در زندگى ما، زن نيز مىتواند غناى معنوى، پايمردى در حركت، انديشهى برجسته و استحكام موقعيت داشته باشد.
ما نيازمنديم كه برخى از زنان نمونه را از لابهلاى تاريخ فرا بخوانيم؛ زنانى كه اگر همهى ارزشها در آنان وجود نداشته باشد، حداقل بعضى از ارزشها در آنها وجود دارد؛ ولى نظر ديگرى نيز وجود دارد كه عقب ماندگى جامعه تاكنون آن را حفظ كرده است و آن، اين است كه زن، انسانى درجه دو يا سه است و همهى تاريخ، ابتكارات و توانمندىها دستاورد مردان است. به گمان اينان، زن، ضعيف و احساساتى است و نمىتواند در ميادين اجتماعى وارد شود.
بايد نمونههاى زندهاى را در تاريخ بيابيم تا بتوانيم با اين تجربههاى زنده با اين نوع انديشهها مقابله كنيم؛ زيرا انسان در بسيارى حالات، اگر بخواهد در بيشتر موضوعات، مسئله را به شيوهى تحليل درمان كند، در سردرگمىهاى بحث و جدل گرفتار خواهد شد كه در اين صورت ممكن است انديشه را به بيش از يك شكل، تصور كند؛ بدون اينكه به ژرفاى آن وارد گردد؛ اما تجربهى زنده، واقعيتى را به انسان معرفى مىكند كه انديشهساز است و بدين گونه انسان نيازى ندارد كه انديشه را بر آگاهى بنيان نهد، مگر از طريق رشد انديشه، كه به صورت واقعيتى زنده و بالنده در زمين و انسان وجود دارد.
ما مىدانيم كه تجربه يكى از روشها در فرآيند شناخت است و اگر عقل انديشهگر روزنهى كوچكى بر معرفت بگشايد، تجربه مىتواند روزنهى بزرگترى را به روى آن بگشايد و به ويژه اينكه عقل نمىتواند حقيقت را جز از طريق تجربه درك كند؛ همانگونه كه تجربه نيز نمىتواند استمرار انديشه را جز از طريق عقل تحقق ببخشد.
در همين جهت است كه ما درمىيابيم زهرا(ع) در جنبههاى گوناگون، در درون و بيرون، زندگى كرد و جنبهى معنوى ايشان جنبههاى اجتماعى، سياسى، تربيتى و خانوادگى را تحت الشعاع قرار نداد.
انسان، توانايىهاى گوناگونى دارد، مىتواند در جنبههاى گوناگون زندگى حركت كند و خود را در جنبهى خاصى محصور نسازد؛ بر اين اساس ما مىتوانيم شخصيتى چند جانبه داشته باشيم و در بسيارى زمينهها حركت كنيم.
بنابراين اگر از زهرا(ع) به عنوان يك الگو سخن مىگوئيم، از يك روح بلند و انسان مسؤول در عرصههاى كوچك و بزرگ سخن مىگوئيم كه در انجام دادن مسؤوليت خود اخلاص دارد. عرصههاى كوچك، او را از ميادين بزرگ و مهم بازنمىدارد و نيز عرصههاى بزرگ، او را از ميادين كوچك باز نمىدارد؛ چون زندگى در گسترههاى كوچك و بزرگ رشد مىكند. ماهيت هستى نيز به گونهاى است كه عرصههاى كوچك بر عرصههاى بزرگ باز مىشوند و عرصههاى بزرگ بر عرصههاى كوچك گشوده مىشوند. مسايل كوچك، پايهى قضاياى بزرگاند و مسايل بزرگ، از قضاياى كوچك مواظبت مىكنند.
بنابراين مسئله تنها اين نيست كه زهرا(ع) الگو و زن كامل است، بلكه مسئله اين است كه او اسوه و انسان كامل است.
ما زن را در انسانيت او ترسيم مىكنيم؛ همانگونه كه مرد را در انسانيت او به تصوير مىكشيم. زن بودن و مرد بودن، وضع جسمى براى تنوع بشرى است؛ ولى انسانيت، حالتى در عقل، قلب و روح آدمىست.
در مسير زندگى، زن و مرد يكديگر را در بناى معرفت بشرى، حركت و معنويت، كامل مىكنند. خداشناسى نبايد ما را از نگريستن به مردم باز دارد و نيز نگريستن به مردم نبايد ما را از نگرش به زندگى باز دارد. هر افقى مىتواند افقهاى تازهاى را بر ما بگشايد. خدا را دوست بداريد، تا مردم را دوست داشته باشيد. و مردم را دوست بداريد تا به زندگى عشق بورزيد، مردم خانوادهى خداوند هستند؛ بنابراين دوست داشتنىترين شما نزد خداوند، كسى است كه براى خانوادهى او سودمندتر است.
موضع سياسى حضرت زهرا(ع)
با بررسى ديدگاههاى زهرا(ع) دربارهى خلافت، چگونه ممكن است، مسئلهى اقدام زنان را براى كار سياسى از آن به دست آوريم؟
هنگامى كه زندگانى حضرت زهرا(ع) را بررسى مىكنيم در مىيابيم كه او با اوضاع موجود از جايگاه چالش و ضد چالش روبهرو گرديد و موضع منفى بىطرفانه نداشت.
حضرت زهرا(ع) احساس كرده بود كه مسئله خلافت على(ع) نيست؛ بلكه مسئله امت و مكتب است. او اين مسؤوليت را احساس كرد كه بايد از امت و مكتب حمايت كند؛ از اين رو اولين اقدام آن حضرت ايراد خطبه در مسجد بود تا دربارهى اسلام، اسرار آن و وضعى كه مسلمانان در آن بسر مىبردند و مشكلاتى كه پس از رحلت رسول خدا(ص) پديد آمده بود، براى مسلمانان سخن گويد.
پس از آن، زهرا(ع) از فدك سخن گفت. طرح مسئلهى فدك براى جنبهى مالى آن نبود؛ بلكه براى حقى بود كه در آن وجود داشت و او مىخواست آن حقيقت را آشكار كند.
او مسايل اساسى را به گونهاى مطرح كرد كه هيچ زنى پيش از ايشان آن را مطرح نكرده بود. او بدين مقدار اكتفا نكرد؛ با افرادى كه در اين زمينه مسؤول بودند به صورتى جدّى روبهرو گرديد؛ سپس به مهاجران و انصار رو كرد تا حق على(ع) را به ياد آنها آورد؛ آنگاه زنان را در خانهى خود جمع كرد و از گفتوگوى سخت با همسران آنها، سخن گفت و همانگونه كه قبلاً گفتيم وصيت ايشان مبنى بر دفن شبانه نيز جزئى از اعتراض او بود.
اين ديدگاه حضرت زهرا(ع) نشان دهندهى ديدگاه چالشگراى اسلامى است كه براساس آن، يك زن در رويارويى با وضع سياسى، به گونهاى ايستادگى مىكند كه مخالفتش را در قبال آن وضع نشان دهد.
موضع گيرى حضرت زهرا(ع) مشروعيت شركت زن را در عرصههاى سياسى نشان مىدهد؛ زيرا او از اهلبيت(ع) است و خداوند هرگونه ناپاكى را از آنها زدوده و آنان را پاك گردانيده است. رفتار او در هر موقعيتى نشاندهندهى رفتار حقيقى اسلامىست. و زهرا(ع) هنگامى كه اين موضع را اتخاذ كرد به علت ويژگىهاى ذاتى وى نبود كه برخى از مردم مىگويند؛ اين جا وظيفهاى وجود داشت و زهرا(ع) در قبال آن، مأموريتى ويژه داشت.
حضرت زهرا(ع) چون زنى مسلمان و مسؤول رفتار مىكرد؛ حتى پيامبر اسلام نيز مانند يك مسلمان مسؤول عمل مىكرد و حتى اهلبيت(ع) چون افراد مسلمان داراى مسؤوليت، اقدام مىنمودند.
بنابراين، اگر مىبينيم زهرا(ع) اين گونه عمل كرده است، معناى آن اين است كه همهى زنان مسلمان وظيفه دارند در قبال چالشهايى كه جامعهى اسلامى را تهديد كردهاند، اين گونه باشند. زن مسلمان مىتواند مانند زهرا(ع) اظهار نظر كند و در ميدان سياسى حضور يابد.
اگر بررسى كنيم در مىيابيم همان كارى را كه زهرا(ع) انجام داد، دخترش حضرت زينب(ع) نيز انجام داد؛ زيرا مسئله يكىست. جامعهى اسلامى در آن دوره به نقش و وظيفهى زن به لحاظ شخصيت او كه مىتواند بر جامعه اثر بگذارد، نياز داشت. و در اين دوره يك وظيفهى اسلامى وجود دارد كه زينب(ع) بايد آن را بر دوش كشد و زينب(ع) نيز به دليل نياز موضعگيرى اسلامى، اين وظيفه را بر دوش كشيد.
جايگاه زينب(ع) در كربلا و پس از آن
ديدگاه ساده انديشانهاى وجود دارد كه گمان مىكند زن به علت عاطفهى سرشارى كه دارد، نمىتواند در موقعيتهاى مشكل نقش مؤثرى به عهده گيرد؛ اين انديشه را در پرتو تجربهى حضرت زينب(ع) چگونه ارزيابى مىكنيم؟
هنگامى كه به قضيه حضرت زينب(ع) مىپردازيم قصد نداريم به بحث نَسَب ايشان وارد شويم و نيز نمىخواهيم به بحث عشق و علاقهى سرشارى كه از ايشان در دلهاى خود داريم، وارد شويم؛ بلكه برآنيم تا زينب(ع) را بدور از اين ويژگىها و اغراقها بررسى كنيم. هدف ما اين است كه، عناصر زنده و بالندهاى را كه در وجود اين زن است و عنصر الگو بودن كه انديشه را به ظهور مىرساند، نشان دهيم.
نمىخواهيم از كودكى او بگوئيم، كه همراه پدر بود و همهى انديشه، معنويت، شجاعت و صلابت خود را از پدر گرفت. و همراه برادران خود امام حسن و امام حسين(ع) حركت كرد و همهى اخلاق انسانى را از آن دو انسان كامل، فرا گرفت؛ بلكه هدف ما اين است كه به ديدگاههاى او جداكانه دقت و تأمل كنيم.
حضرت زينب(ع) در كربلا همراه امام حسين(ع) بود؛ آن دو با همديگر سخن مىگفتند و ما تا كنون نخواندهايم كه جز با زينب(ع) بين حسين(ع) و ديگر اصحاب و اهلبيت(ع) او، چنين گفتوگوها و درددلهايى صورت گرفته باشد؛ به گونهاى كه عقل و قلب و احساسات او را شكفته باشد.
در شب عاشورا، امام حسين(ع) با زينب(ع) دربارهى ماهيت جنگ و پيامدهاى دشوار آن گفتوگو مىكرد و از خواهر مىخواست در عاطفه و احساسات خود توازن و تعادل داشته باشد و نبايد زياد بدان گرايش يابد؛ چون آيندهى خونين مصيبتبار، اجازه نمىدهد كه او عاطفه و احساسات خود را آزادانه به كار گيرد. عاطفه در اسلام قداستى انسانى دارد. انسان بدون عاطفه مثل سنگ است و عقل بدون عاطفه نمىتواند به وجدان بشرى راه برد؛ زيرا اين است كه در آن جا با همهى مصايـبى كه وجود دارد اگر احساساتى عمل شود، آثار منفى به بار خواهد آمد؛ چون در آن صورت، قضيهى عاشورا جزئى كوچك از احساسات و عواطف مىگردد و چيز تازهاى مطرح نخواهد شد؛ بنابراين حضرت زينب(ع) در حين جنگ و پس از آن در در اوج صلابت بود و نيرومند و انعطاف ناپذير عمل مىكرد.
زينب(ع) زنى بود با انعطاف ناپذيرترين ديدگاهها كه اگر از احساسات و عواطف بهره مىگرفت، نمىتوانست انديشه و رفتار حسين(ع) را، فراتر از درد و رنجهاى خود، به برترين شكل بپروراند.
پس از واقعهى كربلا، مورخان سيرهى حسينى نوشتهاند، حضرت زينب(ع) به سربلندى يك انسان نيرومند ظاهر شد؛ بنابراين احساس مىشود كه رفتار او جنبهى فردى نداشت؛ بلكه در كار او مسؤوليت و رسالت وجود داشت؛ بنابراين با همهى توان در مقام دعا و عبادت ايستاد، دستها را به زير جسد برادرش، امام حسين(ع) گذاشت و فرمود: «اللهم تقبل مِنّا هذا القربان». بهراستى حسين(ع) قربانى رسالت است با همهى جزئيات آن؛ زيرا انسانى كه از سر مسؤوليت عمل مىكند و انوار رسالت را در كار عظيم و دشوار خود مىبيند، هنگامى كه جزئيات كار را در ميدان درگيرى تجربه مىكند، احساس مسؤوليت و رسالت او از بين نمىرود.
همچنين، وقتى زينب(ع) را در نزد ابن زياد مشاهده مىكنيم، و او مىكوشيد به شيوهاى نادرست و منفى دربارهى امام حسين(ع) سخن بگويد و به زينب(ع) گفت: «ديدى خدا با برادرت و سركشان خانوادهى او چه كرد؟» حضرت زينب(ع) فرمود: «اينها كسانى هستند كه خداوند كشتهشدن را براى آنان مقدر فرموده بود؛ بنابراين رهسپار قتلگاه خود شدند. تو فردا، در روز قيامت در برابر آنان خواهى ايستاد و مورد اعتراض و دادخواهى قرار خواهى گرفت؛ آنگاه خواهى ديد چه كسى پيروز است. مادرت به عزايت بنشيند اى فرزند مرجانه!».
تصور ما اين است كه حضرت زينب(ع) با همهى دردها و مصايـبى كه داشت در برابر ابن زياد ايستاد تا اين انسانى كه سلطهى خود را بر مردم تحميل كرده بود، بفهمد كه حقير است. حضرت زينب(ع) با اين عمل خود خواست ابنزياد را تحقير كند؛ چون او مىخواست خود را بزرگ جلوه دهد؛ از اين رو پاسخى براى زينب(ع) نداشت. اگر نصيحت برخى اطرافيان نبود، دستور كشتن او را مىداد.
در مجلس يزيد، يك زن مكتبى و مسؤول كه افقهاى رسالت در زندگى او متجلى است، با همهى صلابت و قدرت ايستاد. حضرت زينب(ع) با اينكه اسير بود، سر مقدّس امام حسين(ع) در برابر او و زنان و كودكان پيرامون او بود، با صلابت و قدرت فرمود: «هر حيلهاى دارى به كار بند، هر كوششى دارى انجام ده و تمام سعى خود را بكن. تو نمىتوانى ما را بكشى و ما زنده مىمانيم».
به يزيد فرمود: «ما اصحاب رسالت هستيم، نه تو. جايگاهى كه بر آن نشستهاى از آن تو نيست؛ جايگاه ماست. به خدا سوگند اگرچه پيروزى از ما مخفى شد؛ ولى عزّت از ما رو بر نمىتابد؛ اين سنت خداوند در زندگىست در براى سنجش قدرت و ضعف انسان.
از اين چند نمونهى كوچك درمىيابيم كه زينب(ع) زنى است مسلط بر احساسات و عواطف خود و داراى تعادل در عاطفه كه احساسات موجب به خطا رفتن ديدگاه او نمىگردد. زينب(ع) رهبرى است كه اگر اسارت او از كربلا تا شام نبود، امكان رهبرى مردان را نمىيافت؛ ولى او تداوم عاشورا را رهبرى كرد.
ميان كسى كه مردم را بدون مسئلهاى رهبرى مىكند و كسى كه قضيهاى را هدايت مىكند تا انديشههاى مردم را بر آن بگشايد تفاوت وجود دارد؛ بنابراين رهبرى، قدرت، سلطه و سيطره بر مردم نيست؛ بلكه فعاليت عقل، آگاهى و واقعيتنگرى است كه موجب مىشود جامعه بر اثر سلطهجويى برخى افراد، به سقوط و انحراف نيفتد.
اگر با كشته شدن امام حسين(ع) در كربلا، ماجرا پايان مىيافت كارى انجام نشده بود؛ اما زينب(ع) با بررسى دقيق اوضاع، با آگاهى، قدرت، قاطعيت، انديشه، عواطف خود، چيزهاى بسيارى به اين قضيه افزود.
بنابراين ملاحظه مىكنيم زينب(ع) زنى مؤمن، با حجاب، عابد و خاشع در برابر پروردگار بود كه با نيرومندترين شيوههاى مخالفت سياسى در جمع مردان ايستاد، و سخن گفت؛ جايى كه مخالفت در آن، امر نامأنوسى به نظر مىرسيد.
اگر آن دوره را به دقت بنگريم، در مىيابيم مردم توان مخالفت با شخص اول جامعه را نداشتند. زمانى كه براى يزيد بيعت گرفته مىشد، بيعت گيرنده ايستاد؛ در حالى كه در يك دست شمشير و در دست ديگر كيسهى پول داشت و گفت: هركس بيعت كند اين كسيهى پول از اوست و هر كس بيعت نكند سر و كارش با اين شمشير است. و هيچ كس نتوانست اعتراض كند.
در اين جا بين مخالفت در جايى كه مردم جرأت ندارند لب به سخن بگشايند و مخالفت فرسايشى كه انسان هر چيزى مىتواند بگويد، تفاوت وجود دارد.
ما نمىخواهيم فقط از ديدگاه سياسى حضرت زينب(ع) در برابر ابن زياد و يزيد حرف بزنيم؛ نمىخواهيم بگوئيم ديدگاه ايشان فرسايشىست، از نوعى كه در همه سرزمينهاى اسلامى مردم قادر به انجام دادن آن بودند. اگر به راستى مىخواهيد ارزش سخن قوى و سرزنش كنندهى حضرت زينب(ع) را در برابر ابنزياد و يزيد بشناسيد، بايد بسيارى از نظامهاى عربى را تصور كنيد؛ و اينكه اعتراض يك انسان در برابر پادشاه يا رئيس جمهور مطلق العنان در جهان عرب يا جهان سوم چه پيامدهايى را به دنبال خواهد داشت؛ آنگاه ارزش اعتراض حضرت زينب(ع) را در حضور ابن زياد و يزيد درك خواهيد كرد.
مقام زن در اسلام
با توجه به نقشهايى كه حضرت زهرا(ع) داشتند، چه تصورى از حركت ايشان داريد كه طرحى عملى براى نقش زن در زندگى، ارايه نمايد؟
بين آنچه خداوند در قوانين اسلامى به مرد داده است و آنچه به زن در نظام خانواده، چون روابط همسرى و ديگر ارتباطات عمومى در زندگى، عنايت كرده است، تفاوت وجود دارد؛ زيرا خداوند به نقش مادرى زن توجه كرده است و مسؤوليتهاى زيادى را به دوش او نگذاشته است. و عرصههاى گستردهاى را براى مردان رعايت كرده و به آنان برخى چيزها را داده است. «و للرجال عليهن درجه»؛ «و مردان بر زنان برترى دارند».
ولى در عرصههاى عمومى مسؤوليت، چون نزديكى به خداوند و برترى نزد او، برترى علمى، برترى در شايستگى و نيز در همهى عرصههايى كه زن مىتواند بدانها اقدام كند، مرد هيچگونه برترى بر زن ندارد. به عكس اگر علم، جهاد و مسؤوليت پذيرى او بيشتر باشد، زن بر مرد برترى دارد و مرد نيز به همين دلايل مىتواند بر زن برترى داشته باشد؛ وگرنه هر دو مساوى هستند.
مىبينيم وقتى خداوند متعال در قرآن كريم از منشأ آفرينش سخن به ميان مىآورد، مىفرمايد: (ياأيها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيرا و نسآءً)(نساء، آيه 1.) ؛ «اى مردم! از (مخالفت) پرودگارتان بپرهيزيد. همان كسى كه همهى شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را (نيز) از جنس او خلق كرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانى (در روى زمين) منتشر ساخت».
خداوند زمانى كه موضوع مسؤوليت را در زندگى مطرح مىكند، ميان زن و مرد تفاوتى قايل نمىگردد: (فاستجاب لهم ربهم أنى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى بعضكم من بعض)(آل عمران، آيه 195.) ؛ «خداوند، درخواست آنها را پذيرفت؛ (و فرمود:) من عمل هيچ عمل كنندهاى از شما را، زن باشد يا مرد، ضايع نخواهم كرد؛ شما همنوعيد، و از جنس يكديگر». و نيز مىبينيم كه خداوند در عرصهى پاداش با ما سخن مىگويد: (ان المسلمين والمسلمات والمؤمنين والمؤمنات والقانتين والقانتت والصادقين والصادقات والصابرين والصابرات والخاشعين والخاشعات والمتصدّقين والمتصدقات والصائِمين والصائِمات والحافظين فروجهم والحافظات والذاكرين الله كثيرا والذاكرات أعدّ الله لهم مغفرة و أجرا عظيما)(احزاب، آيه 35.) ؛ «به يقين، مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان خاشع و زنان خاشع، مردان انفاق كننده و زنان انفاق كننده، مردان روزه دار و زنان روزه دار، مردان پاكدامن و زنان پاكدامن و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند و زنانى كه بسيار ياد خدا مىكنند، خداوند براى همهى آنان مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است». خداوند در پاداش بين زنان و مردان تفاوتى نگذارده؛ بلكه زمانى كه زن و مرد همراه يكديگر در راه اسلام و ايمان مخلصانه، خضوع و خشوع در برابر پروردگار، صداقت در رفتار و گفتار، صبر و مقاومت در دشوارىها، خداباورى، روزه و عفت حركت كنند، مردان را مانند زنان قرار داده است.
و نيز وقتى خداوند از مرد مىخواهد در برابر دستور الهى خاشع باشد، همين خواسته را از زن هم دارد: (و ما كان لمؤمن و لامؤمنة إذا قضى الله و رسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم) (احزاب، آيه 36.) ؛ «هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد».
و همين گونه است وقتى خداوند با ما دربارهى مسؤوليت در زندگى گروهى، دعوت به سوى خدا، ايستادن در برابر انحرافات و چالشها و تهديدها سخن مىگويد: (والمؤمنون والمؤمنات بعضهم أولياء بعضٍ يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر)(توبه، آيه 71.)؛ «مردان و زنان با ايمان، ولىّ (و يار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف، و نهى از منكر مىكنند».
از نظر مسؤوليت تفاوتى بين زن و مرد نيست. اگر اسلام به زن و حضور او نيازمند باشد، او مسؤول است كه حركت كند؛ و اگر اسلام نيازمند مرد و حضور او باشد، او مسؤول است كه حركت نمايد. و همچنين زمانى كه بايد به سوى اسلام دعوت شود، زن و مرد بايد دعوتگر شوند و اين كار را بايد در همهى محيطهاى عمومى به پا دارند.
در بسيارى از مراحل و زمانها نياز است كه زن همانند مرد مسؤوليت خود را انجام دهد. در همهى جنبههاى زندگى كه معروفى وجود دارد بايد به پا داشته شود و اگر منكرى وجود دارد بايد از بين برود؛ بنابراين زمانى كه خداوند از مسؤوليت، در برابر انحرافات سخن گفته، فرموده است: (والسارق والسارقة فاقطعوا أيديهما جزآءَ بما كسبا) (مائده، آيه 38.)؛ «دست مرد دزد و زن دزد را به كيفر عملى كه انجام دادهاند، قطع كنيد». (الزانية والزانى فاجلد و أكل واحد منهما مائة جلدة)(نور، آيه 2.)؛ «هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد». در حد زنا بين زن و مرد تفاوتى نيست. مرد و زن، اگر «غير محصن» باشند، تازيانه زده مىشوند و اگر «محصن» باشند، سنگباران مىگردند. دربارهى مرد و زن دزد، اگر حكم شرعى قطع دست دزد باشد، دست آنان بريده مىشود. در اينباره خداوند بين زن و مرد، تفاوتى نگذارده است.
همانگونه نيز خداوند سبحان در قرآن كريم، زن را مثال مىزند. زن كافر مثال زنان و مردان كافر است و زن مؤمن، مثال زنان و مردان مؤمن. (ضرب الله مثلاً للذين كفروا امرأت نوح وامرأت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صلحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين*و ضرب الله مثلا للذين ءامنوا امرأت فرعون اذا قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين*و مريم ابنت عمران التى أحصنت فرجها فنفخنا فيه من رّوحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القنتين)(تحريم، آيات 10 - 12.) ؛ «خداوند براى كسانى كه كافر شدهاند، به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است، آن دو زير سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند؛ ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت، و به آنها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مىشوند!»*و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام كه گفت: «پروردگارا! خانهاى براى من نزد خود در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش!»*و همچنين به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگهداشت، و ما از روح خود در آن دميديم؛ او كلمات پرودگار و كتابهايش را تصديق كرد و از مطيعان فرمان خدا بود».
خداوند زن صالح را براى همهى مردم مثال زده است و نيز زن غير صالح را براى همهى مردم؛ پس زن مىتواند مثال و الگويى براى جامعه در همهى جنبههاى زندگانى باشد.
از تمام اينها درمىيابيم كه در مسؤوليت، زن و مرد مساويند؛ ولى خداوند نوع مسؤوليت زن و مرد را در عرصههاى گوناگون زندگى، متفاوت قرار داده است.
همچنين وقتى خداوند شهادت دو زن را معادل شهادت يك مرد قرار داده است، نشان دهندهى نقصان عقل زن يا انسانيت او نيست؛ اين كار به علت احساسات و عاطفهى سرشار اوست؛ بنابراين فرموده است: (أن تضل احداهما فتذكر إحداهما الاخرى) (بقره، آيه 282.)؛ «تا اگر يكى انحرافى يافت، ديگرى به او يادآورى كند».
همچنين درمىيابيم كه زن مىتواند به آن چنان منزلتى نزد خداوند برسد كه هيچ مردى بدان دست نيافته باشد و او مىتواند با عمل، شايستگى، كوششها و تلاشهايش به جايگاهى دست يابد كه هيچ مردى بدان نرسيده باشد؛ زيرا ارزش هر فردى به ميزان كار نيك اوست. اگر جهاد زن بيش از مرد باشد، او در اين زمينه برترى دارد. (قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون إنما يتذكر أُولوا الألباب)(زمر، آيه 9.) ؛ «بگو: آيا كسانى كه مىدانند با كسانى كه نمىدانند يكسانند؟ تنها خردمندان متذكر مىشوند». بين زن و مرد در اين زمينه تفاوتى وجود ندارد.
ما اين انديشهى اسلامى را از شخصيت و عمل حضرت زهرا(ع) كه برخاسته از عصمت اوست و نه از نسب و قرابت ايشان، به دست مىآوريم.
مسؤوليت زن در جامعه
در جوامع شرقى به زن به چشم يك فرد درجهى دو نگريسته مىشود. با توجه به بررسى نقش حضرت زهرا(ع)، نظر اسلام در اينباره چيست؟
زن يك عنصر حاشيهاى در زندگى مرد نيست؛ بلكه او يك انسان است و در داخل و خارج زندگى زناشويى همانند مرد حقوق و وظايفى دارد. در همهى عرصههاى زندگى، همگان بايد مسؤوليت خود را در همهى سطوح و در تمام مسايل بزرگ و كوچك در پيشگاه خداوند انجام دهند.
كسانى كه امور مسلمانان را در اختيار دارند همانگونه كه سطح فرهنگ و دين مردان را ارتقا مىدهند بايد در جهت آگاه سازى زنان نيز تلاش كنند؛ چون زمانى كه مسؤوليت از همهى جامعه برخيزد، جامعه مىتواند با دو بال نيرومند زن و مرد در همه فضاها حركت كند.
نياز ما اين است كه هم زن و هم مرد عقب افتاده نباشد. و شايد برخى از مشكلات ما از اين جا ناشى مىگردد كه مرد عقبمانده است و عقب ماندگى خود را بر زن تحميل مىكند؛ و زن عقب مانده نيز عقب افتادگى خود را بر فرزندانش تحميل مىكند. اين عقب ماندگى مزمن كه در آن به سر مىبريم سبب مىگردد تا در زندگى از جايگاههاى مسؤوليت و رويارويى با چالشها و تهديدات، آن گونه كه خداوند از ما خواسته و آگاهى از به پيرامون خود و احكام شرعى كه خدا بر دوشمان گذارده است، دور گرديم. (و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضى الله و رسوله أمرا أن يكون لهم الخِيَرَةُ من أمرهم) (احزاب، آيه 36.)؛ «هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارند هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد». اگر همهى مردم بيايند و تو بگويند: از حكم خداوند منحرف شو، و خداوند به تو گفته است: بر دستور من پايدار باش، بايد خواهش همهى مردم را رد كنى و با خدا باشى؛ زيرا انسان بايد در همهى احكام الهى، خدا را در نظر بگيرد.
اين همان چيزى است كه ما مىخواهيم؛ پس مبناى آگاهى اين است كه ما بايد انسانى مسلمان باشيم كه مردم ما را با اسلاممان فريب ندهند و از خط اسلاممان دور نكنند. هنگامى كه مردم، پيرامون ما را سرشار از احساسات مىكنند نبايد گرفتار عواطف و احساسات گرديم. هرگاه مردم از ما بخواهند براساس تعصّب بجنگيم يا صلح كنيم، تسليم تعصّب نشويم، به زندگى طورى بنگريم كه بدون گرفتارشدن در دام سطحىنگرى، ريشهى همهى چيزها را درك كنيم. در مسئلهى زن به اين آگاهى نيازمنديم. و ناگزيريم روابط و اوضاع جامعهاى را كه در آن زندگى مىكنيم، با آگاهى اسلامى و اجتماعى، به صورت دقيق درك كنيم.
نقش زن در عرصههاى عمومى
نقش زن در زندگى زناشويى سبب مىگردد كه نتواند مانند مرد پيشرفتهاى زيادى كند و در عرصههاى عمومى نقشى داشته باشد. نظر شما در اينباره چيست؟
انسانى كه به سبب ويژگىهاى خود نقشى را عهدهدار است، نبايد در اين نقش غرق شود و از وظايف انسانى ديگر خود باز ماند؛ بنابراين مرد در زندگى مسؤوليت پدرى و همسرى دارد و بايد از همسر و فرزندان خود مواظبت كند. آيا مردى را ديدهايد كه همهى زندگى او منحصر به وظايف همسرى يا پدرى گردد؟ او در زندگى اجتماعى، سياسى، فرهنگى فعاليت مىكند و انسانيت او تنها در نقش پدرى وى خلاصه نمىگردد؛ بلكه وظايف و مسؤوليتهاى ديگرى نيز دارد؛ زيرا انسانيت او كه جزئى از جامعه و به نيروى آن است، مرد را ناگزير مىكند همانگونه كه به نيازهاى پدرى يا همسرى مىپردازد، براى نيازهاى انسانى هم احساس مسؤوليت كند.
و همچنين زن، يك همسر است، يك مادر است؛ اما همسرى و مادرى، همهى نقش و وظيفهى او نيست؛ جزئى از شخصيت زن است. اين وظيفه و نقش، به مفهوم وجود انسانىما در حركت تكاملى و رشد انسانى مرتبط است و چيز غريـبى در انسانيت ما نيست كه آن را دچار نقصان كند، بلكه چيزى است كه با همهى جوانب خود نشاندهندهى ايثار انسانى با همهى ويژگىها و جنبههاى گوناگون آن است. نقش زن به عنوان يك همسر و يك مادر، نقش حاشيهاى نيست؛ بلكه نقشى در ژرفاى انسانيت اوست. از اين رو اسلام از اقدام زن در رعايت و مواظبت همسر و فرزندان به جهاد تعبير كرده است. گاهى جهاد براى حفظ مرزهاى كشور است و گاهى براى حفظ نيازهاى انسانى در داخل كشور.
اين جا نكتهاى پيش روىماست و آن اين كه بيشتر فقها مىگويند: خداوند برزن واجب نكرده است كه حتما بايد فرزند خود را شير دهد، يا در خانه خدمت كند؛ اما از او خواسته است اين كارها را بر اساس آزادگى انسانى خود با بخشندگى انجام دهد؛ پس از نظر اسلام زن ملزم نيست خانه را اداره كند؛ ولى روح بخشندگى در شخصيت او سبب مىشود كه اين وظيفه را انجام دهد.
به همين جهت مىگوئيم: نقش زن در خانواده اساسى است؛ امّا نقش او در جامعه هم اساسىست. اسلام از زن نمىخواهد كه از جامعه دورى گزيند؛ چون جامعهاى كه به بسيارى از توانمندىها نيازمند است، به توان زن احتياج دارد، همانگونه كه به توان مرد نياز دارد. و از زن خواسته كه توانايىهاى خود را رشد دهد، همانگونه كه از مرد مىخواهد توانايىهاى خود را رشد دهد. خداوند متعال مىفرمايد: (قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون)(زمر، آيه 9.)؛ «بگو آيا كسانى كه مىدانند با كسانى كه نمىدانند يكسانند؟!». خداوند فقط درباهى مرد سخن نمىگويد؛ بلكه دربارهى زنان و مردانى سخن مىگويد كه مىدانند و زنان و مردانى كه نمىدانند.
هنگامى كه جامعه در درون خود دچار تهديدات و انحرافاتى بزرگ مىگردد، در حكومت باشد يا سياست، در اجتماع باشد يا امنيت، يا زمانى كه گرفتار تهديدات و چالشهاى خارجى مىشود، زن ناگزير است هنگامى كه جامعه به توانايىهاى او نيازمند است براى مقابله با اين تهديدها آن را به كار بندد؛ همانگونه كه چنين وظيفهاى بر مرد واجب است. در قرآن كريم اين گفتهى پروردگار را مىخوانيم كه: (والمؤمنون والمؤمنات بعضهم أولياء بعضٍ يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر)(توبه، آيه 71.) ؛ «مردان و زنان با ايمان، ولىّ (و يار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف، و نهى از منكر مىكنند». در صورتى كه مىدانيم دانش و عدالت از والاترين انواع معروف است و عقب ماندگى، جهل و ظلم بدترين انواع منكر مىباشد، زن بايد در جهت علم، فرهنگ و عدالت حركت كند؛ همانگونه كه بايد در جهت مقابله با ظلم، جهل، عقب ماندگى و انحراف حركت كند.
اسلام با اين آيه اعلام مىكند كه در جامعه نقش مردان و زنان مؤمن در خط ايمان و امر به معروف و نهى از منكر، يكديگر را كامل مىنمايد. و قيام، حركتى براى برپاداشتن معروف به معناى هر چيزى كه موجب رشد مردم مىگرديد و از بين بردن منكر به معناى هر چيزى كه موجبات سقوط مردم را فراهم مىسازد.
بنابراين زن بايد داراى آگاهى فرهنگى، سياسى و اجتماعى باشد در همهى جاهايى كه مىتواند ابزار فرهنگ و سياست و شناخت اجتماعى را به دست آورد تا بتواند عنصر تاثيرگذارى بر حركت جامعه تأثير بگذارد و به شيوهاى مثبت در خط جامعه حركت كند؛ همانگونه كه مرد نيز چنين است.
اگر اسلام برخى ضوابط اخلاقى را براى زن در كارهاى شخصى، در زندگى و در رفتار او با انسان ديگر قرار مىدهد، براى اين است كه اسلام برخاسته از يك سرى بنيانهاى اخلاقى است كه انسان را در برابر خود و انسان ديگر، حفظ مىكند. چنين ضابطههايى بر زن و مرد واجب گرديده است.
پس وقتى خداى متعال از مرد مسلمان سخن مىگويد، از زن مسلمان نيز سخن مىگويد و نيز از زنان و مردان راستگو، صابر و روزهدار. خداى سبحان از ارزشهاى اخلاقى و عملى سخن مىگويد و نيز از جنبهى مثبت زن و مرد.
و همين طور وقتى از ضد ارزشها سخن مىگويد: (السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما)(مائده، آيه 38.) ، (الزانية والزانى فاجلد و أكل وحد منهما مائة جلدة)(نور، آيه 2.) ، خداوند در ارزشها و ضدارزشها بين مرد و زن تفاوتى قايل نمىشود.
از اين رو اگر اخلاق از نظر برخى مردم نشاندهندهى محدوديتهايى براى زن است، همين محدوديتها براى مرد نيز وجود دارد؛ و چنين محدوديتهايى افراد مقيّد را تحت فشار قرار نمىدهد، بلكه آنان را از همهى عوامل منفى كه به سقوط و هرج و مرج مىكشاند آزاد مىسازد.
اين همان معناى ارزشهاى اخلاقى در اسلام است. البته اين ارزشها به اسلام منحصر نيست؛ در همهى اديان اين ارزشهاى اخلاقى وجود دارند.