مشروعيت قيام و انقلاب و شرايط آن با نگاهى به قيام امام حسين (ع)
برخى دربارۀ علت اصرار بر تكرار همه سالهى عزادارى امام حسين(ع) و اهلبيت و ياران گرامى او مىپرسند. جواب كاملى نمىتوان به اين پرسش داد، مگر اينكه مسئله را ابتدا از نظر ويژگىهاى اسلامى بررسى كنيم. ما مسلمانان در زندگى خود و در تمام نسلهاىمان با مشكلات و چالشهايى در عرصهى آزادى و كرامت انسانى، روبهرو مىشويم؛ به كسانى دچار مىشويم كه مىخواهند بندگى را بر ما تحميل كنند و يا كسانى كه مىخواهند ما را در زندگى عمومى و خصوصىمان به ذلت سازند؛ همچنين ما در زندگى خود با قضيهى عدالت در حكومت و حاكم روبهرو مىشويم كه مىخواهند با وضع قوانين، طرحها و برنامههاى خود و يا با روابط و معاهدات با كسانى كه مىخواهند فقر و عقبماندگى را بر امت اسلامى تحميل نمايند، بر ما ستم كنند.
بدون شك همهى نسلهاى مسلمانان اينگونه مشكلات را داشتهاند؛ ولى اوضاع هر نسل با نسل ديگر تفاوت مىكند. برخى نسلها اوضاع اختناقآورى داشتند كه نمىتوانستند انقلاب كنند. برخى ديگر محدوديتهايى داشتند كه نمىتوانستند آزادانه حركت نمايند، و برخى ديگر از نسلها با اوضاع آسانترى كه داشتند، خود را در آسايش مىيافتند.
ما به عنوان مسلمان با قضايايى روبهرو مىشويم؛ تكليف شرعى ما در برابر چنين مسايلى چيست؟ آيا مجازيم در برابر مسايلى كه با عزت و كرامتمان ارتباط مىيابند، قيام و انقلاب نماييم؟ آيا مجازيم در مسايلى كه با قضيهى عدالت مربوط مىشود، قيام كنيم؟ نه، مجاز به انجام دادن چنين كارى نيستيم؟
چه بسا برخى مسلمانان فكر مىكنند كه نبايد با دست خود، خويشتن را به هلاكت بيفكنند؛ چون وقتى آنان در برابر ستمگر نيرومند يا مستكبر طغيانگر قيام مىكنند خود را در معرض هلاكت قرار مىدهند و خداوند فرموده است: (ولا تُلْقوا بِأيديكم الى التّهلكة) (بقره، آيه 195) ؛ «و خود را به دست خود در هلاكت نيفكنيد». در برابر اين نظريه، برخى ديگر فكر مىكنند كه خدا، نمىخواهد انسان مسلمان بندهى غير او شوند و در برابر فرد ديگرى ذليل گردند و نيز نمىخواهد كه او ستم را بپذيرد؛ و بر انسان لازم است كه با اين امور (ستم، ذلت و بندگى) رويارويى كند؛ حتى اگر به مجروح شدن و يا قربانى گرديدن او در اين مبارزه بينجامد.
چگونه مىتوانيم بين اين دو نظر يكى را انتخاب كنيم؟ چگونه مىتوانيم مبناى شرعى را براى هر يك از ايندو روش بيابيم؟ چگونه مىتوانيم عناصر قيام و انقلاب را در هنگام روبهرو شدن با چنين مسايلى، تحقق بخشيم؟ براى پاسخگويى به اين پرسشها دو راه وجود دارد:
1- اگر در كتاب و سنت جستجو كنيم كه دو منبع تمام احكام شرعى هستند، در مىيابيم كه قرآن مىفرمايد: (ولا تُلْقوا بِأيديكم الى التّهلكة)( بقره، آيه 195) و باز مىفرمايد: (وجاهدوا في اللّه حقّ جهاده) (حج، آيه 78) ؛ «و در راه خدا جهاد كنيد، و حق جهادش را ادا نماييد». از اين آيات شريفه در مىيابيم كه جهاد، هلاكت نيست؛ مانند خودكشى يا به خطر به خطر انداختن جان خود، بدون مسئلهى بزرگى نيست؛ اما مسئلهى جهاد بنابه فرمودهى خداوند متعال راهى براى بهپا داشتن حق و تحقق آزادى مردم است كه بر اساس آن خداوند نمىخواهد مردم بندهى ديگرى باشند.
تأكيد خداوند را بر عزّت و كرامت مؤمنان از اين آيهى شريفه در مىيابيم كه مىفرمايد: (ولِلّه العزّة و لرسوله وللمؤمنين)( منافقون، آيه 8) ؛ «عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است». امام صادق(ع) اين مسئله را تفسير كرده و فرموده است: «إن الله فَوّض الى المؤمن أموره كلها و لم يفوض اليه أن يذلّ نفسه»( وسايل الشيعه، ج 11، باب 12، ص 424، روايت 2) ؛ «خداوند به مؤمن، همهى امور او را محول كرده است، ولى به او اجازه نداده است كه خود را ذليل كند». يعنى انسان آزاد نيست كه خود را ذليل كند. خدا مىخواهد انسان آزاد باشد و تسليم بندگى مستكبران نگردد؛ بنابراين خداوند به مستضعفانى كه بندگى مستكبران را بر رويارويى با آنها ترجيح دادند، مىفرمايد: (إن الذين توفّهُم الملائِكة ظالمى أنفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا ألم تَكن أرض الله واسعة فتهاجِروا فيها فأولئِك مأْواهم جهنم و ساءت مصيراً)( نساء، آيه 97) ؛ «كسانىكه فرشتگان (قبض ارواح) روح آنانرا گرفتند در حالىكه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند: شما در چه حالى بوديد، گفتند: ما در سرزمين خود، زير فشار و مستضعف بوديم، (فرشتگان) گفتند: آيا سرزمين خدا پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟ آنها جايگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى است». (و ما لكم لا تقاتلون في سبيل الله والمستضعفين من الرجال و النساء والولدان الذين يقولون ربّنا أخرِجنا من هذه القرية الظالم أهلها واجعل لنا من لدنك وليّا واجعل لنا من لدنك نصيرا)( نساء، آيه 75) ؛ «چرا در راه خدا و مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران) مستضعف شدهاند، پيكار نمىكنيد؟ همان افراد (ستمديدهاى) كه مىگويند: پروردگارا! ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر؛ و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده؛ و از جانب خود، يار و ياورى براى ما تعيين فرما». (و من يُهاجرْ في سبيل الله يجدْ فى الارض مُراغما كثيرا وسعةً و من يخرجْ مِن بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركْه الموت فقد وقع أجره على الله و كان الله غفوراً رحيما)( نساء، آيه 100) ؛ «كسى كه در راه خدا هجرت كند، جاهاى امن فراوان و گستردهاى در زمين مىيابد. و هر كس براى مهاجرت بسوى خدا و پيامبر او، از خانهى خود بيرون رود؛ سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خداست؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است». مسئله اين است كه ملائكه به مستضعفانى كه براثر ضعف و ناتوانى ترجيح دادند كه تسليم مستكبران شوند، از جانب خداوند مىگويند شما در جهنم هستيد؛ چون اگر در اينجا نمىتوانستيد با سلطهى كفر رويايى كنيد، بايد بهجاى ديگر مىرفتيد تا در آنجا نيرو جمع كنيد. (إلا المستضعفين من الرجال و النساء والولدان لا يستطيعون حيلةً و لا يهتدون سبيلاً)( نساء، آيه 98) ؛ «مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه براستى زير فشار قرار گرفتهاند (و حقيقتاً مستضعفند)؛ نه چارهاى دارند، و نه راهى (براى نجات از آن محيط آلوده) مىيابند»؛ بنابراين كار آنها مشكل است. شايد خدا از آنها در گذرد. خداوند ماندن در حالت بردگى و تسليم را نمىخواهد در حالى كه در رويايى با ظلم و كفر توانا هستيم. همين مطلب را مىتوانيم از آيات جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و تمام آياتى كه ستمگران را رد مىكند و تكيه بر آنها را نمىپذيرد، و نيز مشروعيت رويارويى با ستمگران و همهى نيروهاى استكبارى و استعمارى را در جهان در مىيابيم.
پس از آن به رهبر و الگو نيازمنديم. الگوى ما در رويايى با مشركان رسول اكرم(ص) است به نحوى كه سيرهى ايشان و آياتى كه بيانگر جنگ پيامبر با مشركان است، مشروعيت جنگ (عليه ظلم و كفر) را به مسلمانان مىدهد. (أذن للذين يقاتلون بأنّهم ظُلِموا و إن اللّه على نصرهم لقديرٌ)( حج، آيه 39) ؛ «به كسانىكه جنگ بر آنان تحميل گرديده، اجازهى جهاد داده شده است؛ زيرا به آنان ستم شده است؛ و خدا بر يارى آنها تواناست».
از نظر اسلام، زمانى كه حكومت ستمگر باشد، بر مسلمانان واجب است كه عليه آن قيام كنند. در صورتىكه حاكم ستمكار، عقب ننشست و كنار نرفت، مسلمانان حق دارند با زور كنار بزنند و حتى مىتوانند او، و همهى گروه نافرمان و ستمگرى را كه از آن حمايت مىكنند، بكشند. و بايد ولى امر (رهبر) كه داراى مشروعيت تصميمگيرى است مداخله كند؛ چون زمانى كه حكومت ستمگر حق مسلمانان را به آنان باز نگرداند، مفهوم آن، گردن نهادن ما به قوانين كفر است؛ در اين صورت بايد بگوييم: (انا لله و انا اليه راجعون)( بقره، آيه 156).
هنگامىكه مسئلهى حكومت اسلامى، عدالت، آزادى، عزت و آيندهى مسلمانان در ميان باشد، در مقابل آن هيچ كس آزاد نيست (كه هر كارى بخواهد، انجام دهد). در اين صورت، اين موضوع پيش مىآيد كه اگر حاكم، مسلمانى باشد كه شهادتين مىگويد و در عين حال ستمكار است، سرزمين اسلامى را به كافران و ستمكاران مىدهد، به كافران اجازه مىدهد كه بر مسلمانان نظارت كنند و قوانين غير الهى وضع مىكند، آيا مقابله با او جايز است؟
برخى مىگويند ما مجاز نيستيم كه با مسلمانان بجنگيم. چنين حاكمى، مسلمان است و شهادتين مىگويد و قرآن به ما دستور داده كه از «ولى امر» پيروى كنيم: (أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم) (نساء، آيه 59) . اينان مىگويند جنگ ميان مسلمانان جايز نيست؛ حتى اگر قضيهى بهپا داشتن عدل و از بين بردن ستم باشد و اين سخن پيامبر اسلام را نقل مىكنند كه فرمود: «إذا التقى المسلمان بسيفيهما على غير سنة فالقاتل والمقتول فى النار. فقيل يا رسول الله: هذا القاتل، فما بال المقتول؟ قال: لأنه أراد قتلا»( بحار الانوار، ج 97، ص 21، روايت 10، باب 2) ؛ «هر گاه دو مسلمان با شمشير، برخلاف سنت، با يكديگر مقابله كنند، قاتل و مقتول در آتش است. گفته شد: يا رسولالله! اين يكى قاتل است، پس گناه مقتول چيست؟ فرمود: چون او عزم كشتن داشت».
از ديدگاه اسلام، در هر بخشى از سرزمين اسلامى كه در آن حاكمى براى اجراى سياست كفر و طغيان تلاش مىكند، مسلمانان حق دارند با او بجنگند؛ ولى ما از كجا مىتوانيم مشروعيت قيام و انقلاب را در درون جامعهى اسلامى به دست آوريم؟ جنگ ميان مسلمانان بر سر مسايل خاص حزبگرايىهاى تعصبآميز، قبيلهاگرايى و مخالفتهاى خاص، مجاز نيست؛ اما زمانى كه مسئله به گروهى مربوط مىشود كه به كفر تمسك مىجويند و از آن دفاع مىكنند و در راه محدود كردن آزادى مسلمانان مىكوشند، «ولى امر» وظيفه دارد كه مصلحت مسلمانان را در آن مورد در نظر بگيرد؛ همانگونه كه امام على(ع) همراه رسول اكرم(ص) با مشركان جنگيد و با مسلمانان نافرمان در دورهى خلافتش وارد جنگ شد. اين كار او براى اجراى عدالت در جامعهى اسلامى بود داده.
با اين روش حيات اسلامى حفظ مىشود؛ همانگونه كه به روش امام على(ع) نيازمنديم كه در درون جامعهى اسلامى وارد جنگ شد؛ به اين روش آن حضرت نيز نيازمنديم كه در حالى كه خود را براى تداوم خلافت محق مىدانست، مىفرمود: «لولا حضور الحاضر، و قيام الحجة بوجود الناصر، و ما اخذ الله على العلماء الا يقارّوا على كِظّة ظالم ولا سغب مظلوم لألقيتُ حبلها على غاربها. و لسقيتُ آخرها بكأس أوّلها ولألفيتُم دنياكم هذه أزهد عندى من عفطة عنز»( نهج البلاغه (شرح ابن ابى الحديد)، ج 1، باب 3، ص 202.) ؛ «اگر آن جمعيت بسيار حاضر نمىشدند و يارى نمىكردند كه حجت تمام شود و اگر نبود عهدى كه خداى تعالى از دانايان گرفته است كه بر سيرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم راضى نشوند ، هر آينه زمام شتر خلافت را بر كوهان آن مىانداختم و آخر خلافت را به كاسهى اول آن آب مىدادم و شما مىفهميديد كه دنياى شما نزد من، خوارتر از عطسهى بز ماده است». امام على(ع) مىتوانست براى از بين بردن فساد در جامعه، مبارزه كند. و اگر نبود كه خداوند بر دانايان واجب كرده است كه در برابر ستمديدهاى كه گرسنه است و ستمكارى كه حق او را ضايع مىكند، ساكت ننشينند، در اين صورت، «لألقيتُ حبلها على غاربها. و لسقيتُ آخرها بكأس أوّلها ولألفيتُم دنياكم هذه أزهد عندى من عفطة عنز».
امام حسين(ع) قيام كرد و اعلان نمود كه مبناى قيام او همان «امر به معروف و نهى از منكر» است كه خداوند متعال فرمود: (وَلْتكن منكم أُمةٌ يدعون الى الخير يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر) (آل عمران، آيه 104). از جنبههاى «امر به معروف» اين است كه ظالم را به انجام دادن خير و نيكى دستور دهيم، و از مصاديق «نهى از منكر» اين مىباشد كه ظالم را از انجام دادن بدىها نهى كنيم. از مصاديق «امر به معروف و نهى از منكر» رويارويى با ستمكار و قيام عليه او مىباشد؛ چون «امر به معروف» ممكن است با حرف باشد يا با قدرت انجام گيرد.
همانگونه كه امام حسين(ع) بر جايگاه رفيع عزت و كرامت تأكيد كرد و فرمود: «الا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين، بين السلة والذلة. و هيهات منا الذلة. يأبى الله لنا ذلك و رسوله والمؤمنون، و حجور طابت، وجدود طهرت، من أن نؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام»( بحار الانوار، ج 45، ص 73، روايت 10، باب 37) .
امام حسين(ع) به نام «امر به معروف و نهى از منكر» وارد جهاد و مبارزه شد؛ در حالى كه اين كار او از جنبهى نظامى زيانبار بود؛ ولى او مىديد كه ناچار است با وضع موجود در جامعهى اسلامى مقابله كند تا بتواند مبانى انقلابها و قيامهاى آينده را تبيين كند؛ چون وضع به جايى رسيده بود كه مردم تحت سلطهى حكومت «يزيد» سست عنصر شده بودند؛ به نحوى كه «يزيد» توانست آنها را با اينكه امام حسين(ع) را دوست داشتند، به جنگ با او مجبور نمايد. وضع آن روز جامعهى اسلامى طورى بود كه براى پذيرش ستم آمادگى داشتند؛ به گونهاى كه تمام مردم براى مقابله با دعوت حق، به پا خواستند؛ زيرا حاكم ظالم توانسته بود كفر را به نام اسلام تحويل مردم دهد؛ بنابراين امام حسين(ع) احساس كرد كه بايد با وضع موجود مقابله نمايد و براى تحمل تمام رنجها و مصائب آماده شد؛ حتى زنان و كودكان خود را همراه آورد، تا نهضت او را ادامه دهند و دامنهى آن را آن قدر وسيع كنند كه تمام مردم مسلمان را در بر گيرد.
ضرورى است كه در هر حركت و انقلاب بدانيم، مشروعيت حركت اسلامىمان چيست؟ تا با خداوند از موقعيتى مشروع، روبهرو شويم.
براى اين هدف نيازمنديم همه ساله به نهضت حسينى باز گرديم؛ چون نهضت او، قيام براى به حركت در آوردن جامعه بر ضد حاكميت زور و سلطه، و دفع نقشههاى كفر در درون جامعهى اسلامى بود تا به همهى نسلهاى آيندهى مسلمانان بگوييم: اين حسين است؛ سرور جوانان اهل بهشت است؛ اين امامى از ائمهى مسلمانان است، كه جز از بين خطوطى كه خدا براى او ترسيم كرده است، حركت نمىكند. آرى حسين(ع) الگويى را براى حركت و انقلاب به همه نشان داد تا هرگاه اسلام و مسلمانان دچار فساد و تباهى مىشوند، در درون جامعهى اسلامى در برابر فساد بايستيم.
اكنون مىتوانيم همه ساله به قيام امام حسين(ع) باز گرديم و از آن مشروعيت قيام و انقلاب عليه حاكميت ستم را به دست آوريم. در صورتى كه به ما قيام در برابر حاكم ستمكارى به ظاهر مسلمان است، اجازه داده شده است به طريق اولى مىتوانيم در برابر حاكم ستمكار كافر، قيام كنيم.
آرى زمانى كه مىخواهيم انقلاب امام حسين(ع) را بررسى كنيم، لازم است اوضاع آن دوره را به لحاظ امكانات، ماهيت فضاى عمومى جامعه و ماهيت حاكم، بررسى كنيم؛ بايد اوضاع خودمان را نيز بررسى نموده و با آن مقايسه كنيم. ممكن است اوضاع ما مشابه اوضاع دورهى امام حسين(ع) باشد و يا با آن فرق كند؛ اما مسئله بايد دقيقاً از حيث مبدأ بررسى شود: اسلام از انسان مسلمان مىخواهد، تا زمانى كه قدرت قيام عليه ستم را دارد، نبايد تسليم زور و ستم شود و با آن همراه گردد، احكام شرعى انعطاف ناپذير نيستند. همانگونه كه خدا مىفرمايد: نماز بخوانيد و روزه بگيريد، مىفرمايد جهاد كنيد. جهاد به لحاظ ماهيت، حركت و موقعيت داراى شرايطىست؛ همانگونه كه نماز و روزه نيز شرايطى دارد. ما در پى فردى انقلابى مىگرديم كه حركت و قيام او به حركت ما مشروعيت ببخشد و اين مشروعيت بخشى را جز در امام حسين(ع) و امثال ايشان نمىيابيم؛ بنابراين در اين خط حركت مىكنيم تا در همهى ميدانهاى جهاد و مبارزه، بر پايهاى ثابت و استوار متكى باشيم.
عاشورا و عهد الهى
يكى از آيات قرآن كريم كه امام حسين(ع) آن را زياد تلاوت مىكرد، و هر زمان كه به استقبال يكى از اصحاب و يا فردى از اهلبيت مىرفت كه از او اجازهى جنگ و جهاد مىخواستند، اين آيهى شريفه را قرائت مىكرد: (من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا)( احزاب آيهى 23) ؛ «در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستادهاند؛ بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند)، و بعضى ديگر در انتظارند؛ و هرگز تغييرى در عهد و پيمان خود ندادند». گويى امام حسين(ع) با اين كار خود مىخواست بين كسانى كه با او ثابت قدم ماندند و كسانى كه براى جنگ با او آمدند، مقايسه كند. كسانى كه به جنگ او آمدند، از جملهى كسانى بودند كه از طريق رؤسا و فعالان خود بيعت كرده بودند، يا از كسانى بودند كه به نام امام حسين(ع) با «مسلم بن عقيل» در كوفه بيعت كرده و با او پيمان بسته بودند كه او را يارى دهند و همراه با او در برابر حكومت ستم بايستند و در برابر سلطهى «يزيد» لشكر آراستهاى براى او باشند؛ ولى هنگامى كه ياغيان و ستمگران آنان را ترساندند و نقاط ضعفشان را برجسته كردند، عهد الهى خود را با امام حسين(ع) شكستند و آنچه و در خط «فساد در روى زمين» قرار گرفتند؛ بنابراين اين آيهى شريفه بر آنها منطبق گرديد: (الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر الله به أن يوصل و يفسدون فى الارض اولئك هم الخاسرون) (بقره، آيه 27) ؛ «(فاسقان) كسانى (هستند) كه پيمان خدا را، پس از محكم ساختن آن، مىشكنند؛ و پيوندهايى را كه خداوند دستور داده برقرار سازند، قطع مىنمايند و در روى زمين فساد مىكنند؛ اينها زيانكارانند». چون خداى سبحان هر پيمانى را كه انسانى با انسان ديگر مىبندد، عهد قرار مىدهد؛ تفاوتى نمىكند عهد ميان رهبر و مردم باشد يا عهد ميان خود مردم و يا بين رهبران آنها. اين عهد، نشان دهندهى عهد و پيمان الهى است؛ چون خداوند فرموده است كه مردم به عهدشان وفا كنند: (و أوفوا بالعهد إن العهد كان مسؤولا) ( إسراء، آيه 34) ؛ «و به عهد خود وفا كنيد كه از عهد سؤال مىشود». بدين گونه آنها در پيشگاه خداوند تعهد داده بودند كه امام حسين(ع) را يارى كنند و خودشان را ملزم ساخته بودند به چيزى كه خداوند امر به اتصال آن داده است، بپيوندند. آن امر مهم كه خدا بدان اشاره كرده است، اهلبيت(ع) است كه خداوند هرگونه ناپاكى را از آنها دور كرده و آنها را پاك و مطهر گردانيده است، و امام حسين(ع) باقيماندهى آنان بود.
اين مردم عهد شكن او را رها كردند و آنچه را خداوند به اتصال آن دستور داده بود، قطع ساختند و در زمين فساد كردند. چون هر گروهى كه سمتگر را يارى كند، در كنار او بجنگد و به او بپيوندد، از گروههاى فساد كننده در زمين به شمار مىرود؛ چون حكومت ستم نشان دهندهى حاكميت فساد در زمين است و اوضاع و موقعيتهاى ظلم شبيه وضعيتهاى فساد در زمين مىباشد. حسين(ع) مىخواست بگويد: اى مردم! وضع دو لشكر را با هم مقايسه كنيد، بين لشكر آتش و ستم در زمين و لشكرى كه به او پيوسته است. خداوند در قرآن كريم اين مقايسه را انجام داده و فرموده است: (أفمن يعلمُ أنّما أُنزل اليك من ربك الحقّ كمن هو أعمى إنّما يتذكّر اولوا الألباب * الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاقَ * والذين يَصِلوُن ما أمر الله به أن يوصل و يَخشوْن ربّهم و يخافون سوءَ الحسابِ)( رعد، آيات 19 - 21) ؛ «آيا كسى كه مىداند آنچه از طرف پرودگارت بر تو نازل شده است حق است، همانند كسى است كه نابيناست؟! تنها صاحبان انديشه متذكر مىشوند * همانها كه به عهد الهى وفا مىكنند، و پيمان را نمىشكنند * و آنها كه پيوندى را برقرار مىكنند كه خدا به برقرارى آن دستور داده، و از پروردگارشان مىترسند؛ و از بدى حساب (روز قيامت) بيم دارند».
پايبندى به راه امام حسين(ع) از جهت امامت اوست
بدين گونه امام حسين(ع) خواست به وسيلهى كسانى كه در كنار ايستادگى كردند و از او پيروى نمودند و به پيمان الهى وفادار ماندند، اين ارزش اسلامى را تثبيت كند؛ چون، وقتى به ياران او مشكلات روى آورد و ديگران از آنها خواستند كه موضع خود را تغيير دهند، هرگونه دگرگونى را در ديدگاههاى خويش رد كردند و بر ماندن در كنار امام حسين(ع) اصرار ورزيدند؛ حتى زمانى كه امام حسين(ع) بيعت خود را از آنان برداشت نيز، او را تنها نگذاشتند. امام حسين(ع) به آنها فرمود: «إنى قد أذِنت لكم فانطلقوا جمعيا فى حلّ، ليس عليكم حرجٌ منّى و لاذِمام، هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملاً» (بحار الانوار، ج 44، ص 393، روايت 2، باب 37)؛ «من بيعت خود را از شما برداشتم، تمام شما آزاديد هيچ دشوارى و تعهدى از سوى من بر شما نيست، اين تاريكى شب پوشش خوبى خواهد بود؛ از آن براى رفتن استفاده كنيد».
ولى هيچ گونه تغيير و تحولى در آنها ايجاد نشد، بلكه گفتند: اى فرزند رسول خدا! از تو جدا نمىشويم؛ حتى اگر كشته شويم، قطعه قطعه گرديم و آتش زده شويم؛ چون براى ماندن در كنار تو و پاىبندى به خط تو و اين كه تو ولىّ خدا و فرزند ولى خدا و امام دين و رهبر مسلمانان هستى، با تو آمدهايم. به امام حسين(ع) گفتند: اى فرزند رسول خدا! به اسلام با تمام احكام و مفاهيم آن پايبنديم و به رهبرى تو كه رهبرى اسلامىست و رسول خدا آن را تثبيت كرده است وفاداريم. رسول خدا (ص) فرمود: «حسين منى و أنا من حسين» (بحار الانوار، ج 43، ص 261، روايت 1، باب 22) ؛ «حسين از من است و من از حسينم»، و باز فرمود: «الحسن والحسين سيدا شباب اهل الجنة، الحسن و الحسين امامان قاما أو قعدا»( بحار الانوار، ج 43، ص 291، روايت 54، باب 12) ؛ «حسن و حسين سروران جوانان اهل بهشت هستند، حسن و حسين امام هستند چه قيام كنند و چه بنشينند (صلح كنند)»؛ پس به رهبرى تو پايبند و متعهد مىباشيم؛ چون رسول خدا از ما خواسته است كه به امامت تو وفادار بمانيم.
اى امام! زمانى كه فرياد زدى: «انى لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا مفسداً و لا ظالماً، و إنما خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدى» (بحار الانوار، ج 44، ص 329، روايت 2، باب 37) ؛ «من از روى خودخواهى و خوشگذرانى و ستمگرى قيام نكردم؛ بلكه براى اصلاح در امت جدم حركت كردم». ماهيت قيام اصلاحى خود را مشخص نمودى و بيان كردى كه سعى دارى فسادهايى را كه ستمگران و منحرفان در جامعهى اسلامى كه امت رسول الله مىباشند، اصلاح كنى.
ما همراه تو هستيم؛ چون خدا از ما نيز خواسته است كه امور امت را اصلاح كنيم؛ بنابراين تنها تو مسؤول نيستى؛ ما نيز در پشتيبانى و تقويت حركت اصلاحى تو و همراهى، مسؤول هستيم؛ زيرا هر مسلمانى براى اصلاح طلبى در امت اسلام مسؤول است. پيامبر گرامى اسلام(ص) نيز به همهى امت مسلمان فرمود: «كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته»(بحار الانوار، ج 72، ص 39، روايت 36، باب 35) ؛ «همهى شما نگهبان (دين و جامعه) هستيد و همهى شما در برابر آنچه نگهبانيد، مسؤولايد».
اصلاح، مسؤوليتى جمعى است
اصلاح در ميان امت، مسؤوليت همهى افراد، به ميزان توانايىهاى آنان در ميدان مبارزه و عمل است؛ بنابراين به امام حسين(ع) گفتند: اى فرزند رسول خدا! تو خود گفتى: «اريد أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر»؛ چون تو ديدى «معروف» كه در بندگى خداوند متجلى است، در تمام زندگى انسان ترك شده است؛ مردم، بندگى خدا را در عبادات، معاملات، جنگ، صلح و روابط شان ترك كردند و «منكر» و همهى آنچه خداوند حرام كرده و انجام دادن آن را دوست نمىدارد، در ميان مردم گسترش يافته است. مردم محرمات را انجام مىدهند و با ستمكاران همراه مىشوند و به منحرفان اعتماد مىكنند و صداى اعتراضى در برابر آنها بلند نمىكنند.
بنابراين دليل فرياد زدى كه: «مىخواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم.» و ما اى حسين! با تو هستيم؛ چون خداوند به همهى مسلمانان را موظف كرده است كه «امر به معروف كنند و از منكر نهى» نمايند. براى همين است كه رسول گرامى اسلام(ص) مسلمانان را از ترك «امر به معروف و نهى از منكر» بر حذر داشت و آنان را بيم داد كه اگر اين كار را ترك كنند به مصايبى بزرگ و بلاهاى بسيار گرفتار خواهند شد. پيامبر فرمود: «لَتَأمُرنّ بالمعروف و لتَنْهُنّ عن المنكر أو لَيُسلّطَنّ الله شرارَكم على خيارِكم فيدعو خيارُكم فلا يستجابُ لهم»( بحار الانوار، ج 44، ص 330، روايت 2، باب 37) ؛ «اگر شما امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنيد، خداوند شرورترين شما را بر بهترينهاىتان مسلط مىكند؛ پس هرچه نيكانتان دعا كنند، مستجاب نشود».
رسول خدا(ص) اين امر را، متوجه همهى جامعه دانست. براى همين، ما وظيفه داريم كسانى را كه «امر به معروف و نهى از منكر» مىكنند، در صورتى كه در جايگاه رهبرى يا مسؤوليت دينى هستند، پشتيبانى كنيم، و چنانچه عليه ستم قيام كردند، همراه آنان به پا خيزيم و در مسير عدالتطلبى ياور آنان گرديم. حضرت فرمود: «فمن قبلنى بقبول الحق فالله أولى بالحق»( بحار الانوار، ج 44، ص 330، روايت 2، باب 37) ؛ «پس هر كس اين حقيقت را از من بپذيرد (از من پيروى كند) راه خدا را پذيرفته است و خداوند به پذيرش آن سزاوارتر است».
حق پذيرى
(اى حسين!) تو از مردم نخواستى كه تو را براى شخص خودت بپذيرند؛ بنابراين به ايشان فرمودى: اى مردم حق را بپذيريد؛ اگر حق را پذيرفتيد و ديديد كه من بر حق مىباشم پس مرا هم بپذيريد؛ و اگر مرا به عنوان حق پذيرفتيد، اين پذيرش، مسؤوليت و وظيفهى شما در پيشگاه خداوند مىباشد. شما حقى را پذيرفتيد كه خداوند بدان دستور داده است؛ بنابراين «فمن قبلنى بقبول الحق فالله أولى بالحق» (بحار الانوار، ج 44، ص 330، روايت 2، باب 37) ؛ خداوند براى كسى كه حق پذير است كفايت مىكند.
امام حسين(ع) اين سخن را گفت؛ چون او رهبرى بود كه از مردم مىخواست پايبند و متعهد به شخص او نباشند؛ بلكه پايبند به حقيقتى باشند كه در شخصيت و جايگاه دينى او تجلّى يافته است. اى فرزند رسول خدا! تو اين سخن را گفتى و ما در آن با تو هستيم. همين مطلب را اصحاب امام حسين(ع) نيز با عمل خود نشان دادند؛ اگر چه بر زبان نياوردند. آنان به امام حسين(ع) گفتند: اى فرزند رسول خدا! حق را قبول كرديم كه تو را امام آن مىبينيم. تو را قبول كرديم چون حق و رهبرى را در تو مىبينيم؛ و خشنودى تو را خشنودى خداوند و قهر تو را قهر او مىدانيم و تو هيچ گاه از راه خدا منحرف نمىشوى، همان گونه كه جد، پدر و برادر تو منحرف نگرديدند؛ چون حق نشانهى شخصيت، دعوت و حركت شماست.
استقامت بر حق
اين سخنان را ياران امام حسين(ع) به او گفتند. و زمانى كه تمام عوامل وحشتزا بر آنان وارد گرديد و لشكريان بسيارى در وضعى نامتوازن آنان را در بر گرفت و امام حسين(ع) و يارانش از هفتاد تا سيصد نفر - بنا به روايات مختلف - تجاوز نمىكرد، و هنگامى كه لشكريان «ابن زياد» بين چهار تا سى هزار نفر - بنابه روايات مختلف - بود، بر گفتهى خويش پايدار ماندند. هيچ گونه توازنى بين اين دو گروه وجود نداشت.
لشكريان «ابن زياد» ايستادند تا توان آنان را ارزيابى كنند و براى تزلزل ارادهى همراهان امام حسين(ع) تلاش نمايند؛ ولى آنها نتوانستند اراده و تصميم قاطع اين گروه كوچك را سست كنند. اين جمع كوچك، ثابت و استوار باقى ماند؛ بدين گونه حركت در خط اسلام، با رويكردى خدايى آغاز گرديد و به قيام در خط دين منتهى شد. و بدين گونه، آنان ايستادند و از امام حسين(ع) اجازه جنگ و جهاد خواستند.
امام حسين(ع) از هر كدام آنان با اين آيه استقبال كرد: (من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه)؛ آنها در گفتار و رفتار، وفادار ماندند؛ (فمنهم من قضى نحبه)، به كسانى اشاره دارد كه با او به شهادت رسيدند؛ (و منهم من ينتظر)، دربارهى كسانى دارد كه در خط شهادت حركت مىكنند؛ (و ما بدلوا تبديلا)( احزاب آيهى 23) .
اين داستان جهادگران همراه امام حسين(ع) بود. اكنون بر ما لازم است كه بپرسيم آيا بين ما و خداوند نيز عهدى وجود دارد يا نه؟ آيا بين ما و امام حسين(ع) از طريق رسول گرامى اسلام (ص) عهدى وجود دارد يا نه؟ مسئله اساسى اين است.
انسان مسلمان و ويژگى اسلامى او
هنگامى كه مسئلهاى را با ويژگى اسلامى بررسى مىكنيم، دستيابى به جواب سؤالهاى بالا آسان است؛ اما با ويژگىهاى خانوادگى، منطقهاى، قومى و نظاير آن اين كار امكانپذير نيست؛ چون تنها ويژگى اسلام است كه ديدگاه منطقهاى و قومى مسلمانان را مشخص مىكند. خانوادهگرايى، قبيلهگرايى و ملىگرايى چيزهايى هستند كه به كار اين دنيا مىآيند؛ اما در روز قيامت: (فإذا نُفِخ في الصور فلا أنسابَ بينهم يومئذ و لا يتساءلون)( مؤمنون، آيه 101) ؛ «هنگامى كه در صور دميده مىشود، در آن روز هيچ يك از پيوندهاى خويشاوندى ميان آنها نخواهد بود؛ و از يكديگر تقاضاى كمك نمىكنند (چون كارى از كسى ساخته نيست)»، از ديدگاه انسان دربارهى خدا، پيامبر، كتاب و شريعت سؤال مىشود؛ بنابراين لازم است بر ويژگى اسلامى خود تأكيد كنيم كه ايجاب مىكند ويژگىهاى ديگرمان را نيز از منظر اسلام بنگريم.
شهادت، پايبندى به عهد است
معناى شهادتين پايبندى به عهد خداوند است؛ چون «اشهد أن لا اله الا لله» يعنى اى خدا! من به يگانگى تو در خدايىات پايبندم و اگر پايبندى من به غير تو مرا از عهدى كه با تو دارم دور مىكند، به ديگرى پايبند نخواهم بود. و سخن: «اشهد أن محمداً رسول الله»؛ يعنى به پيامبرى كه از جانب خداوند داراى رسالت است، پايبند و متعهد مىباشم، چون اطاعت او، اطاعت خداست، (من يطع الرسول فقد أطاع الله)( نساء، آيه 80) ؛ «كسى كه از پيامبر اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است». بنابراين پايبندى به پيمان الهى، همان يگانه دانستن اوست؛ يعنى اعتقاد نداشتن به وجود خدايى غير از او و در عبادت، بندگى نكردن مخلوق يا چيز ديگر، مگر اينكه با اطاعت خداوند هماهنگ باشد؛ اين همان پايبندى به رسول خداست كه خداوند اطاعت از دستورات او را از ما خواسته است؛ بنابراين در هم پيمانى با خداوند، پيامبر او و امام حسين(ع)، قرار داديم؛ زيرا كه او در مسير پايبندى به خداوند و رسول او حركت مىكرد، اينكه هر سال پذيراى مجالس عزادارى امام حسين(ع) مىباشيم، به معناى پايبندى به خط، انقلاب و قيام ايشان است؛ ولى بايد بپرسيم : آيا ما در عهدمان با خداوند صادق هستيم يا عهد الهى را نقض كردهايم؟
كسانى كه در عقيده، شريعت و زندگى به غير اسلام پايبندند، كسانى هستند كه عهد الهى را نقض كردهاند؛ چون خداوند از ما خواسته است به شريعت او پايبند باشيم؛ بنابراين هرگونه پايبندى به شريعت ديگر، مخالف پايبندى ما به دستور خداست. و پايبندى به رهبرى كه برخاسته از قوانين، دستور و روش الهى نيست به معنى التزام به غير خداست.
همچنين هنگامى كه به كسانى بدى كنيم كه خداوند از ما خواسته است به آنها نيكى كنيم، مهربان باشيم، عزيزشان داريم و احترامشان كنيم؛ از كسانى هستيم كه چيزهايى را كه خداوند به وصل آنها دستور داده است، قطع كردهايم. هنگامى كه عدالت پيشگان را ذليل مىكنيم و با توجيه نمودن ظلم ظالمان جانب آنها را مىگيريم و به عدالت پيشگان به سبب عدل آنان هجوم مىآوريم، زمانى كه راستگويان را خوار مىكنيم و دروغگويان را پيروى مىنماييم، هنگامى كه مىتوانيم حق را بگوييم سكوت مىكنيم؛ بنابراين به عهد الهى خيانت كردهايم. زمانى كه با كسانى هستيم كه پيمان الهى را نقض كردهاند و ما ستم آنان را توجيه مىكنيم، در غير خط الهى قرار داريم.
آگاهى به عهد و پيمان ميان ما و خدا از امورىست كه فرد ناگزير است در تمام زندگى خصوصى و عمومى خود و در همهى ميدانها، با آن به سر برد. خداوند سبحان به يهوديان بنىاسرائيل، زمانى كه از خدا خواستند به وعدههاى خود وفا كند، فرمود: (و أَوفوا بعهدى اوفِ بعهدكم)( بقره، آيه 40) ؛ «به پيمان من وفا كنيد تا من به عهد شما وفا كنم»؛ چون معقول نيست خداوند با انسانى به عهد خود وفا كند كه او به عهد و پيمان خود وفادار نيست.
عهد خداوند با بهشت
خداوند با ما پيمان بسته است كه اگر در راه حق گام برداريم ما را به بهشت وارد سازد. اين جا مسئلهى خواستهها مطرح نيست؛ بلكه مسئلهى بيشها است و خداوند زمانى كه رسولش را فرستاد براى اين بود كه جهان را دگرگون سازد و انسان را تغيير دهد تا در راه حق، خير و عدل حركت كند.
در صورتى كه نمىتوانيم وضع موجود را تغيير دهيم، بر ما لازم است به گونهاى عمل كنيم تا خطوطى را متزلزل سازيم كه سعى دارند ناخواستهها را برخلاف ارادهى ما، بر ما تحميل نمايند، و از راهى پيروى كنيم كه ديگران ظلم و بردگى ما را مشروع جلوه ندهند. چون جامعهاى كه در برابر قدرت زورمداران متزلزل مىگردد. عاقبت به پاى اين زورگويان خواهد افتاد. كافى نيست كه فقط تاريخ مشرق زمين را مرتبط با وضع امروز بدانيم؛ بلكه لازم است بدانيم آيا وضع امروز در همان خط تاريخى حركت مىكند يا از آن انحراف دارد.
«إنّ المؤمن لا يُلدَغُ مِن جُحرٍ مرّتين»( بحار الانوار، ج 19، ص 346، روايت 83، باب 19) ؛ «مؤمن از يك سوراخ دوبار گزيده نمىشود»؛ ولى ما در بسيارى از جاها از يك سوراخ بيش از يك مرتبه گزيده شدهايم؛ بنابراين بر ما لازم است كه ماهيت اين عقربها و سوراخهايى را كه در آن مخفى شدهاند و ماهيت پردهها و موانعى كه برخى عقربها و افعىها را از ديد ما مخفى ساختهاند، به درستى بشناسيم.
جنبههاى مكتبى قيام امام حسين (ع)
چگونه مىتوانيم در حركت اسلامى تعالى بخشمان از نام امام حسين(ع) استفاده كنيم؟ آيا بايد حضور عاشورا را در زندگى خود در حد بزرگان تاريخى امتها و قبيلهها محصور كنيم كه با تأكيد بر وجود ريشههاى عميق در گذشته، بدانها مىنازند؟ يا اينكه بايد در تمام امور فكرى، معنوى و انقلابى با آن حركت نماييم تا هميشه با پيامها و الهامات حيات بخش آن همراه گرديم، اگر چه حادثهاى باشد كه با آرمانهاى آيندهاش، به وضع كنونى، نظر داشته باشد. جواب به اين سؤال از مبناى قرآنى برمىخيزد كه گذشته را عرصهى مسؤوليت كسانى مىداند كه در آن زندگى مىكردند و آن را به صورت مثبت و منفى ساختند. خداى متعال فرموده است: (تلك امةٌ قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تُسئَلُون عما كانوا يعملون)(بقره، آيه 134) ؛ «آنها امتى بودند كه در گذشتند. اعمال آنان، مربوط به خودشان بود و اعمال شما نيز مربوط به خود شماست؛ و شما هيچ گاه مسؤول آنها نخواهيد بود». بنابراين با توجه با معناى انقلابى مجد و عظمت، عظمت تاريخى از آن ما نيست، از آنِ قهرمانانى است كه آن را به وجود آوردند؛ زيرا ما آن را نساختهايم و ارتباطى به آن نداريم؛ حتى اگر فرزندان آنان باشيم، هيچ گونه پاداشى بر پايهى آنها به دست نمىآوريم. خداى متعال فرموده است: (و أنْ ليس للانسان إلا ما سعى * و أنّ سعيه سوف يُرى * ثمّ يُجْزاه الجزاءَ الأوفى)( نجم، آيه 39 - 41) ؛ «و اينكه براى انسان بهرهاى جز سعى و كوشش او نيست * و اينكه تلاش او به زودى ديده مىشود * سپس به او پاداش كافى داده خواهد شد».
ارزش تاريخ در اسلام براى ارزش عبرت و پند است كه حادثه را بر انديشه مىگشايد و قواعد ثابتى را كه تابع ويژگىهاى زمانى و مكانى نيست، ارزشيابى و مراقبت مىنمايد؛ چون اين مبانى ثابت، از ويژگىهاى همهى زندگىهاست، ما را با شخصيتهاى اسلامى؛ مانند پيامبر اكرم و ائمه(ع)، مرتبط مىكند؛ به ويژه كه حركت آنها فقط به زمانى كه در آن زندگى مىكردند مربوط نيست؛ بلكه حركت رسالت، عينيت يافته در برنامههاى فكرى، معنوى و عملى انسان در همهى زمانهاست.
بنابراين ما در مىيابيم كه گفتار، كردار و نوشتار معصوم نشاندهندهى خط شرعى است. و بدين گونه رسالت، حركتى در انديشه و رفتار رسول اكرم(ص) است همانگونه كه روزنهاى بر افقهاى عمومى و خصوصى در ذهنيت، كلمات و برنامههاى امام حسين(ع) مىباشد.
بر اين اساس، حركت امام حسين(ع) حركتى صرفاً سياسى به معناى سنتى كلمه نبود؛ بلكه حركتى اسلامى به معناى اسلامى قيام و انقلاب بود، كه در آن همهى جزئيات چون فداكارى و شهادت شرايط عينى اين حادثه و شرايط مشابه آن در مراحل ديگر، با جنبهى رسالتى و مكتبى هماهنگ است؛ اين امر سبب مىگردد، در درگيرىهاى درون جامعهى اسلامى كه بين خط راست و خطوط انحرافى جريان دارد و در مسئلهى رهبرىهاى مشروع و نامشروع، خط نظرى اسلام به اجرا درآيد.
بنابراين امام حسين(ع) انقلابىيى نبود كه به علت احساس ذاتى او بهكرامت و يا گرايش خانوادگى او به عزت، از پذيرش ذلت سرپيچى كرده باشد. و نيز انسانى نبود كه از روى سليقه، اوضاع ويژهاى را كه با اخلاق و ذايقهى او مطابقت نداشت، نپذيرد؛ مانند برخى انقلابيون يا شورشيان كه از روى احساسات قيام كردند و هيچگونه روشى براى رفتار عملى در اين جهت نداشتند. امام حسين(ع) انسان مسلمانى بود كه قيام او در برابر نظام سلطه، بر اساس «امر به معروف و نهى از منكر» بود، كه قيام عليه انحراف را بر مسلمانان واجب مىكند تا بتوانند وضع نادرست را تغيير دهند.
و اين چيزى است كه ما را لازم مىكند كه اوضاع دوران امام حسين(ع) را با اوضاع كنونى از نظر ماهيت، جزئيات، برنامهها و چالشهاى فكرى و عملى مقايسه كنيم تا از از طريق معناى مشروعيت را در حركتمان در اوضاع مشابه آن بشناسيم. اين را ما در سخنى از امام حسين(ع) - كه به نظر برخى راويان حركت خود را با آن آغاز كرد - مىبينيم. ايشان خطاب به ياران خود فرمود: «أيها الناس إنّ رسول الله قال: من رأى منكم سلطاناً جائراً مستحِلاً لِحُرم الله، ناكثاً بعهده، مخالفاً لسنة رسول الله، يعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان ... فَلَمْ يُغيّر ما عليه بقولٍ و لا بفعل، كان حقّاً على الله أن يُدخله مدخله. و قد علمتم أنّ هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشيطان و تولّوا عن طاعة الرحمن، و أظهروا الفساد و عَطّلوا الحدود واستأثروا بالفىء، و أحلوا حرام الله و حرموا حلاله» (بحار الانوار، ج 44، ص 382، روايت 2، باب 37) ؛ «اى مردم! پيامبر خدا فرمود: هر مسلمانى با سلطان زورگويى مواجه گردد كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهى را در هم شكسته، با سنت و قانون پيامبر از در مخالفت در آمده و در ميان بندگان خدا راه گناه و دشمنى در پيش گرفته، ولى با عمل يا گفتار، اظهار مخالفت ننمايد، بر خداوند است كه اين فرد ساكت را به محل همان طغيانگر و آتش جهنم داخل كند. اى مردم! اينان (بنىاميه) اطاعت خدا را ترك و بندگى شيطان را بر خود فرض نمودند، فساد را ترويج و حدود الهى را تعطيل كرند، «فىء» را (كه مختص به خاندان پيامبر است) به خود اختصاص دادند، حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كردند».
انقلاب آغاز تغيير است
قيام بايد عليه سلطان ستمكارى صورت گيرد كه محرمات الهى را در ميان بندگان خدا حلال مىكند، در طغيان و استبداد براى هيچكس حرمت قايل نيست و پيمان خود را نقض مىكند و با هيچ كس پيمان نمىبندد مگر اينكه آن را با فرصت طلبى براى دستيابى به منافع خود نقض مىكند تا پس از آن به فرصت ديگر و مصلحت ديگر دست يابد كه اين كار دور از اخلاق انسانىست كه بر اساس براى آن افراد سخن خود حرمت قائلاند و به پيمان خود پايبنداند؛ پايبندى ستمكاران به پيمان خويش، با خواستههاى شخصى، طمعهاى مادى و شهوات غريزى او هماهنگى ندارد ... و بنابراين از روى صداقت در پيمان و درستى روش حركت، به كسى نزديك نمىشود.
كسىكه در ميان بندگان خدا با گناه و دشمنى كار مىكند، گناهكار است. چون او در مسؤوليت حكومتى خود بر اساس عدل رفتار نمىكند، در روابط خود با مردم نيز به آنها احترام نمىگذارد، پس او حيوانى وحشىست كه صورت انسان دارد.
اين همان انسانى است كه واجب است مردم عليه او قيام كنند تا با فريادهاى اعتراض و مواضع قاطع، او را وادار به تغيير كنند يا فرد ديگرى را جانشين او نمايند. بنابراين كسانى كه مىتوانند اين تغيير را پديد آورند، اگر از ميدان مبارزه و قيام عليه او دورى گزينند. عذرى ندارند اين جا فرصت بىطرف ماندن ميان او و حاكم عادل وجود ندارد.
اين چنين است كه امام حسين(ع) از برجستگى جنبهى فكرى قيام و انقلاب سخن مىگفت كه در ميدان واقعيت، بر گروه حاكم زمان او تطبيق مىكرد. اين گروه از مردم -حاكم ظالم و پيروان او- همان كسانى هستند كه اطاعت و بندگى خداوند را ترك كردند و اطاعت شيطان را پذيرفتند؛ بنابراين در زندگىشان از خداوند دور شدند و در انديشهها و عملهاىشان به شيطان نزديك گشتند؛ در روشها و رفتارهاىشان دين را تغيير دادند و حلال آن را به حرام و حرام آن را به حلال تبديل كردند.
از كارهاى ديگر آنها اين بود كه بيت المال مسلمانان را به خود اختصاص دادند و آنها را به ثروتهاى شخصى تبديل كردند؛ حدود الهى را كه خداوند از بندگان خواسته بود بدانها پايبند باشند و از آنها تجاوز نكنند، تعطيل كردند؛ و مردم، دين و زندگى را تباه كردند.
حسين(ع) ناگزير شد با رفتار و گفتار خود اين وضع را تغيير دهد. و انقلاب شهادت طلبانهى او آغاز تغيير است. او فرياد رسا و آغشته با خون را بلند كرد كه به حق، عدالت، عزت، كرامت، انسان و زندگى در حركت امروز به سوى آينده نظر داشت.
اين همان چالش حسينى در برابر واقعيتهاى منحرف در داخل جامعهى اسلامىست؛ حركت او براى اين داخلى است كه مىخواهد با وضع ناسالم امت، در هر دو جنبهى حكومت و حاكم، مقابله كند.
ما اكنون در كدام مرحله به سر مىبريم؟
ما در جامعهى اسلامى با استكبار جهانى در تمام اركان فرهنگى، سياسى، اقتصادى، جنگ و، با چالش بزرگى روبهرو هستيم. و از سوى ديگر با انحراف درونى در حكومت مواجه مىباشيم كه در با مردم، به عدالت رفتار نمىكند و اين كار مشكلات بسيارى را با نتايج منفى در تمام زمينهها ايجاد كرده است. حقيقت مرحلهاى كه امام حسين(ع) در آن زندگى مىكرد اين بود كه حكومت آن زمان شعار اسلام مىداد؛ ولى در واقع در تمام روشها و خطوط اصلى از آن منحرف شده بود؛ بنابراين آيا ما مىتوانيم قيام و انقلاب را از اذهان مسلمانان انقلابى دور كنيم؟ آيا قادريم از ايجاد تغيير در آگاهى واقعى و عملى، اجتناب ورزيم؟
ما ناگزير هستيم طرحى انقلابى براى حركت و كاهش رنجهاى مردم داشته باشيم؛ اما براى حركتى انقلابى در عرصهى عمل و مشروعيت تغيير در روش ، نيازمنديم كه شرايط واقعى عمل و مبارزه را از حيث قدرت، امكانات و نتايج آن ارزيابى كنيم تا بتوانيم با بررسى دقيق، برنامه ريزى كنيم، و تا بدانيم با چالشهاى موجود چگونه رفتار نماييم؟ چگونه همديگر را يارى كنيم يا شرايط نزديك سازى زمان پيروزى را چگونه فراهم كنيم؟ و يا چگونه به سوى آينده حركت كنيم؟
ضرورى نيست كه به روش حسينى به شكل رنج آور و شهادتطلبانهى آن، عمل كنيم؛ چون ممكن است اين روش شرايط خاص خود را داشته باشد كه سير حوادث آن روز آن را ايجاب كرد، و ممكن است شرايط آن در زمان ما به دست نيايد. ناگزير هستيم كه روحيه و معنويت ما نشاندهندهى روحيه و معنويت حسينى باشد. امام حسين(ع) در برابر وضع موجود با همهى احتمالات، مقاومت كرد و از هدف خود دست برنداشت. و اين نكته از كلام ايشان به دست مىآيد كه فرمود: «فَمن قَبِلَني بقَبولِ الحقّ فاللّهُ أَولى بالحقّ و من ردّ عليّ هذا أصبر حتى يقضي الله بيني و بين القوم بالحق»(بحار الانوار، ج 44، ص 330، روايت 2، باب 37) ؛ «پس هر كس اين حقيقت را از من بپذيرد (از من پيروى كند) راه خدا را پذيرفته و هر كس رد كند (و از من پيروى نكند) من با صبر و استقامت راه خود را در پيش خواهم گرفت تا خداوند در ميان من و اين افراد حكم كند».
مشخص است كه صبر در اين جا، صبر نااميدان و شكست خوردگان نيست؛ بلكه صبر استواران آگاه است كه آينده را در افق وسيعى مىبينند كه در آن طلوع نور ظلمات را مىشكافد.
مسئله اين است كه هدف را در انديشهها، آرمانها، برنامهها و گامهاى عملىمان زنده نگهداريم، و تمام توانايىهايى را كه در زندگى داريم در جهت آن هدف بزرگ قرار دهيم تا وسايل عملى گوناگون تابع شرايط منطقى باشند كه بر واقعيت زندگى انسان و در مراحل دور و نزديك، حاكميت دارند.
الهام از عاشورا در مسير دعوت به سوى خدا
اينها كه گفتيم برخى از الهامها و پيامهاى عاشورا در خط انقلاب بودند؛ اما پيامهاى آن در مسير دعوت به سوى خدا و در چارچوب اسلام كدامند؟
ما مىدانيم كه قيام امام حسين(ع) حركت در مسير دعوت بود. چون قيام در جهت مسدود كردن مرزهايى بود كه كفر و گمراهى از خلال آنها مىتوانستند در جامعهى اسلامى مسلمين نفوذ كنند، و روزنههايى را مسدود مىكرد كه بادهاى انحراف از مسير آنها در فضاى زندگى مسلمانان مىوزيد؛ همچنين براى بيدار كردن انديشههاى خفته و ايجاد آگاهى در احساسهاى بسته و باز كردن دلها بر انديشههاى نيك در آن فضاى شرارت بار، عمل مىكرد. بدين صورت مردم در قيام امام حسين(ع) حيات مجدد اسلام را مىبينند، كه دوران پويايى و بالندگى اسلام باز گشته است، و براى رسيدن به هدف بزرگ رشد آن را سرعت بخشيده است؛ بنابراين انقلاب مىتواند مراحل دور را نزديك كند و در حركتى كار آمد در مسير رسيدن به نتايج قطعى قرار دهد.
بنابراين پيامها و الهامهاى عاشورا در جهت دعوت، با اقدام به ايجاد اصلاح در امت رسول اسلام، اثر مىكند، و جنبش اصلاحى را داراى بار فكرى و عملى مىنمايد تا همهى مردم به اسلام روى آورند، و گرفتار انحراف نگردند.
ما نياز داريم كه در انقلاب در مفهوم سياسى صرف، گرفتار نشويم كه -در يك نگاه ساده- ما را از دعوت دور مىكند؛ بلكه ناگزير هستيم در اقدامات خود رشد و تكامل را در نظر بگيريم تا جنبهى فكرى و حركتى، در جهت حل مسائل اجتماعى، سياسى، اقتصادى و نظامى باشد ... چون تمام اينها از آنِ خداوند است، پس در آن منفذى به سوى غير خدا وجود ندارد. اينها برخى از تفسيرهايى است كه از معناى كربلا، در حركت اسلام به سوى دعوت و انقلاب مىشود.
عاشورا در قلب حركت سياسى
آيا عاشورا در جنبههاى انقلابى و معنوى خود، نشاندهندهى دين -با معناى سنتى از دين- است؟ يا نشان دهندهى اسلام سياسى است؟ پس از اين سؤالها، رابطهى اسلام و سياست چگونه است؟ آيا ممكن است ما مسلمانى باشيم كه ارتباطى با سياست نداشته باشيم، يا مىتوانيم داراى خط سياسى باشيم كه از اسلام الهام گرفته باشد؟
در جواب سؤال اول بايد گفت برخى گمان مىكنند كه عاشورا، حالت سنتى دينىست كه مردم در آن جمع مىشوند و جنبههاى حزنآلود حادثهى عاشورا را دور از جنبههاى انقلابى آن، يادآور مىگردند و به جاى جست و جوى عناصر خيزش و انقلاب، در پى عناصر درد و رنج مىگردند. و از اين جاست كه اين گروه گمان مىكنند داستان عزادارى امام حسين(ع)، داستان اشكىست كه از ديدگانمان مىافشانيم تا حزن و اندوه خود را نشان دهيم. به ريختن اشك اهتمام زيادى داريم، و بر اساس اين مفهوم حركت مىكنيم كه اشك نه حالتى روانى و قلبى؛ بلكه حالت دينى و ايمانىست با آن ثواب اخروى به دست آيد.
چه بسا برخى مردم گمان مىكنند براى به دست آوردن رحمت و غفران الهى براى تمام گناهان، كافىست اندكى در مصيبت امام حسين(ع) گريه كنند و يا بر سر و سينه زنند و آنها را مجروح سازند؛ آنگاه امام حسين(ع) حق آنان را خواهد پرداخت. همين مردم مىگويند: كسانى كه با ديد سياسى دربارهى قضيهى عاشورا سخن مىگويند، قداست عاشورا و امام حسين(ع) را خدشهدار مىسازند؛ چون عاشورا، قضيهى دينىست و مسايل دينى نبايد با مسايل سياسى مرتبط شود.
و بسيارى از مردم مىكوشند به امام حسين(ع) از منظر درد و رنج و نه از ديدگاه قيام و انقلاب بنگرند. در اين گروه با بسيارى از حاكمان بر مىخوريم كه به صورت رسمى شيعهى اهلبيت(ع) هستند؛ مانند شاه سابق ايران (محمد رضا پهلوى) كه عزادارى امام حسين(ع) را برپا مىكرد؛ ولى عملاً در راهى مىرفت كه خطرناكتر از راه «يزيد» بود؛ او مىخواست ايران را به دورهى ساسانى برگرداند؛ به گمان او اسلام در تاريخ ملت ايران حالت دشمنى دارد؛ به زعم او منشأ اين دشمنى جنگ آورانىست كه با ايران جنگيدند و تمدن و سياست آن را تغيير دادند. از اين گونه افراد، برخى از سياستمداران هستند كه در سياستهاىشان به خط استعمار پايبند مىباشند، به اسرائيل و دشمنان ديگر امت مسلمان روى آوردهاند و بنيانهاى حكومت ستم را تثبيت مىكنند، ... همينها مجالس عزادارى امام حسين(ع) را به صورت مجالس گريه و اشك، به پا مىكنند، و با روضه خوانها شرط مىكنند كه نبايد از مصيبت دور شوند. در گروههاى مختلف مردم نيز چنين نمونههايى وجود دارد، فرق نمىكند كه از شخصيتهاى دينى و يا شخصيتهاى اجتماعى و اقتصادى جامعه باشند اينها دوست ندارند روضه خوانها از قيام امام حسين(ع) به طريقى كه با سياست موجود در كشور و يا سياسيتهاى بينالمللى و منطقهاى تعارض نداشته باشد، سخن بگويند، به گونهاى كه (به گمان آنها) بر جامعه اثرات منفى نگذارد. به نظر آنها عاشورا يك مناسبت دينىست و نبايد چهرهى آن با سياست مخدوش گردد. و اگر فردى برخيزد و از عاشورابه عنوان انقلاب، خط و هدف سخن بگويد و از عاشورائى بگويد كه همهى نسلها را به چالش وا مىدارد، تا به همهى آنها بگويد در برابر كربلا تو كجا هستى؟ ديدگاه تو كدام است؟ آيا از نظر انديشهها، طرحها و شعارها با امامحسين(ع) هستى و يا يزيدى مىباشى؟؛ آنان اين كار را دوست نمىدارند.
عاشورا حركتى سياسى است
در ميان مردم برخى نيز هستند كه عاشورا را در مجموع فقط حركتى سياسى مىبينند. كيست كه حركت سياسى را از فعاليت معمولى تشخيص دهد؟ يا چگونه مىتوان حركتهاى سياسى را طبقهبندى كرد؟ حكم به اينكه حركتى سياسى است يا نه، به ميزانى بستگى دارد كه حركت، تغيير حكومت و وضع موجود را مد نظر قرار مىدهد، و خط عمومى جامعه را خط عدل مىداند و ستم را نمىپذيرد. اگر تمام حركتهاى سياسى جهان بررسى شوند، ممكن است اين نتيجه به دست آيد كه حركتى سياسى مىباشد كه برمبناى تغيير حاكمان، حكومت، قانون و روشهاى موجود در جامعه، باشد.
بر همين اساس امام حسين(ع) به حركت سياسى دست مىزد و از بيعت كردن با «يزيد» سرپيچى نمود؛ زيرا «يزيد» در حد يك حاكم اسلامى با ويژگيهاى عدالت نبود. اين كار او مانند اين است كه امام حسين(ع) مىخواست به مردم بگويد: شما نيز نبايد حاكميت كسى را بپذيرد كه ويژگىهاى لازم را ندارد؛ چون حاكم مسلمان بايد بهطور كامل به احكام اسلامى پايبند باشد. بنابراين حاكم اسلامى كسى است كه دين را در ميان جامعه اجرا مىكند؛ چون او بر اجراى احكام دين امين است. به همين علت امام حسين(ع) مسئلهى حاكميت را مطرح كرد، و اين كار، مانند اين است كه او مىخواست به مسلمانان در هر زمان بگويد: در حاكم بنگريد ... او كيست؟ رفتار او چگونه است؟ اهداف و آرمانهايش چيست؟ بر حاكم نظارت كنيد؛ چون او رمز حركت امت در سير تكاملى آن است.
سپس امام حسين(ع) شعارهايى را در مقابله با حكومت اموى و شخص «يزيد» مطرح كرد؛ (امام حسين(ع) دربارهى آنها فرمود:) آنان حدود الهى و قانون اسلام را تعطيل كردند. «فىء» و بيتالمال مسلمانان را به خود اختصاص دادند. حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كردند، بندگى شيطان را پذيرفتند، اطاعت خدا را ترك كردند و از خط اسلام منحرف شدند. اينها برخى از شعارهايى است كه امام حسين(ع) مطرح كرد. آيا اين شعارهاى سياسى هستند يا نه؟
شعارهاى كربلا:
«الا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين، بين السلة والذلة. و هيهات منا الذلة. يأبى الله لنا ذلك و رسوله والمؤمنون، و حجور طابت، وجدود طهرت، من أن نؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام» (بحار الانوار، ج 45، ص 73، روايت 10، باب 37) ؛ «آگاه باشيد كه اين فرومايه (ابن زياد) فرزند فرومايه مرا بين دو انتخاب شمشير و ذلت قرار داده است، و هيهات كه ما به زير بار ذلت برويم، زيرا خدا و پيامبرش و مؤمنان از اينكه ما ذلت را بپذيريم ابا دارند، و دامنهاى پاك مادران و انديشههاى با غيرت و نفوس با شرافت پدران روا نمىدانند كه اطاعت از افراد پست را بر قتلگاه نيكمنشان مقدم بداريم».
«لا والله لا أعطيكم بيدى إعطاء الذليل و لا أقر إقرار العبيد»( بحار الانوار، ج 45، ص 7، باب 37)؛ «نه، بخدا سوگند نه دست ذلت به شما مىدهم و نه مانند بردگان (دستور شما را) مىپذيرم».
هنگامى كه با حكومتى روبهرو مىشديد كه مىخواهد شما را به پذيرش ذلت و بردگى خود ملزم مىكند، شما از اين شعارها برداشت سياسى مىكنيد، و اگر جز اين باشد، معناى سياست چيست؟
ارزش حركت امام حسين(ع) در عاشورا اين است كه انسان هر جا كه در برابر حكومت جائر و حاكم زورگو و منحرف از مسير اسلام قرار گيرد، ديدگاه سياسى اتخاذ مىكند. زمانى كه از عاشورا به عنوان حركت سياسى سخن مىگوييم، بر آن نيستم كه آن را از ويژگى دينى بالاتر ببريم؛ بلكه مىخواهيم بر ويژگى سياسى آن تأكيد كنيم. چه كسى به ما مىگويد: ويژگى دينى هر حركت به معنى بركناربودن از جنبهى سياسى است؟!
دين ما سياسى و سياست ما دينى است
دينى كه انسان را در برابر خداوند مسؤول مىداند، دينىست كه انسان را وادار مىكند جنبههاى كامل زندگى را دارا باشد و مسؤوليت زندگى را بر اساس تجربه بر دوش كشد. دين، حركت سياسى در هر وضعىست كه ايجاب مىكند مردم از طريق دين حركت كنند و به بالاترين درجات دست يابند. همانگونه كه بعضى از علماء فرمودهاند: «دين ما سياسى و سياست ما دينى است». بنابراين از نظر ما بين دين و سياست جدايى نيست. هنگامى كه ما به كار سياسى مىپردازيم، عمل ما از جايگاه مسؤول بودن در برابر خداوند براى اقامهى عدل و سرنگون كردن ظالم صورت مىگيرد. و هنگامى كه در مسير دين گام بر مىداريم، مىخواهيم، آنچه را كه خداوند از ما خواسته است، اجرا كنيم. بايد اين آيه از سورهى «حديد» را بخوانيم: (لقد أرسلنا رسلنا بالبينات و أنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط)( حديد، آيه 25) ؛ «ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند»، قسط در اين جا كنايه از عدل است. خداى سبحان فرموده است: همهى انبياء از آدم تا خاتم با دلايل آشكار فرستاديم كه نبوت همهى انبيا را تأييد كند و با آنها كتاب نازل كرديم؛ مانند صحف «ابراهيم»، «موسى»، «عيسى» و «محمد»(ص). و با آنها كتاب و ميزان فرستاديم كه ميان حق و باطل جدايى مىافكند و تمام كارها را با معيارهاى دقيق مىسنجد.
چرا خداوند انبيا را فرستاد؟
براى اقامهى عدل در زندگى، چيزى كه خلاصهى رسالت همهى انبياست عدل است. همهى دينها براى اقامهى عدل در جهان آمدند «ليقوم الناس بالقسط»؛ يعنى مردم عدل را به پا دارند. اين جا سؤال ديگرى را مطرح مىكنيم: وقتى مىخواهيم عدالت را در جامعه اجرا كنيم آيا اينكار بدون عمل سياسى ممكن است؟ آيا امكان دارد كه بخواهيم عدالت در حيات فردى و اجتماعى تحقق پيدا كند، بدون اينكه براى مطالبهى عدل، قيام عليه كسى كه از پذيرش آن ابا دارد و برنامهريزى براى آن در تمام صحنههاى زندگى، حركتى سياسى انجام گيرد؟ آيا ممكن است بدون سياست به عدالت دست پيدا كنيم؟ حاكم ممكن است عادل يا ستمگر باشد. هنگامى خداوند از مردم مىخواهد قسط را به پا دارند، آيا مردم مىتوانند قسط را به پا دارند؛ در حالى كه حاكم موجود ستمگر است؟ آيا در حالى كه قانون ظالمانه در جامعه اجرا مىشود، مردم مىتوانند قسط را به پا دارند؟ آيا مردم مىتوانند قسط را به پا دارند در حالى كه تسليم ظالمان دست نشاندهى قدرتهاى بزرگ مىباشند؟
بنابراين در رسالت انبيا براى تحقق خواست الهى، سياست وجود است. و براى اينكه مردم بتوانند قسط را بپا دارند، ناگزير هستيم داراى ديدگاه سياسى باشيم و حركت سياسى انجام دهيم؛ اما در آن خدا ترس باشيم و براساس حدود الهى حركت كنيم. در اين جاست كه سياست در خط دين و بر تقوى حركت مىكند و دين نيز در خط سياست با نگاه مسؤوليت، حركت مىكند.
بر اين اساس ناگزيريم در جنبهى سياسى قضيهى عاشورا دقت كنيم. مىدانيم امام حسين(ع) - علاوه بر اينكه سيد جوانان اهل بهشت و ريحانهى رسول خداست - امام و رهبرى اسلامىست كه در جامعهى اسلامى براى تثبيت رهبرى بر مبناى اسلام و عدالت حركت مىكرد و به همهى مردم فرمود: در برابر عدالت و اسلام، خون خود را ناچيز مىبينم.
كربلا، راه و مشروعيت
حركت امام حسين(ع) روش و مشروعيت بخش حركت اسلامى ماست. در حديث شريف آمده است: «من أصبح و أمسى ولم يهتم بأمور المسلمين فليس بمسلم»؛ «هر كس صبح كند و شب نمايد و به امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نيست»، معناى «اهتمام نورزد» چيست؟
آيا مقصود، اهتمام قلبىست، بدين صورت كه «همّ» و كوشش در قلبما وجود داشته باشد و يا اهتمام عقلىست به اين صورت كه همواره انديشه كنيم كه چگونه مىتوانيم مسلمانان را از مشكلات پيچيده و دشوار نجات دهيم؟ و يا اينكه اهتمام، عملى انقلابىست كه فكر كنيم براى باز كردن گره مشكلات مسلمانان، چهكارى مىتوانيم انجام دهيم؟
اكنون به جنبههاى مثبت و منفى اين حديث معروف از رسول گرامى اسلام (ص) مىپردازيم كه فرمود: «مَثل المؤمنين في توادّهم و تراحُمهم كمَثل الجسد إذا اشتكى بعضُهُ تداعي سائرُه بالسّهْر والحُمّى»(بحار الانوار، ج 58، ص 150، روايت 29، باب 43) ؛ «مؤمنان در مودت و رحمت، مانند «بدن» مىباشند؛ اگر عضوى (از درد) شكايت كند، عضوهاى ديگر با بىتابى و برافروختگى با آن، همراهى مىكنند». اين نظريهى اسلامى، خواستار پديد آمدن خودآگاهى در جامعهى اسلامىست تا همهى مسلمانان در درون خود، مفهوم امت (بدن واحد) را هميشه حفظ كنند و جامعهى اسلامى از جنبهى خودآگاهى مانند يك بدن در نظر گرفته شود؛ پس همانگونه كه اعضاى يك بدن در صورت دردمند بودن يك عضو، نمىتوانند بخوابند، ما نيز مانند بدن اگر ملتى در هر منطقهى اسلامى، درد و رنج داشته باشد، بايد احساس دردمندانه داشته باشيم.
هنگامى كه تأكيد مىكنيم عاشورا، حركت سياسى اسلامى است، ما به مفهوم دينى آن كه به تمام جنبههاى زندگى انسان رويكرد دارد، تأكيد مىورزيم. و اعلام مىكنيم كه امام حسين(ع) وقتى كه اسوهى امامت -به مفهوم دينى، معنوى و عبادى- بود، از اين جايگاه، به تمام مفاهيم سياسى موجود در جامعه نظر داشت. و امامت همان حركت در معناى حكومت و رهبرىست.
امامت حالتى بسته، منفعل و دور از چالشها نيست؛ اگر چنين بود اهلبيت(ع) با اين همه مشكلات و مصايب مواجه نمىشدند.
اين حكايت كه دين از سياست جداست، سياست را در دستان كسانى قرار مىدهد كه با انديشهى الحادى خود به شيوههاى مختلف در برابر اسلام مىايستند؛ و نيز در دست خائنانى فاسق و ظالم قرار مىگيرد. حقيقتاً سزاوار است كه سياست در دست عادلان با تقوى و آگاه قرار گيرد تا بتوان جامعه را بر مبناى كلمة الله متحول كرد.
كربلا تنها منطقهاى در عراق نيست؛ بلكه ميدانى از ميدانهاى مبارزه و جهاد است. و حسين(ع) تنها فردى در تاريخ نيست؛ بلكه او رهبر همهى كسانى است كه براى «كلمة الله هى العليا و كلمة الشيطان هى السفلى» حركت مىكنند.
حركت كربلا و وضعيت امروز ما
در عاشورا و روزهاى ديگر، نيازمنديم كه حركت امام حسين(ع) را آگاهانه و به صورتى كه به تمام مسايل اساسى كه شبيه مسايل امام حسين(ع) مىباشد، بنگريم؛ چون به مسايلى كه امام حسين(ع) مىانديشيد، در زندگى او منحصر نبود؛ بلكه نمونههايى از قضايايىست كه در هر زمان و مكان يافت مىشوند. به همين جهت نمىخواهيم دربارهى نهضت كربلا آگاهى يابيم بدون اينكه قضاياى مشابه آن را نشناسيم.
حسين(ع) و بيعت با «يزيد»
از امام حسين(ع) در مدينه خواسته شد، برخلاف رضايت خود، با «يزيد» بيعت كند؛ در حالى كه او در «يزيد» هيچگونه شايستگى خلافت را نمىديد و در خود همهى شايستگىهاى شرعى را براى خلافت مسلمانان، مىديد. عوامل حكومت «يزيد» مىخواستند با تهديد ايشان را وادار به بيعت كنند و امام حسين(ع) نيز نمىخواست در مدينه يا مكه هيچگونه درگيرى صورت گيرد؛ بدين جهت، پس از آنكه مردم عراق با نامههاى بسيار از او دعوت كردند، از مكه به مقصد عراق خارج شد. از او خواسته شده بود كه تسليم «يزيد» شود و براى بيعت دستش را در دست او بگذارد و به حكومت او گردن نهد تا آن گونه كه يزيد مىخواهد اقدام كند. مسئله به حكومت يافتن «ابن زياد» بر كوفه پايان نگرفت؛ بلكه در اواخر، از امام حسين(ع) خواستند علاوه بر اينكه تسليم حكومت و دستور «يزيد» شود بايد به حكومت «ابن زياد» و دستور او نيز گردن نهد. و بدين ترتيب از امام حسين(ع) خواستند كه به «ابن زياد» بگويد: آن گونه كه مىخواهى بر من حكم كن.
براى امام حسين(ع) پذيرش اين امر ممكن نبود؛ چون هيچ انسان آزادهاى نمىتواند تسليم ديگران شود. و از جهت ديگر، امام حسين(ع) نمىخواست تسليم ظلم، انحراف و طغيان شود. و بر اين اساس، مسئله، داشتن ارادهى قوى براى اقامهى حق و عدل -به جاى موضع ذلت- در برابر ظلم و باطل است. از همينرو امام حسين(ع) براى نپذيرفتن بيعت با «يزيد» اينگونه دليل آورد: «يأبى الله لنا ذلك و رسوله والمؤمنون»؛ «خدا و پيامبرش و مؤمنان از اينكه ما ذلت را بپذيريم ابا دارند»، گويا او مىخواست بگويد: انسان براى هرگونه تصرفى در زندگى بايد مشروعيت آن را به دست آورد؛ بنابراين در صورتى كه فردى بخواهد مطيع و تسليم هر شخص ديگر شود، ناگزير است بداند كه آيا اين اطاعت، مشروعيت دينى دارد كه خدا و رسولش آن را قبول داشته باشند؟ هر مسلمانى ناچار است كه تمام مواضع خود را در خط اسلام قرار دهد. امام حسين(ع) تسليم شدن و بيعت كردن با «يزيد» را كه نمونهى حاكم منحرف از خط خدا و رسول او بود، نپذيرفت. «يزيد» كه تلاش مىكرد خود را مسلمان جلوه دهد، نماز جمعه و جماعت را با مسلمانان بجا مىآورد و ماه رمضان، روزه مىگرفت؛ ولى او در انديشه، رفتار و حكومت نشاندهندهى يك انسان منحرف، و داراى انحرافات فردى در لذتجويى و شهوترانى بود. امام حسين(ع) بر «يزيد» شوريد و تسليم شدن به او را رد كرد، و در حالى كه از هر طرف محاصره شده بود، تصميم گرفت كه در برابر اين سلطهى منحرف با تمام توان تا مرز شهادت بايستد و با اينكه تشنه بود و براى زنان و كودكان خود، در فضاى دردآلودى به سر مىبرد، تسليم نشد؛ چون او مىخواست، آن گونه كه خواست خداوند است، عزيز و سرافراز بماند.
از كربلا تا جامعهى اسلامى ما
اكنون بياييد از كربلا جدا شويم و وضع جامعهى اسلامى خود را ببينيم. در جامعهى اسلامى امروز ما، در بسيارى كشورهاى اسلامى حكومتهايى شبيه حكومت «يزيد» وجود دارند كه در طغيان، انحراف و كفر، نسبت به حكومت «يزيد» بدتراند. بنابراين مسلمانان در بيشتر كشورها مطيع دولتهايى هستند كه اسلام را حتى در حدى كه «يزيد» مطرح مىكرد، اجرا نمىكنند. و با عناوين تازهاى كه از فلسفههاى اروپايى براى حكومت آوردهاند، براى دين هيچگونه نقشى در زندگى مردم و جامعهى قايل نيستند؛ حتى انسان اجازه ندارد از اسلام سخن بگويد. اگر كسى از اسلام و اجراى آن سخن بگويد، مىگويند اين فرد بنيادگرا و تندرو است، عقب افتاده است و «سلفى» است كه مىخواهد عقربههاى زمان را به عقب برگرداند.
برخى از مردم در برابر امام حسين(ع) احساس وظيفهاى نمىكنند؛ چون اينان به حسين(ع) آن قدر اكتفا كردهاند كه فقط بر او بگريند؛ در حالى كه خود، به سبب اطاعت از كفر و ظلم هر روز، هزاران حسين را مىكشند.
آيا تسليم شدن به «يزيد» ذلت بيشترى دارد يا خضوع در برابر كسى كه به نام كفر حكومت مىكند، به گونهاى كه استكبار جهانى مىكوشد تا همهى مقدرات سياسى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى ما را نابود كند؟
در حالى كه امام حسين(ع) مىفرمود: «يأبى الله أن نصافح يزيد و ابن زياد»؛ «خداوند ابا دارد كه با يزيد و ابن زياد دست دهم»، آيا خداوند خشنود است كه ما دست آمريكا را بگيريم؛ يا دست كسى را بپذيريم كه تلاش مىكند دست آمريكا را بگيرد؟
كسى كه خضوع و تسليم شدن امام حسين(ع) را به «يزيد» و «ابن زياد» نمىپذيرد، ناگزير است تسليم شدن و خضوع فرزندان، پيروان و سربازان امام حسين(ع) را در برابر آمريكا و نوكران او نپذيرد. چه بسا اگر در ديروز و امروز جامعهى اسلامى جستوجو كنيم، از جهت تأثير در انديشه، احساس، سنت، حركت جامعه و شعارهايى كه در ميان جامعه از ديروز و امروز تا آينده گسترش يافته باشد، قضيهاى مانند قضيهى امام حسين(ع) وجود ندارد.
اسلام و مسؤوليت
در حركت امام حسين(ع) روح اسلامى وجود دارد كه هرگاه كسى به سخنان آن حضرت گوش داده باشد، با قيام او زندگى كرده باشد و در انقلاب او تدبر و تعمق كرده باشد، آن را احساس و درك مىكند؛ به گونهاى كه در حركت، سرزندگى، مسؤوليت و توانايى آن،پويايى و تحرك اسلام يافت مىشود، تا به همهى نسلهاى مسلمان كمك كند، بتوانند اهداف بزرگى را در زندگى خود تحقُق بخشند؛ بنابراين اسلام فقط انديشه نيست كه آن را در عقلهاىمان نگهداريم و فقط سخن نمىباشد كه بر زبانهاىمان جارى سازيم؛ بلكه علاوه بر اينها، حركتى در زندگى مسؤولانه است. و كسى كه مسؤوليتپذير است خود را فراموش مىكند و به روابط خود با مردم و رويدادها و حتى نزديكان خود، مىانديشد. چنين فردى ممكن است در راه انجامدادن مسؤوليت خود، مثبت يا منفى حركت كند. ما اين مطلب را در آنچه خداوند متعال نوح(ع) بيان كرده است، فراموش كردهايم. هنگامى كه خداوند فرمود: (و نادى نوح ربّه فقال ربّ إن ابني من أهلي و إنّ وعدك الحق و أنت أحكم الحاكمين * قال يا نوح إنه ليس من أهلك انه عملٌ غيرُ صالح فلا تسئَلْنِ ما ليس لك به علم إنى أعِظُك أن تكونَ من الجاهلين)(هود، آيات 45 - 46) ؛ «نوح به پروردگارش عرض كرد: پروردگارا! پسرم از خاندان من است؛ و وعدهى تو (دربارهى نجات خاندانم) حق است؛ و تو از همهى حكم كنندگان برترى*فرمود: اى نوح! او از اهل تو نيست؛ او عمل غير صالحىست (فرد ناشايستهاى است)؛ پس آنچه را كه از آن آگاه نيستى، از من مخواه. من به تو اندرز مىدهم كه از جاهلان نباشى».
اگر كسى به رسالت تو نزديك باشد، او نزدىكترين مردمان به تو است و دورترين مردم از تو كسىست كه از رسالت تو دور باشد. اين مفهوم را «ابو فراس حمدانى» بيان كرده است:
كانت مودة سلمان لهم رحما و لم يكن بين نوح و ابنه رحمُ
يعنى: «دوستى سلمان با اهل بيت موجب قرابت شد ولى بين نوح و پسرش قرابتى نيست»
بدين گونه انسان مسئول، هميشه مسئول است به نحوى كه در عمق روابط و در تمام وضعيتهاى حركت او در زندگى، وارد مىشود؛ به گونهاى كه همواره مصلحت مسئوليت مكتبىاش را مقدم مىدارد؛ حتى اگر خطرهايى متوجه او سازد؛ و زمانى كه مصلحت را در تأخير مسئوليت ديد آنرا به تأخير مىاندازد؛ هر چند كه مردم او را به ضعف و ترس متهم كنند.
مسئوليت در حركت امام حسن(ع) و امام حسين(ع)
برخى از وجود اختلاف ميان شخصيت امام حسن(ع) و امام حسين(ع) سخن مىگويند. اينان گمان مىكنند امام حسن(ع) شخصيت صلحطلب بود، و خشونت، نشانگر شخصيت امام حسين(ع) است.
اين مسئله مانند قضيهى رسول خدا در پيش و پس و بعد از هجرت، و مانند مسئلهى امام على(ع) در پس و پيش از خلافت مىباشد.
چرا رسول خدا به مسلمانانى كه مىتوانستند در مكه بهصورت فردى فعاليت كنند و با فشار گردنكشان قريش مقابله نمايند، اجازه رويارويى نمىداد؟ اگر چه برخى از مسلمانان ضعف داشتند؛ ولى بودند كسانى كه قدرت و نيروى كافى داشتند و برخى ديگر مورد تهديد اهل مكه قرار داشتند. با همهى اينها رسول خدا اجازه جنگ نداد. چون اوضاع آن مرحله ايجاب مىكرد اسلام، راه دعوت به سوى خدا را در عقلها و انديشهها، در مكه بگشايد و پيامبر اختلاف را نمىخواست تا بگويند «محمد» و قريشيان اختلاف كردند؛ و بدين گونه رسالت تباه شود.
پيامبر اسلام در آنزمان مىخواست رسالت، رسالت محرومان باشد تا مردمى كه در اوضاع دشوار به سر مىبردند، به حركت در آيند و بتوانند با همهى مردمى كه كالاهاى تجارى، فرهنگى يا دينى به مكه مىآوردند، ارتباط برقرار كنند؛ تا اينكه پيامبر رويارويى را با قريش آغاز نمود و مصالح و منافع را تهديد كرد. بدين صورت جنگ «بدر» و همهى جنگهاى بعدى صورت گرفت. چرا؟ چون مرحلهى دوم، مرحلهى پديد آوردن يك قدرت نيرومند در منطقه بود تا مسلمانان تسليم قدرتهاى ديگر نشوند و تسليم زورمداران نگردند. مرحلهى اول زمانى بود كه مردم بايد سخن حق را مىشنيدند و در مرحلهى دوم بايد منطقه تسليم قدرتى مىشد كه پايبندى مردم به دين اسلام را عميق گرداند.
و بنابراين ترتيب خطايى پيش نيامده است كه مسلمانان در مكه يا مدينه نجنگيدند؛ بلكه آن دوره، آمادگى براى مرحلهى ديگر بود. مسلمانان در دو مرحله با دو روش اسلامى حركت مىكنند: روش آرام، وقتى مصلحت اسلام و رسالت در زندگى، آرامش را ايجاب مىكند و روش خشونت، وقتى به مصلحت انسان و رسالت او است.
خشونت و مدرا حالاتى طبيعى هستند كه انسان گاهى بدانهها نيازمند مىگردد، و هستى، هر دوى اينها را با هم دارد. در طبيعت طوفانهاى شديدى را مىيابيم كه درختان را از جا مىكَنند، آبادىها را تهديد مىكنند و پس از آن، نسيم آرامى را مىبينيم كه به هوا و زندگى جان تازهاى مىبخشد. در همهى حالات، هم به طوفان و هم به نسيم آرام احتياج است؛ چون نيازهاى هر فصلى، در طبيعت اطراف آن وجود دارد؛ بنابراين اين مسئله، سيلقهاى نيست.
امام حسن(ع) در نامههايى كه براى «معاويه» فرستاد انعطافناپذير و خشن بود و زمانى كه وارد جنگ مىشد، با تمام وجود به جنگ مىپرداخت و از مردم مىخواست مانند او با جديت حركت كنند؛ امّا مردم، بر اثر آشفتگى عواطف و انديشهها، كار جنگ و جهاد و پيامدهاى آن، بر ايشان گران آمد و كار بهجايى رسيد كه با او مخالفت كردند و نگذاشتند كه او خطبهاش را تمام كند؛ چون مردم در وضع ناسالمى قرار داشتند.
و همين گونه امام حسن(ع) با سپاهى براى جنگ بيرون آمد كه انگيزهى پايدارى و استقامت نداشتند. برخى از مردم مىگفتند: ضرورتى نيست كه امام حسن(ع) يارى شود. براى چه آنان در خط جهاد و شهادت آن گونه حركت نكردند كه بعداً امام حسين(ع) رفت؟
اگر امام حسن(ع) مىجنگيد، ديگر امام حسين(ع) و افراد مخالف حكومت «معاويه»، باقى نمىماندند؛ و جامعه يك دست در خط «معاويه» قرار مىگرفت.
صلح امام حسن(ع) نشانهى ضعف يا فرار از شهادت نبود؛ مسئله اين بود كه امام حسن(ع) با اين صلح مىخواست فرصت را براى مردم فراهم كند تا وضع جامعه را آن گونه كه هست، بررسى كنند، تا مخالفت عليه سلطهى «معاويه» را بر جامعهى اسلامى به صورت واقعى رشد دهد و پايههاى اين مخالفت را با قدرت، گسترش دهد و امكانات حركت آينده را فراهم كند و اگر سالهايى بدين صورت نمىگذشت، آن مبنا مورد نقد و اعتراض قرار مىگرفت. قيام امام حسين(ع) ضربهاى بود كه او با آن مىخواست واقعيت دروغ و انحرافى آن روز را به صورت ريشهاى به لرزه در آورد؛ به گونهاى كه اين ضربه در آينده نيز تأثير بگذارد. و هنگامى كه مردم با مسئلهى قيام امام حسين(ع) روبهرو مىشوند به اين سؤالها بينديشند:
حسين(ع) چگونه قيام كرد؟ چگونه زندگى كرد؟ و چگونه حركت نمود؟
به همين علت، روش مسالمتآميز امام حسن(ع)، روش مرحلهاى در حركت اسلام بود و روش خونين و عاشورايى امام حسين(ع) نيز روش مرحلهاى ديگر در حركت اسلام بود.
بنابراين آيا ارزش دارد كه انسان بدون داشتن توانايىهاى كافى، در برابر يك گروه بايستد؟
جهاد و دفع دشمنان
هستند كسانى كه فكر مىكنند قضيهى جهاد با شهادت امام حسين(ع) تمام شد و بايد صبر كنيم تا امام زمان(ع) بيايد و زمين را همان گونه كه از جور و ستم پر شده است، سرشار از قسط و عدل كند. مسئله چنين نيست؛ مسئله اين است كه انسان وظيفه دارد دشمنان را از خود دور كند؛ در حالى كه انسان دشمن را از خود دور مىكند، متجاوز نيست: (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما عتدى عليكم واتقوا الله و اعلموا أن الله مع المتقين)(بقره، آيه 194) ؛ «هر كس به شما تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدى كنيد. و از خدا بپرهيزيد (و زيادهروى نكنيد)؛ و بدانيد خدا با پرهيزكاران است».
اين جا دسيسهاى وجود دارد كه مىخواهد مسلمانان و مستضعفان غير مسلمان را، به بهانه صلح از رويارويى با استعمار و صهيونيسم باز دارند. ما صلح مىخواهيم؛ امّا صلحى كه آزادى ما را از بين نبرد، عدالت را پايمال ننمايد و انسانيت ما را نابود نكند.
تفاوت حب و موالات
پس از گذشت قرنها از قيام امام حسين(ع)، چه نيازىست كه اين قضيه را زنده كنيم؟ اين بدان معنى است كه ما از عاشورا دست نمىكشيم؛ چون به آن پايبنديم و برخى مىگويند ما از حسين(ع) و عاشوراى او دست بر نمىداريم؛ چون او را دوست داريم. ما در به كار بردن كلمهى دوستى اصرار نمىورزيم؛ بلكه مىخواهيم به آن، واژهى موالات را بيفزايم؛ زيرا بين اينكه اهلبيت(ع) را دوست داشته باشيم و اينكه با آنها داراى موالات باشيم تفاوت وجود دارد. و نيز فرق است بين تعصب ورزيدن به اهلبيت(ع) و پايبند بودن به سيره و سخن آنان؛ بنابراين، چون خدا، ولىّ ماست و ولايت اهلبيت(ع) را واجب كرده است، دوستى، نشاندهندهى حالت عاطفى مىباشد. اولياى خدا چه كسانى هستنيد؟ آنها به دلايل شخصى و فردى، ولىّ ما نيستند؛ بلكه به جهت رسالت و مسؤوليت و محبتى كه به خداى متعال دارند، ولىّ ما هستند؛ از اينرو، ولايت ما به آنها در جهت ولايت ما به پيامبر و ولايت ما به خداى متعال است: (إنّما وليّكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون)(مائده، آيه 55) ؛ «سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آوردهاند؛ همانها كه نماز را برپا مىدارند، و در حال ركوع، زكات مىدهند». معناى آن اين است كه ما بايد «ولى» خدا باشيم، در راه خدا اخلاص بورزيم به اندازهاى كه اهلبيت(ع) به خدا اخلاص داشتند؛ در راه خدا حركت كنيم، به اندازهاى كه اهلبيت(ع) در راه او حركت كردند.
دوستى تنها، براى ولايت داشتن كافى نيست؛ بلكه به معناى پايبند بودن به موضع است. و موضع، انديشهاىست كه بايد بدان پايبند بود؛ عاطفهاىست كه بايد با آن به سر برد و گامهايى است كه بايد با آن حركت كرد؛ از اين رو معنا ندارد كه اهلبيت(ع) را دوست بداريم و در خطى غير از خط آنها، روشى غير از روش آنان، انديشهاى غير از انديشهى آنها و هدفى غير از هدف آنان پايبند باشيم.
امروز بسيارى از مسلمانان در ميان انتخاب اصول و عاطفه از يك سو و انديشهى ناپايدار و مال و جاه، از سوى ديگر قرار گرفتهاند و مال و جاه را بر انديشهى پايدار و عاطفه ترجيح مىدهند. در قضيهى كربلا، مردم چنين تجربهاى را پشتسر گذاشتند، و اگر بخواهيم مسئلهى قيام امام حسين(ع) را زنده كنيم، تعجبى ندارد كه بفهميم امام حسين(ع) چگونه كشته شد؟ عباس چگونه كشته شد؟ و فرزندش علىاكبر چگونه كشته شد؟ اين مسئلهاىست كه هميشه بايد با آن به سر ببريم؛ ولى به خودمان بايد از منظر كربلا بنگريم كه اگر در كربلا مىبوديم، شخصيت ما «عمر بن سعد» بود يا «حر بن يزيد رياحى»؟
يافتن پاسخ براى اين سؤالها بايد براساس اين ديدگاه صورت گيرد؛ يعنى با چه كسى هستيم؟ در كدام خط قرار داريم؟ اگر امام حسين(ع) امروز بيايد و با او جز افراد اندكى نباشد و «عمر سعد» نيز با لشكر فراوان و جاه و مقام بيايد و ديدگان، بين امام حسين(ع) و دشمنان او بگردد، آيا ممكن است انسان جانب امام حسين(ع) را بگيرد؟
پايبندى به قضيهى امام حسين(ع) اين مسؤوليت را به عهدهى ما مىگذارد كه ببينيم كجا مىايستيم و كجا حركت مىكنيم؛ چون او براى اصلاح امت جدش حركت كرد. آيا ما نيز در راه اصلاح امت جد او، حركت مىكنيم؟ امام حسين(ع) در جهت «امر به معروف و نهى از منكر» حركت كرد. آيا ما نيز در همين جهت حركت مىكنيم؟ امام حسين(ع) در تمام جنبههاى زندگىاش رويكرد خدايى داشت و در راه خدا همهى هستىاش را فدا كرد. آيا ما نيز اينگونه هستيم؟
نبايد گمان كنيم بزرگان دين كه آنان را مقدس مىدانيم و بدانها به خداوند متعال تقرب مىجوييم، اشخاصى هستند كه نقش آنان در تاريخ پايان يافته است. مىشوند؛ بلكه ايجاب مىكند آنها همواره بر راههاى تاريك زندگىمان نورافشانى كنند، (إنّما يريد الله ليُذْهب عنكم الرجسَ أهلالبيت و يطهّركم تطهيرا) (احزاب، آيه 33) ؛ «خداوند فقط مىخواهد پليدى و گناه را از شما اهلبيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد». و اهلبيت(ع) به پيروان پاك نهادى احتياج دارند كه در فكر با طهارت فكرى اهلبيت(ع) و در عاطفه با طهارت عاطفى اهلبيت و در انقلاب با طهارت انقلابى اهلبيت به سر برند؛ اين همان راهىست كه موجب پيروى از حق مىشود و به بهشت منتهى مىگردد.
با شناخت و اراده، تاريخ را مىسازيم
چگونه عواطفمان را به سوى كربلا، در جهت مشكلات و قضاياى امروزىمان به كار گيريم؟
عاشورايى كه اشك ما را فرو مىريزد، ناگزير بايد به گونهاى به پا داشته شود كه انديشهها و افكارمان را به حركت در آورد؛ چون اگر تمام حركات انسان رنگ عاطفه به خود بگيرد، عاطفه او را به سوى نابودى و زيان، خواهد كشاند.
و هنگامى كه مىخواهيم در زندگىمان آن گونه حركت كنيم كه خداوند از ما خواسته است، ناگزيريم عاطفهىمان را متعادل سازيم و انديشهىمان را جرعهاى از عاطفه بنوشانيم تا عقلمان خشك و بىروح نماند؛ و بايد عاطفه را نيز جرعهاى از انديشه بنوشانيم تا عاطفهى مان سبك و بىمحتوا نشود؛ از اين رو وقتى با قضيهى امام حسين(ع) روبهرو مىشويم، حزن و اندوه ما را مجذوب خود مىكند، همان گونه كه هر انسانى وقتى با حزن و اندوه مواجه مىشود يا در برابرش مطلب حزن انگيزى گفته مىشود، متأثر مىگردد؛ و ما چون اهلبيت(ع) را دوست مىداريم وقتى رنجهاى آنها را به ياد مىآوريم، طبيعىست كه عواطفمان تحريك مىشود و اشكهاىمان جارى مىگردد؛ اما مصيبت عاشورا، چيزى در تاريخ بود و از آن، بيش از سيزده و نيم قرن گذشته است و فاجعه، در جنبههاى انسانى آن به پايان رسيده است؛ اهلبيت(ع) رنج بردند و دردهاىشان پايان يافت و به فوز (أحياءٌ عند ربهم يُرزقون)(آل عمران، آيه 169) نايل گرديدند.
آن عصر و اشخاص آن به پايان رسيد؛ پس براى ما چه مانده است؟
ما مسؤول هستيم آنچه را خداوند در زندگى از ما مىخواهد به دست آوريم. ما داراى عقل و انديشه هستيم و عقل بايد موجب آگاهى و شناخت ما گردد. ما داراى اراده هستيم و اين اراده ناگزير بايد در زندگىمان آشكار شود. ما داراى توانايىهايى هستيم و اين توانايىها ناگزير بايد در تمام مواضعى كه ايجاب مىكند، ابراز گردند. و همچنين خداوند از ما سؤال مىكند؛ پس چگونه مىتوانيم خشنودى او را به دست آوريم؟ چگونه مىتوانيم مسايل بزرگى را كه او دوست دارد، حل كنيم؟ بدين جهت ناگزيريم عقل و انديشهى خود را به كاربنديم تا از كسانى نباشيم كه عقل دارند؛ اما با آن تعقل نمىكنند؛ گوشها و ديدگانمان را به كار بنديم تا از كسانى نباشيم كه چشم دارند، اما با آن نمىبينند و گوش دارند؛ ولى با آن نمىشنوند. خداوند از ما مىخواهد كه آگاهى و فرهنگ را به دست آوريم.
اجتماع عاشورا، صرف نظر از اينكه در امام حسين(ع) و اهلبيت و ياران او تجسم يافت، يا در «يزيد» و ياران او، اجتماعى بود كه به پايان رسيد، زندگىيى بود كه تمام شد و ديدگاههايى بود كه اتخاذ گرديد؛ اما ما امروز زندهايم و در قبال آن مسؤول هستيم و در برابر زندگى تاريخ گونهى اهلبيت(ع) و بنىاميه، مسؤوليتى نداريم. ما مسؤول هستيم تاريخ خود را بسازيم، زندگى نوينى را پديد آوريم، و توانمندىهاى خود را به حركت در آوريم و ديدگاهمان را در زندگى آشكار سازيم؛ اين مسؤوليت ماست. اگر گذشتگان حياتى داشتند در تاريخ با آن به سر بردند و ما تاريخى داريم كه در آن به سر مىبريم؛ پس بين ما و كربلا چه رابطهاى وجود دارد؟
حسين وارث انبيا
ارتباط با عاشورا از طريق شخصيت امام حسين(ع) صورت مىگيرد؛ بنابراين ارتباط ما با حسين(ع) تنها از اين جهت نيست كه او فرزند رسول خدا است تا از طريق قرابت با او ارتباط داشته باشيم. امام حسين(ع) همان امام واجب الاطاعة و وارث انبيا بود. در زيارت او مىخوانيم: «السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله، السلام عليك يا وارث نوح نبى الله، السلام عليك يا وارث ابراهيم خليل الله، السلام عليك يا وارث موسى كليم الله، السلام عليك يا وارث عيسى روح الله، السلام عليك يا وارث محمد حبيب الله، السلام عليك يا وارث علي ولى الله».
ارتباط ما با امام حسين(ع) به اين علت است كه او بنا به سخن صريح پيامبر اكرم(ص) امامت را از پدرش به ارث برد؛ و او همان كسىست كه با امامتش قيام كرد تا رسالت انبيا و رسالت اسلام را كه به او وظيفهى حمايت و نگاهبانى و تصحيح تحريف ديگران را داده است، انجام دهد؛ پس ما به اين علت با امام حسين(ع) رابطه داريم كه او امام ماست و ما مشروعيت سخن، ديدگاه، حركت و رويارويى با دشمنان را از او مىگيريم؛ چون امام حسين(ع) در خط رسول خدا حركت مىكرد و در همهى رفتار و حركاتش، روح پيامبر هويدا بود. در انتهاى زندگىاش در مقابل همهى مسلمانان ايستاد تا با آنان وداع كند؛ بنابراين به آنان فرمود: «ايها الناس انكم لا تمسكون عليّ بشىء إنى ما أحللت الا ما أحل القرآن و ما حرمت الا ما حرم القرآن»؛ «اى مردم شما بر من بهانهاى نداريد، من حلال نكردم مگر آنچه را قرآن حلال كرده بود و حرام نكردم مگر آنچه را قرآن حرام كرده بود»، مانند اين است كه پيامبر (ص) به مردم مىگويد: من چيزى پنهان ندارم و خارج از چارچوب رسالت اوضاع درونى در دست من نيست. من فرستادهى خدا به سوى شمايم. من اولين مسلمانى هستم كه بر اساس اسلام آن چنان كه برايتان بيان كردم، حركت مىكنم و از اين رو تمام آنچه را در زندگى خانوادگى، اجتماعى، جنگ و صلح انجام دادهام از من بخواهيد، آيا آنچه را خداوند حلال كرد، حلال كردهام؟ آيا آنچه را خدا حرام كرد، حرام كردهام؟
مبانى شرعى مقابله با ستمگران
بدين گونه، همه چيز در حلال و حرام اسلام ريشه دارد و پيامبر چيز مخفى ندارد كه بگويد و همينطور وقتى امير مؤمنان على(ع) زمانى كه از خلافت سخن مىگفت، حركت مىكرد، درگير مىشد، جهاد مىكرد و مىكشت. ملاحظه مىكنيم كه او حساب خود را به خدا تقديم مىكرد و فرمود: «اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا تنافساً فى سلطان و لا التماساً من فضول الحطام، ولكن لنرى المعالم من دينك، و نظهر الاصلاح فى بلادك و يأمن المظلمون من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك و احكامك»(ابن شعبه الحرانى، تحف العقول، ص 239، مؤسسهى النشر، قم - ايران - 1404هـ) ؛ «خدايا تو مىدانى كه هيچ يك از ما براى حكومت رقابت نكردهايم و در پى مال و منال دنيوى نبودهايم؛ ولى ما روشنايى دين تو را مىدانيم، اصلاح را در سرزمينهاى تو آشكار مىكنيم و بندگان مظلوم تو را پناه مىدهيم و به فرايض، سنتها و احكام تو عمل مىنماييم». على(ع) دلايل حركت خود را با عناوين بزرگ اسلامى كه شامل آموزههاى دين، اصلاح جامعهى اسلامى و پناه دادن به بندگان مظلوم خداوند است، بيان مىكرد. هنگامى كه به سوى امام حسين(ع) مىآييم تا مشروعيت حركت او را بررسى كنيم، مشاهده مىكنيم كه او حركت خود را با اين سخن آغاز مىكرد: «أيها الناس إنّ رسول الله قال: من رأى منكم سلطاناً جائراً مستحِلاً لِحُرم الله، ناكثاً بعهده، مخالفاً لسنة رسول الله، يعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان ... فَلَمْ يُغيّر ما عليه بقولٍ و لا بفعل، كان حقّاً على الله أن يُدخله مدخله. و قد علمتم أنّ هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشيطان و تولّوا عن طاعة الرحمن، و أظهروا الفساد و عَطّلوا الحدود واستأثروا بالفىء، و أحلوا حرام الله و حرموا حلاله و انى احق بهذا الامر» (بحار الانوار، ج 44، ص 382، روايت 2، باب 37). معناى سخن او اين است كه من براساس حركت رسولخدا حركت كردم، و به اين علت قيام نمودم كه او به انقلاب، تحرك و مبارزه براى تغيير دستورداد. سپس فرمود: «انى لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا مفسداً و لا ظالماً، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدى. اريد أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر و أسير بسيرة جدى و أبى على بن ابيطالب(ع). فمن قبلنى بقبول الحق فالله أولى بالحق، و من رد علي هذا أصبر» (بحار الانوار، ج 44، ص 329، روايت 2، باب 37) . و پس از آن نيز فرمود: «ألا ترون الى الحق لا يعمل به و الى الباطل لا يُتناهى عنه» (بحار الانوار، ج 44، ص 381، روايت 2، باب 37) ؛ «آيا نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود و از باطل جلوگيرى نمىگردد». و فرمود: «لا والله لا أعطيكم بيدى إعطاء الذليل و لا أُقر إقرار العبيد» (بحار الانوار، ج 45، ص 7، باب 37). تمام اين سخنان به اين معنى است كه امام حسين(ع) بر مبناى «امر به معروف و نهى از منكر» قيام كرد و براى بازگرداندن حق به جايگاه واقعى آن در زندگى، حركت كرد تا مردم نيز بر مبناى حق حركت كنند و باطل از جامعهى اسلامى زدوده شود. و مسلمان در جايگاهى قرار گيرد كه عزت در تمام مواضع او تجسم يابد و ذلت را در هيچ يك از انديشهها و رفتارهاى خود نپذيرد؛ گويا امام حسين(ع) به همهى نسلهاى پس از خود فرمود: من اين ديدگاه را از جايگاه امامت خويش و حركتم در جهت خط رسالت و دين گرفتم؛ پس در صورتى كه وضعى مانند وضع من داشتيد، و با حكومتى چون حكومت زمان من، روبهرو شديد، و در امكانات قيام و انقلاب داشتيد، شما نيز مىتوانيد در خطى كه من رفتم، حركت كنيد و به همان عللى كه من قيام كردم، قيام كنيد و از حكم شرعى قيام عليه ظالم، آن گونه بهرهمند شويد كه من بهرهمند گرديدم. و بدين گونه، هنگامى كه به امام حسين(ع) مرتبط شديم، هرگاه مردم به ما بگويند چرا با حكومت ظالم مقابله مىكنيد؟ مبناى شرعى مقابله با حكومت ظالم چيست؟ چرا مىخواهيد وضع استكبارى را تغيير دهيد؟ چرا براى رويارويى با باطل، ظلم و انحراف تلاش مىكنيد؟ چرا با اينكه مسلمان هستيد در اين جهت (قيام عليه ظلم و انحراف) حركت مىكنيد؟، مىتوانيم مشروعيت قيام و انقلاب را از آن حضرت به دست آوريم.
ما در پاسخ مىگوييم براى اينكه رسول خدا فرمود؛ چون على(ع) آن را از زبان پيامبر نقل كرد؛ چون امام حسين(ع) پس از آنكه آن را با زبانش گفت، با رفتار خود نشان داد. امام حسين(ع) پس از آنكه آن را با رفتار خود نشان داد، با خون خود بيان كرد؛ پس از آنكه آن را با تمام عواطف و احساسات خود بيان كرد، با همهى دردهايش ابراز كرد.
امام حسين(ع) با رد بىطرف ماندن بين خير و شر، به ما مشروعيت و الگوى رويارويى با اوضاعى را داد كه با آن روبهرو هستيم؛ چون ستمگران از اكثريت ساكت بيش از لشكريان و پيروانشان بهره مىبرند؛ چون سپاهيان ستمگر آنها بر عليه مستضعفان تلاش مىكنند؛ اما تماشاگران ساكت توانايىهايشان را در اختيار مستضعفان قرار نمىدهند؛ از اين رو مستكبران بر مستضعفان مسلط مىگردند. مسئله اين است كه اكثريت ساكت كسانى هستند كه اگر، به حرف در آيند، ممكن است يك طرف را ترجيح دهند. به همين علت امام حسين(ع) كسانى را كه او از آنها يارى طلبيد و آنها يارىاش نكردند و معركه را ترك نمودند، به خشم و غضب الهى تهديد كرد.
ما مىتوانيم مشروعيت حركت و قيام را از موضع امام حسين(ع) بگيريم؛ فرقى نمىكند كه مقابلهى سياسى باشد يا مسلحانه و انقلابى. امام حسين(ع) در آغاز، بصورت سياسى مخالفت كرد و آن را به شيوههاى گوناگون اعلان نمود و پس از آن به مخالفت نظامى دست زد و بدين گونه از ديدگاه امام حسين(ع)، مشكل، حكومت منحرفى بود كه در داخل جامعهى اسلامى قرار داشت و شكل اسلام به خود گرفته بود؛ امّا كفر و دسيسههاى شيطانى آن را تثبيت مىكرد. اگر امام حسين(ع) چنين حكومتى را نپذيرفت و با آن جنگيد، به اين علت بود كه اين حكومت هيچ گونه مشروعيت دينى و عدالت اسلامى را در حكومت بر مسلمانان، نشان نمىداد.
اگر امام حسين(ع) بر ضد يزيدى قيام كرد كه ظاهراً نماز مىخواند و روزه مىگيرد و حج به جا مىآورد؛ پس ما چگونه مىتوانيم كسى را بپذيريم و در برابرش سكوت كنيم و حتى تأييداش نماييم كه ايمانى به اسلام ندارد و مىخواهد قوانين كافران را بر مسلمانان تحميل كند و به آنان فشار مىآورد تا از بندگى خدا دور شوند؟ اگر حسين(ع) نمىپذيرد كه دستش را در دست يزيد بگذارد، آيا از ما پذيرفته مىشود كه دستانمان را در دست يهود و يا استكبار جهانى قرار دهيم؟!
بين تاريخ و واقعيت
هنگامى كه مىخواهيم حسين(ع) را در كربلا ببينيم، اين رويكرد نبايد غوطهور در مسايل تاريخى شود، به نحوى كه واقعيتهاى امروزى را فراموش كنيم؛ مانند مردمى كه «يزيد» را هزار بار لعنت مىكنند؛ در حالى كه خود، روزانه هزاران يزيد را هزاران بار در آغوش مىكشند؛ قاتلان امام حسين(ع) را لعنت مىكنند: «فلعن الله أمة قتلتك و لعن الله أمة ظلمتك و لعن الله أمة استحلت منك المحارم وانتهكت حرمة الاسلام» (بحار الانوار، ج 89، ص 219، روايت 33، باب 18) ؛ «خدا لعنت كند كسانى را كه تو را كشتند و خدا لعنت كند كسانى را كه بر تو ظلم كند و خدا لعنت كند كسانى را كه حرامها را بر تو حلال كردند و حرمت اسلام را هتك كردند». آيا اين ما نيستيم كه اين سخنها را مىگوييم؛ ولى كسانى را تأييد مىكنيم و پذيرا مىشويم كه به مردم ستم مىكنند، بسيارى از محرمات را در حد آن محرماتى كه در عاشورا روا داشتند، روا مىدارند؟!
نپذيرفتن واقعهى تاريخى عاشورا ما را ملزم مىسازد كه نمونههاى مشابه آن را كه امروز دچارشان هستيم و يا اوضاع خطرناكترى را كه امروز با آن مواجه مىباشيم، رد كنيم و نپذيريم. امروز ما با مشكلاتى روبهرو هستيم كه خطرناكتر از مشكلاتىست كه امام حسين(ع) در زمان خود با آنها روبهرو بود و وضع ظالمانهاى را شاهد هستيم كه بيش از ظلمىست كه امام حسين(ع) با آن روبهرو بود؛ ولى ما يك قدم در جهت رويارويى با آنها بر نمىداريم.
وضع امروز ما و درسهاى كربلا
ما نمىتوانيم از همهى تاريخ آگاه شويم؛ ولى مىتوانيم به حقيقت نسلهايى آگاه گرديم كه بر مبناى مكتب كربلا تربيت شدند و در عواطف، احساسات و انديشههاىشان با عواطف و احساسات كربلائيان به سر بردند. آنها توانستند براى ما انقلاب بيافرينندو براى همين است كه امام خمينى (ره) فرمود: ما هر چه داريم از عاشوراست؛ چون عاشورا تمام نسلهايى را تربيت كرد كه با امام خمينى(ره) پيش از انقلاب و پس از آن، حركت كردند و با او در ايران، لبنان و افغانستان و در همهى ميدانهاى مبارزه عليه استكبار جهانى وارد جنگ شدند.
اين كربلاست. و كربلا مىتواند انسانهاى بىشمارى را براى امام حسين(ع) پرورش دهد تا در همهى زمانها و مكانها براى ما كربلاهاى بسيار به وجود آورد.
عاشورا براى همهى زمانها
وقتى همه ساله با ياد عاشورا زندگى مىكنيم، بايد جامعهى عاشورايى را در تمام زندگى كنونىمان جستوجو كنيم؛ چون هدف از باقى ماندن اين نام در گسترهى زمانها، اين است كه براى ما در همهى مراحل حركت اسلامىمان در جهان، حالتى حسينى به دست دهد. مسئله اين است كه ما تاريخ خشك و بىروح نمىخواهيم؛ آن گونه كه بسيارى از مردم عمل مىكنند كه انگار در گذشته زندگى مىكنند، بدون اينكه با مسؤوليتهاى امروزىشان روبهرو شوند. و اين، نكتهاى لازم در انديشهى اسلامى است؛ چون روش اسلامى كه خداوند متعال آن را در قرآن تثبيت كرده است، اين است كه همهى امتها مسؤوليت دارند و همهى امتها بايد براساس وظايف خود عمل كنند.
اين بدان معناست كه ما در قبال آنچه در زمان امام حسين(ع) رخ داد، مسؤول نيستيم و تنها مردمى مسؤولند كه در زمان ايشان زندگى مىكردند، سوا از اينكه در جهت مسؤوليت خود عمل كردند و با امام حسين(ع) همراه شدند و يا از خط مسؤوليت خود دور شدند و بىطرف ماندند يا كسانى كه مخالف عواطف خود، رفتار كردند و منفعت را برگزيدند؛ و با اينكه دلهاىشان با حسين(ع) بود شمشيرهاىشان عليه او گرديد.
رفتار مطلوب در برابر حقايق تاريخى
پس از مدتهاى طولانى كه از آن تاريخ گذشته است، وقتى شرح حال امام حسين(ع) و كسانى كه همراه باطل شدند و گروهى كه از نظر عاطفى با حق بودند؛ ولى در رفتار، طرف باطل را گرفتند، مىشنويم، زمانى كه با آنها روبهرو مىشويم، بايد در درون خود از نظر روانى با آنها مقابله كنيم؛ بنابراين بايد كسانى را كه به باطل پايبند بودند، رد كنيم و كسانى را كه حق را شناختند و با آن حركت كردند با آغوش باز بپذيريم.
هنگامى كه با چنين حالت روحى در برابر تاريخ قرار بگيريم، برما لازم است تا ديدگاه خويش را در قبال نمونههاى موجود، مشخص كنيم. آيا ما از كسانى هستيم كه در كنار حق ماندند و در برابر تهديدات ايستادند؟ و يا از كسانى مىباشيم كه وارد ميدان مبارزه نشدند و با اينكه ميدان مبارزهى حق و باطل پر از دشوارىها و مشكلات شده بود، بر تپهى سلامت نشستند و نظارهگر شدند؟و يا از كسانى هستيم كه مىگويند اگر منفعتى براى ما وجود نداشته باشد براى ما فرقى نمىكند كه كدام گروه پيروز شود و بدين ترتيب ميان حق و باطل بىطرف مىمانيم و موضع مشخصى را اتخاذ نمىكنيم؟ برخى از مردمان عصر امام حسين(ع) اين گونه مىانديشيدند و برخى از مردم زمان امام على(ع) نيز چنين فكر مىكردند. چنين موضعى مردود است؛ زيرا بىطرف ماندن در اين وضع، به معنى ماندن در كنار باطل است. برخى مردم مىگويند: ما نه با اين گروه هستيم و نه با آن گروه، نه با اين فرد هستيم و نه با آن فرد؛ در حالى كه اگر هر دو طرف باطل بودند، درست اين است كه ما هر دو را رد كنيم. اين همان نكتهاى است كه حضرت على(ع) بدان اشاره فرمود: «كن في الفتنة كابن اللبون لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب»(نهج البلاغه، (شرح ابن ابى الحديد)، ج 9، باب 151، ص 146) ؛ «در فتنهها مانند بچه شتر باش، كه نه پشتى دارد كه بتوان سوار آن شد و نه پستانى كه بتوان آنرا دوشيد». فتنه چيزىست كه در آن، حق و باطل شناخته نشود. در زمانهاى فتنه نبايد اجازه دهيم ديگران سوارمان شوند و يا از ما را سوء استفاده كنند. در فتنهها بايد مانند بچه شتر بود؛ اما وقتى مسئله، رويارويى حق و باطل است، بايد همراه حق و عليه باطل بود.
امام كاظم(ع) مىفرمايد: «أبلغ خيراً و قل خيراً و لا تكن أمعة. قلت: و ماالأمعة؟ قال: لا تقل أنا مع الناس، و أنا كواحد من الناس» (بحار الانوار، ج 75، ص 325، روايت 3، باب 25) ؛ «خير را برسان و خير را بگو و تابع و مصلحت بين مباش، گفتم: مصلحت بين كيست؟ فرمود: نگو من از مردمم و من مانند يكى از مردم مىباشم».
اما نمونهى سوم كسانى هسستند كه از نظر عاطفى با حق هستند؛ مانند كسانى كه نيكوكاران را دوست دارند؛ اما آمادگى پايبندى به مسؤوليت نيكى را ندارند؛ اهل عدالت را دوست دارند؛ اما آمادگى التزام به خط عدل را ندارند؛ اهل حق را دوست دارند؛ اما آمادگى پذيرش مسؤوليت با حق بودن را ندارند؛ بلكه همهى كارهاى آنها بر اساس حسابهاى خاص و منافع مادى و دنيوى است؛ آنان مىبينند كه مصلحت مادى در چيست؛ سپس در صدد انجام دادن آن بر مىآيند.
اين جا كسانى ديگر نيز وجود دارند؛ آنها كسانى هستند كه به حق پايبند هستند و در راه آن گام بر مىدارند. وقتى تاريخ را مطالعه مىكنيم و از آن اثر مىپذيريم، بايد ديدگاهمان را مشخص كنيم كه: ما كيستيم؟ آيا ما از جملهى بىطرفها مىباشيم؟ آيا ما از كسانى هستيم كه منافعشان بر اصول عقيدتى آنها غلبه مىكند؟ آيا ما از كسانى هستيم كه به باطل ايمان دارند؟ يا از كسانى مىباشيم كه به حق ايمان دارند؟
ما كيستيم؟ بر اساس پاسخگويى به اين پرسش است كه شخصيت ما مشخص مىگردد و وابستگىمان معلوم مىشود. آيا ما از كسانى هستيم كه در جهت اصلاح امت بر مبناى روش رسول خدا حركت مىكنند يا بدان كار اهتمام نداريم؟ اين خط كدام است؟ خط و روش، همان «امر به معروف و نهى از منكر» مىباشد. حسين(ع) فرمود: مىخواهم وضع موجود امت اسلامى را با تمام مسايل مثبت و منفىاش بررسى كنم، مسايل منفىاش كدامند؟ نكات منفى رفتارىست كه در جهت خشم خداوند حركت نمايند چيزى انجام دهند كه او بر مردم حرام كرده است. نكات مثبت كدامند؟ نكات مثبت رفتارىست در جهت خشنودى خداوند، با انجام دادن وظايفى كه او از ما خواسته است.
حسين(ع) كه حركت و انقلاب او ضربهى بزرگى بر وضع فساد آلود آن روز جامعهى اسلامى بود، مىخواست كسانى اين راه را برگزينند كه دين را با همهى مفاهيم آن در انديشه، عواطف و گامهاى عملىشان در زندگى قبول دارند. اگر حسينى هستند بايد در خط اسلام آمر به معروف و ناهى از منكر باشند و همهى آنچه را اسلام دشمن مىدارد، نپذيرند.
برخى از مردم مىگويند: آيا از ما مىخواهيد با همهى مردم دشمنى كنيم؟ در پاسخ ما مىگوييم: ما مسلمانيم، و خط ماركسيستى، سوسياليستى و برخى انديشههايى را كه ريشههاى قومى دارند، نمىپذيريم و ليبراليسم و مانند آن را رد مىكنيم. آنها مىگويند: آيا از ما مىخواهيد با همهى مردم دشمنى كنيم؛ در حالى كه برخى از فرزندانمان به اين خط و برخى ديگر به آن خط وابسته هستند؟ چرا اسلام را اين قدر تنگ مىكنيد؟ برخى از مردم اين چنين مىانديشند و يا مىخواهند مسئله را اين گونه مطرح سازند. به اين صورت گمان مىكنند آنچه ما مىگوييم افراطى و تندروانه است و ما را در محدودهى افراطگران قرار مىدهند.
حسين(ع) مسلمان بود و چيزى افزون بر اسلام نداشت. شخصيت او در جايگاه اسلامىاش رشد كرده بود. زمانى كه پيامبر فرمود: «حسين منى و أنا من حسين»(بحار الانوار، ج 43، ص 261، روايت 1، باب 22). چه ارتباطى ميان حسين(ع) و پيامبر اكرم (ص) وجود دارد؟ آيا اين ارتباط، نسبى و خويشاوندى است؟ حسين(ع) مىتواند از پيامبر باشد چون پيامبر جد اوست؛ ولى چگونه رسول خدا (ص) مىتواند از حسين باشد؛ در حالى كه حسين فرزند دختر اوست؟ اين ارتباط به علت تجسم اسلام در هر دوى آنهاست؛ از اين رو وجود هر كدام آنان، از آنِ ديگرى مىباشد؛ چون وجود هر دو در خدمت اسلام مىباشند.
همه بايد بر اين نكته متفق شويم كه عاشوراى اسلامى از ماست و بايد خطوط عقيدتى، جايگاه، روشها و سياستمان را در زندگى بر پايهى آن تثبيت كنيم. با اين سخن نمىگوييم بايد در را بر ديگران ببنديم؛ بلكه مىگوييم ما مسلمانيم و آمادهى زندگى و همكارى با غير مسلمانان، بر اساس خطوط مشتركى هستيم كه طبيعت زندگى اقتضا مىكند؛ بنابراين ما با حسين(ع) هستيم تا از جمع او و پيروان او به شمار آييم.
در كربلا، انديشهها زندگى را به تپش مىآورد
هنگامىكه به فضاى عاشورا باز مىگرديم، براى درسگرفتن آمدهايم. باز مىگرديم تا با آن زندگى كنيم و در مرحلهاى باشيم كه عاشورا را تكميل كند؛ چون عاشوراى امام حسين(ع) قدم اول در راه طولانى اسلام بود و به پايان نمىرسد تا اينكه خداوند وارث زمين و آنچه بر روى آن است، گردد. او هميشه اين آيهى شريفه را قرائت مىكرد: (من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا) (احزاب آيهى 23). در عاشورا، تنها مرحلهى امام حسين(ع) به پايان رسيد و او به لقاى پروردگار شتافت.
عهد با خدا
داستان همهى قهرمانان عاشورا اين است كه حق را مىشناختند و بر سر پيمان با خدا ماندند. آنان اعتقاد داشتند عهدى ميان آنها و خداست. و انسانى كه با خدا پيمان بسته است ناگزير بايد به اين عهد وفا كند. و معناى وفاى به عهد اين است كه، در هر يك از مراحل زندگى، در هر آنچه انجام مىدهد و در هر راهى كه مىخواهد در آن گام نهد، بايد بنگرد و دقت كند كه آيا اين كار او با عهد الهى هماهنگ و منسجم است يا نه؟ و امروز، چگونه عهدى را درك كنيم كه خداوند در اين آيه بدان اشاره كرده است و امام حسين(ع) در هر مرحلهاى از مراحل شهادت كه اصحاب و اهلبيت او در آن قرار داشتند، اين آيه را مثال مىزد؟ عهد و پيمان الهى كدام است؟ عهد و پيمان خداوند، اسلام است و ايمان، معناى آن اين است كه ما مسلمان هستيم و با خداى خود عهدى داريم و بايد تمام زندگىمان را براى او و در راه او تسليم كنيم؛ تمام گامهاىمان را در راه او برداريم، و با تمام تهديدها و چالشها، خطرها و دشوارىها در راه خدا و براى خشنودى او، مقابله نماييم؛ اين همان عهد خداوندىست كه بايد تمام كارها و زندگى خود را وقف آن سازيم. نبايد براى ما، دستورى جز دستور خداوند و سخنى جز كلام او وجود داشته باشد. در همهى مراحل زندگى، هر روزى را كه صبح مىكنيم و به شام مىرسانيم، بايد بگوييم: همهى توانايىهايم و همهى زندگىام براى توست.
جون بندهى سياه
براى ما راهى نمىماند جز اينكه موضع خودمان را كه از مواضع اصحاب و ياران امام حسين(ع) بر مىآيد، درك كنيم، و اين موضع، جايگاه انسانى است كه در پيشگاه خداوند احساس مسؤوليت مىكند؛ بنابراين زندگى خود را با خط مسؤوليت هماهنگ مىكند. در اين ميان به «جون» -غلام ابوذر غفارى- بر مىخوريم؛ او پس از ابوذر با ائمه(ع) ، حسين(ع) و اهلبيت او زندگى مىكرد و با تمام توان به آنها خدمت مىنمود. هنگامى كه جنگ كربلا آغاز شد، امام حسين(ع) او را خطاب كرد و فرمود: «(يا جون) انت فى إذن منى فإنّما تَبِعْتَنا طلبا للعافية، فلا تبتلِ بطريقتنا» (بحار الانوار، ج 45، ص 22، باب 37) ؛ «اى جون! تو از طرف من اجازهى (رفتن) دارى. مسلماً براى زندگى در عافيت و سلامت، آمدهاى؛ بنابراين گرفتار راه ما نشو»؛ تو خادم ما بودى و به ما خدمت كردى تا با ما زندگى كنى و زندگىات را تضمين نماييم؛ ولى اكنون در وضعى هستيم كه نمىتوان انتظار منفعت داشت. اين جا جز مرگ وجود ندارد؛ بنابراين تلاش كن كه گرفتار راه ما نشوى.
آزادى در تصميمگيرى
جواب او چه بود؟ «جون» گفت: اى مولاى من! در دورهى آسايش ريزهخوارِ شما بودم آيا بايد در دشوارى از شما دست بردارم؟ به خدا سوگند بويم بد و قدرم پست و رنگم سياه است؛ پس بهشت را به من بِده تا بويم، پاك و خوشبو، قدرم عالى و صورتم سفيد گردد(بحار الانوار، ج 45، ص 22، باب 37) . و اين جا اين انسان با وفا در راه شهادت رفت؛ چون او فهميد كه ميان او و خداوند عهدىست و اين عهد اسلام و ايمان است، و ارتباط او با اهلبيت (ع) رابطهى نان و مال نيست؛ بلكه رابطهى ايمان تا شهادت است.
حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجة
هرگاه به كسانى نزديك مىشويم كه احساس مسؤوليت مىكنند و در عهدشان راست كردارند، در مقابل «حبيب بن مظاهر» و «مسلم بن عوسجة» قرار مىگيريم. اين دو، دوست همديگر بودند و براى جنگ و جهاد آمدند. در پيشگاه امام حسين(ع) جهاد كردند و با او به اسلام پايبند ماندند.
«مسلم بن عوسجة» پس از جنگ بسيار، به زمين افتاد. امام حسين(ع) و «حبيب بن مظاهر» به سوى او رفتند و نزديك او نشستند. او در حال مرگ بود. «حبيب» به او گفت: اگر نمىدانستم كه در پى تو مىآيم، دوست داشتم كه به من وصيتىكنى؛ چون در هنگام مرگ دوست به دوستش و به خانواده و فرزندانش وصيت مىكند؛ ولى مشكل اين است كه من نيز پس از تو خواهم مرد و راهى را كه تو رفتى، خواهم رفت؛ اما اكنون دوست دارم وصيتى كنى كه آن را انجام دهم. «مسلم بن عوسجة» گفت: وصيتى دارم كه مىتوانى آن را انجام دهى، «حبيب» گفت: وصيت تو چيست؟ «مسلم بن عوسجة» گفت: تو را به اين - با دست به امام حسين(ع) اشاره كرد - وصيت مىكنم، در راه او آن قدر جهاد كن تا كشته شوى.
وصيت شهدا: از مرگ باكى نداريم
اين همان پايبندى به خط و راستى در ايمان است. «مسلم بن عوسجة» در حال مرگ نيز به رهبرش مىانديشيد و به جهاد سفارش مىكرد. به دوستانش وصيت مىكرد آن گونه كه او رفت، بروند و آن گونه كه او عمل نمود، عمل كنند و آن گونه كه او حركت كرد، حركت كنند.
وقتى امام حسين(ع) كلمهى استرجاع - (انا لله و انا اليه راجعون) (بقره، آيه 156) - را قرائت كرد، «علىاكبر» به پدر گفت: اى پدر چرا استرجاع كردى؟ امام حسين(ع) فرمود: من در خواب بودم و ديدم سوارى به من نزديك شد. آن سوار به من گفت: اين قوم -امام حسين(ع) و يارانش- مىروند و مرگ در پى آنان رود؛ پس دانستم كه نفسمان اين گونه به ما خبر مىدهد. «علىاكبر» گفت: آيا ما بر حق نيستيم؟ امام حسين(ع) فرمود: سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست، آرى ما بر حقيم. «علىاكبر» گفت: به خدا سوگند باكى نداريم كه ما به سوى مرگ برويم يا مرگ به سوى ما بيايد.
مسئله اين است كه انسان در گفتار و رفتار خود در اين جهت بينديشد و دغدغهاش همواره اين باشد كه بر حق است يا باطل؟ وقتى سخن مىگويد، بينديشد آيا سخن او حق است يا باطل؟ و هنگامى كه كارى انجام مىدهد، فكر كند آيا عمل او در راه حق است يا باطل؟ و زمانى كه به چيزى وابسته مىشود بفهمد آيا اين وابستگى و ارتباط، حق است يا باطل؟ زمانى كه چيزى را مىپذيريم يا رد مىكنيم، مسئله اين است كه بر حق باشيم. زمانى كه حق بوديم، ديگر مشكلى نيست كه بميريم يا زنده بمانيم. هنگامى كه در مسير حق حركت كنيم، همهى زندگىمان قدمهاى عملى در راه حق خواهد بود و خداوند آنها را به لطف و كرمش خواهد پذيرفت.
در مسئلهى حق بايد بينديشيم
قضيه، حق و باطل است؛ چون خداوند، حق است. اگر به هر چيزى جز او دعوت مىكنند باطل مىباشد. اين، همان مبنايىست كه شايسته است اساس همهى حركتها و كارهاىمان باشد؛ و سزاوار است حركتهاى ما به گونهاى باشد كه به راه خداوند خدمت كند. و همچنين زمانى كه بخواهيم به عهد الهىمان پايبند باشيم، راست كردارى و وفاى به عهد، وظايف و تكاليف بسيارى را ايجاد مىكند كه بايد از برخى دوستان و مواضع پرهيز كرد؛ بنابراين هنگامى كه انسان چيزى را مىپذيرد كه از ناحيهى مسؤوليت متوجه او شده است، ناگزير است ارزشى را در خود بيابد كه بتواند با آن برخى سفارشها و چيزهاى ديگر را رها كند.
جنبهى معنوى را بايد تقويت كنيم
خداوند به ما آموخته است كه زيان دنيوى را در دنيا جبران مىكند و ممكن است براى آينده بماند؛ و تأكيد كرده است كه عوض آن را در آخرت خواهد داد. ما ناگزيريم به آخرت، خدا و معنويت در زندگىمان بينديشيم و هركدام از ما با اين نگرانى بزرگ به سر بريم كه خشنودى او را به دست آوريم؛ اين، همان نگرانى بزرگ است. اگر ما بتوانيم هميشه با اين نگرانى بزرگ زندگى كنيم، خواهيم توانست با قلب باز و سعهى صدر با مشكلات مواجه شويم؛ آنگونه كه رسول خدا بود.
رسول خدا چه مىگفت؟ وقتى صورت را به سوى آسمان بلند مىكرد، مىگفت: «انت رب المستضعفين و أنت ربى الى من تكلني» (بحار الانوار، ج 19، ص 22، روايت 11، باب 5) ؛ «تو پروردگار مستضعفان هستى، تو پروردگار من هستى؛ مرا به كه وا مىگذارى؟»، و سپس مىفرمود: «ان لم يكن بك علي غضب فلا أبالى» (بحار الانوار، ج 19، ص 22، روايت 11، باب 5) ؛ «اگر بر من خشمگين باشى؛ پس باكى ندارم»؛ بنابراين نگرانى بزرگ ديگر، اين است كه خداوند خشمگين نشود.
و همچنين ضروروىست، ما ملتى داشته باشيم كه داراى آگاهى سياسى باشد. ملتى كه آگاهى و شعور سياسى دارد و در قلب خود رسالت الهى، ترس از خدا و دوستى او را احساس مىكند، ممكن نيست كسى بر آن مسلط شود.
بر ما لازم است بدانيم در وراى اين شعارها، چه چيزهايى نهفته است؟ و چگونه در زندگىمان جريان مىيابد؟ به گونهاى كه فقط به صورت مردمى نمانيم كه حنجرهها و دهانهاىشان را به هياهو و داد و فرياد باز كردهاند؛ بلكه بايد عقلهاىمان را به كار بنديم تا به نقشههايى كه در خفا براىما طراحى مىكنند.
اين وضع امروز ماست كه در آن به سر مىبريم و ناگزيريم آن را اصلاح كنيم تا در صحنههاى عمل و امتحان، مانند مردم كوفه نباشيم كه دلهاىشان با حسين(ع) بود و شمشيرهاىشان عليه او. تا زمانى كه دينارها، ليرهها و دلارها و... به حركت در آيند، دلهاى مردم پيوسته در پى آنها مىتپند تا اصول، برنامهها و زندگىشان را بفروشند. ما نيز دلهاىمان با رهبران پاك و مردمان با اخلاص و شمشيرهاىمان بر ضد آنها نباشد.