ریشههای فتنه
شاید یکی از خطرناکترین مشکلات مسلمانان با وجود مذاهب گوناگون در بین آنها و جزئیاتی که بعضی بدان باور دارند و بعضی دیگر آن را نمیپذیرند، مشکل تکفیر باشد که پیروان یک مذهب پیروان مذهب دیگر را به کفر متهم کنند. چرا که اعتقاد آنان این است این جزئیات مرتبط با اعتقادات اسلامی است. به نحوی که هر کس آنها را انکار کند مثل کسی است که توحید و نبوت و روز قیامت را انکار کرده است.
و شاید ریشه حکم به تکفیر به خاطر اختلاف در التزام به محتوای حدیثی باشد که برای بعضی موثق و برای بعضی دیگر غیر موثق است و یا به تفسیر آیهای باز گردد که در بین مذاهب گوناگون به شکل متفاوتی تفسیر شده است. اینان اعتقاد دارند که انکار این تفسیر همانا تکذیب پیامبر و نفی رسالت اوست و این موجب کفر میشود. همین طور معتقدند که تفسیر ایشان از آیه بر حق است و هر کس این تفسیر را نپذیرد دلالت بر آن دارد که او بعضی از آیات قرآن را تکذیب کرده است.
این مسأله ممکن است درباره این صحابی و آن صحابی هم پیش آید. ممکن است بعضیها در قبال فلان صحابی موضع منفی بگیرند یا به او اهانتی روا دارند که این با قدسیت صحابه که در کتاب و سنت وارد شده است منافات دارد و امکان دارد چنین القا کند که هر کس موضع منفی در قبال صحابه بگیرد، موضع منفی در قبال کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص) اتخاذ کرده است و این به نوعی کفر بینجامد.
مسأله تکفیر ممکن است به بحث بهشت و جهنم نیز ارتباط یابد که این گروه سزاوار بهشت و آن گروه سزاوار جهنم میباشند. یعنی قاطعانه رد میکنند که خداوند آن گروهی را که موضع مخالف با گروه دیگر اتخاذ کردهاند قطعاً نمیآمرزد. این مسأله ممکن است شکل خطرناکی به خود بگیرد و پیروان یک مذهب، خون و مال و ناموس پیروان مذهب دیگر را حلال بشمارند، زیرا هر آنچه را که به کافر یا مرتد مربوط باشد حلال میشمارند.
قضیه تکفیر شاید یکی از مهمترین علل اوضاع ویرانگر جامعه اسلامی در طول تاریخ باشد. مسلمانان گاهی دچار فتنههای مذهبی میشدند. به نحوی که یکدیگر را میکشتند و اموال یکدیگر را مصادره مینمودند و به ناموس یکدیگر تجاوز میکردند، آن هم با تکیه بر فتاوای صادره از علمای این مذهب یا آن مذهب. به نحوی که پیروان این مذاهب گمان میکردند با جنگیدن با این دسته از کفار و به یغما بردن اموال و هتک نوامیس ایشان دارند به خداوند نزدیک میشوند.
این نوع نگرش منفی نیز بر امت اسلامی تأثیر گذاشته و جلوی شکل گیری یک گفتمان منطقی و واقعگرا را در بین آنها گرفته است. در حالی که خداوند در قرآن مجید میفرماید: «فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ» (نساء/ ٥٩). بدین ترتیب جوامع اسلامی از ارتباط و پیوند بین افراد دور شدند و فتاوایی هم به راه افتاد مبنی بر حرام بودن ذبیحه این مسلمان برای مسلمان دیگر و ازدواج زن مسلمان از این مذهب با مرد مسلمان از مذهب دیگر و منع نماز خواندن مسلمان شیعی پشت سر مسلمان سنّی و برعکس.
بدین ترتیب این رویدادهای تفرقه افکنانه و اوضاع تکفیری وارد بافت فرهنگی و کلامی و اعتقادی گردید و هر از گاه فتنههای فرقهای به راه افتاد تا حالتی از چند دستگی در جامعه اسلامی به وجود آید و دشمنان اسلام از شرق و غرب و دستگاههای جاسوسی وارد معرکه شوند و با استفاده از مشکلات فرقهای، مشکلات سیاسی و اجتماعی را دامن بزنند تا جایی که بعضی اوقات منجر به بروز جنگهای داخلی گردید که از فتنههای طائفهای و فرقهای تغذیه میکردند. این امر سبب گردید که امت اسلامی در دنیا ضعیف شوند و در برابر دولتهای استکباری و جوامع کفر از پا دربیایند. بدین ترتیب شدت و خشونت در بین آنها افزایش یافت و علی رغم وجود سازمانهای تقریب مذاهب اسلامی و کنفرانسهای دعوت کننده به وحدت اسلامی، از دعوت وحدت اسلامی دور گردیدند. چرا که در این بین بعضی از متعصبان میکوشند با دست زدن به مسائل منفی وفاق اسلامگرایان را دچار مشکل کنند.
این مشکلات هم چنان در بین امت اسلامی وجود دارد و ما امت اسلامی دارای آرمانها و اهداف واحد نداریم بلکه دنیای اسلام تکه تکه و جدا از هم شده است که دیگران با دندانهای خود آن را به هر سویی میکشند تا منافع اقتصادی و سیاسی و امنیتی و راهبردی خود را تأمین کنند. زیرا به نظر آنان اسلام همان دشمنی است که باید با آن مبارزه کنند و برای ویران کردن آن برنامه ریزی نمایند.
بعضی از آن چیزهایی که ذکر کردیم در نگاه بعضی از مذاهب اهل سنّت مثل حنفیه و شافعیه پدید آمده است، درست مثل آنچه که برای بعضی از مذاهب مسیحی مثل کاتولیک و ارتودکس و پروتستان عارض شده است.
در اینجا سعی داریم که به این موضوع از دیدگاه بعضی شخصیتهای شیعی بپردازیم. حتی در زمان ائمه(ع) نیز این موضوع مطرح بوده است. بودند کسانی که با کلام امام (ع) مخالف بودند ولی شخصیتهای شیعی با کافر پنداری اینان مخالفت مینمودند.
اندیشه خوارج
حدیث اول. در کتاب کافی از علی بن ابراهیم از پدرش از ابن عمیر از عبدالرحمن بن حجاج از هاشم صحاب البرید نقل شده است که گفت:
«من و محمد بن مسلم و ابوالخطاب یک جا بودیم. ابوالخطاب به ما گفت: درباره کسی که امر امامت را نمیشناسد چه میگویید؟ گفتم: کافر نیست تا اینکه حجت بر او تمام شود. اگر حجت بر او تمام شد و او امر امامت را نپذیرد او کافر است. محمد بن مسلم به او گفت: سبحان الله! اگر امر امامت را نپذیرد حال آن که انکار نیز نکند آیا کافر شده است؟! اگر انکار نکند کافر نشده است. گوید: پس از این بحث و جدلها بر امام صادق (ع) وارد شدم و ایشان را از ماجرا آگاه نمودم. فرمود: تو حاضر هستی و آن دو حضور ندارند. وعده من شما در شب جمره وسطی در منی. آن شب فرا رسید و من به همراه ابوالخطاب و محمد بن مسلم نزد آن حضرت گرد آمدیم. ایشان بالشی گرفته و روی سینه خود قرار داد، سپس به ما فرمود: درباره خدمه و زنان و خانواده خود چه میگویید؟ آیا شهادت میدهند که محمد رسول خداست؟ گفتم: آری، فرمود: آیا نماز میخوانند و روزه میگیرند و حج میکنند؟ گفتم: آری. فرمود: پس آنچه را که شما میداشناسید آنان نیز پذیرفتهاند؟ گفتم: نه. فرمود: پس دلیل شما چیست؟ گفتم: هر کس امر امامت را نپذیرد و نشناسد کافر است. فرمود: سبحان الله! آیا این مسافران را که از راههای گوناگون می آیند میبینی؟ گفتم: آری. فرمود: آیا نماز میخوانند و روزه میگیرند و حج میکنند؟ آیا شهادت میدهند که خدایی جز الله نیست و محمد فرستاده خداست؟ گفتم: آری. فرمود: پس همان چیزی را که شما میشناسید آنان نیز شناختهاند. گفتم: نه. فرمود: چه دلیلی دارید؟ گفتم هر کس امر امامت را نشناسد کافر است. فرمود: سبحان الله! آیا کعبه و طواف و اهل برکت و آویخته شدن ایشان از پردههای کعبه را میبینید؟ گفتم: آری. فرمود: آیا شهادت میدهند که خدایی جز الله نیست و محمد فرستاده خداست و نماز میخوانند و روزه میدارند و حج میکنند؟ گفتم: آری. فرمود: پس آنچه را شما میشناسید آنان نیز پذیرفتهاند؟ گفتم: نه. فرمود: درباره ایشان چه میگوئید؟ گفتم: هر کس امر امامت را نشناسد کافر است؟ فرمود: سبحان الله! این گفته خوارج است. سپس فرمود: اگر بخواهید شما را خبر دهم. من گفتم: نه. فرمود: برای شما بد است چیزی را بگویید که از ما نشنیدهاید. گفتم: ایشان نیز ما را به گفته محمد بن مسلم حواله داد.» (کافی / ج 2/ ص 338).
این حدیث نشان میدهد که این افراد از یاران امام صادق (ع) هستند و اعتقاد داشتند کسانی که به امامت عقیده ندارند کافر هستند. اما یکی از آنان به نام محمد بن مسلم چنین اعتقادی نداشت و اعتقاد داشت هر کسی که امامت را انکار کند کافر است آن هم پس از اینکه حجت بر او اقامه شد. اما کسی که امر امامت را نشناسد ولی انکار هم نکند کافر نیست. وقتی با امام صادق (ع) برخوردند و نظرات خود را در این باره باز گفتند. امام صادق (ع) برایشان توضیح داد که اسلام در اقرار به شهادتین تبلور پیدا میکند. پس هر کس به شهادتین اقرار کند مسلمان است، خصوصاً اگر ملتزم به نماز و روزه و حج باشد و به امامت هم عقیده نداشته باشد. امام (ع) برای آنان خدمه و زنان و خانوادهها و مسافران خشکی و دریا و طواف کنندگان و اهل برکت و آویختگان به پردههای خانه خدا را مثال زد که همگی به شهادتین اقرار دارند. حضرت اعتقاد به کافر بودن این دسته از مسلمانان را برای ایشان ناپسند دانست و به ایشان فرمود که این نوع عقیده، عقیده خوارج است که مسلمانان را صرفاً به خاطر مخالفت با اعتقادات والتزامات خود تکفیر میکنند. سپس ایشان را راهنمایی کرد که باید حکم کردن به اسلام و کفر مردم را از ائمه (ع) بشنوند و به دور از آموزههای فکری ائمه (ع) خودشان نظر ندهند. اما این که راوی میگوید گمان کرده است که آن حضرت ایشان را به نظر محمد بن مسلم حواله داده است، نادرست است. زیرا چیزی که ایشان از امام صادق (ع) شنیدند این بود که برای درستی انتساب به اسلام، اقرار به شهادتین و التزام به اسلام معتبر است و امامت از اصولی نیست که هر کس به آن باور داشته باشد مسلمان و هر کس بدان باور نداشته باشد کافر به شمار آید. بلکه اگر کسی با وجود اتمام حجت، باز هم آن را انکار کند منجر به این میشود که به گمراهی منتسب شود.
این حدیث قاطعانه تأکید میدارد که معیار اسلام همان اقرار به توحید و نبوت است. پس جایز نیست به کافر بودن مسلمانی حکم کنیم که به توحید و نبوت اقرار کرده است ولی به بعضی از حقایق ثابت اقرار نکرده است. مگر اینکه این مسأله به انکار تصدیق نبوت منجر شود و اگر حجت بر او اقامه نشده باشد نمیتوان حکم به کافر بودن او کرد مگر اینکه متوجه باشد که این انکار از لوازم تکذیب پیامبر است.
گستره دین
حدیث دوّم. علی بن ابراهیم از محمد بن عیسی از یونس از مردی که زراره از امام باقر (ع) روایت میکند:
«به آن حضرت عرض کردم درباره ازدواج با این مردم – منظورش کسانی است که در امر امامت اختلاف نظر دارند – چیست؟ زیرا همان طوری که میبینید من تا کنون ازدواج نکردهام. فرمود: مانع چه بوده است؟ گفتم: مانعی نبوده است جز اینکه میترسم ازدواج با ایشان برای من حلال نباشد. به من چه دستور میدهید؟ فرمود: چرا چنین کردهای، در حالی که جوان میباشی؟ آیا صبر میکنی؟ گفتم: کنیز میگیرم. فرمود: پس چگونه کنیز را حلال میشماری؟ گفتم: کنیز مثل فرد آزاد نیست. اگر برایم تردید به وجود آمد آن را می فروشم. فرمود: به من بگو که چگونه آن را حلال شماردهای؟ گفتم: جوابی ندارم. به ایشان عرض کردم: نظرتان چیست که با اینان ازدواج کنم؟ فرمود: اشکالی نمیبینم که این کار را انجام دهی. گفتم: معتقدم این که میفرمایید اشکالی نمیبینم که این کار را انجام دهی دو صورت دارد: میفرمایید گناه نکردهای بدون اینکه به تو دستور داده باشم. پس به من دستور ندادهای که به فرمان تو این کار را انجام دهم. حضرت فرمود: رسول خدا با زنانی به مانند زن نوح و زن لوط ازدواج کرد. زنانی که «كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ» (تحریم/١٠). گفتم: در این باره رسول خدا به مانند من نیست. آن زن تحت اختیار پیامبر بود و به سیطره و دین پیامبر اقرار داشت. حضرت به من فرمود: این خیانت را که خداوند میفرماید: «فخانتاهما» چگونه میبینی که به معنای مخالفت است – و زنا منظور نیست - و رسول خدا به فلانی – عثمان بن عفان – را زن داد. عرض کردم: خداوند کار تو را اصلاح کند! به من دستور میدهید که بروم و به دستور شما ازدواج نمایم. به من فرمود: اگر میخواهی باید با زنان بلهاء ازدواج کنی. گفتم: بلهاء کیانند؟ فرمود: زنان عفیف و پاکدامن. عرض کردم: زنی که بر طریقه سلم بن أبی حفصة باشد؟ فرمود: نه . عرض کردم: زنی که بر طریقه ربیعة الرأی باشد؟ فرمود: ولی زنانی که کافر نیستند و آنچه را شما میشناسید نمیشناسند. عرض کردم: غیر از مؤمن و کافر است؟ فرمود: نماز میخواند و روزه میگیرد ولی امر امامت را نمیشناسد. گفتم: خداوند میفرماید: «هوالذی خلقکم فمنکم کافر و منکم مؤمن» نه به خدا سوگند! هیچ یک از مردم نیست که نه کافر و نه مؤمن باشد. گوید: امام باقر (ع) فرمود: «خلطوا عملاً صالحاً وآخر سیئاً عسی الله أن یتوب علیهم»، چرا فرمود: «عسی» گفتم: اینان جز مؤمن یا کافر نیستند. گوید: فرمود: در این باره که خداوند میفرماید: «إِلا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلا يَهْتَدُونَ سَبِيلا» (نساء/٩٨). چه میگویید؟ گفتم: اینان جز مؤمن یا کافر نیستند. سپس رو به من کرد و فرمود: درباره اصحاب اعراف چه میگویی؟ گفتم: اینان جز مؤمن یا کافر نیستند. فرمود: به خدا سوگند! ایشان مؤمن و یا کافر نیستند.
اگر وارد بهشت شدند پس مؤمن هستند و اگر وارد جهنم شدند پس کافر میباشند. فرمود: به خدا سوگند! ایشان مؤمن و یا کافر نیستند. اگر مؤمن بودند مثل مؤمنان وارد بهشت میشدند و اگر کافر بودند مثل کافران وارد جهنم میگردیدند. ولی ایشان گروهی هستند که حسنات ایشان با گناهانشان برابر است. پس اعمالشان کم میآید و اینان همان گونه هستند که خدا فرموده است. عرض کردم: آیا اینان اهل بهشت هستند یا اهل آتش؟ فرمود: وابگذارشان همان گونه که خداوند واگذارشان کرده است. گفتم: آیا ایشان را به تأخیرشان انداخته است. اگر بخواهد به رحمت خود وارد بهشتشان میکند و اگر بخواهد به واسطه گناهانشان به آتش میاندازدشان و هرگز به ایشان ستم نمیکند. گفتم: آیا کافر وارد بهشت میشود؟ فرمود: نه. گفتم: آیا جز کافر وارد آتش میشود؟ فرمود: نه، مگر اینکه خدا بخواهد. ای زراره من میگویم آنچه را خدا خواسته است و تو میگویی آنچه را خدا خواسته است. اما تو اگر بزرگ شدهای برگردد و عقد خودت را حلال گردان.»
این گفتگوی طولانی که بین امام باقر (ع) و زراره اتفاق افتاده است نشان میدهد که زراره در ابتدای جوانی قرار دارد ولی ملتزم به خط امام است. او اعقتاد دارد که جایز نیست با زنان اهل سنت که مخالف امامت هستند ازدواج کند؛ چرا که ایشان کافر هستند. امام (ع) از او میپرسد با این که جوان شده است با نیاز به ازدواج چه میکند؟ زراره جواب میدهد که کنیز از بازار میخرد و نیاز جنسی خود را این گونه برطرف میسازد. امام (ع) اعتراض میکند که چگونه اینان را حلال میشمارد با اینکه کافر میباشند. اگر مخالفان کافر هستند چگونه ازدواج با ایشان حلال است، درست به مانند کنیزان. ولی زراره پاسخی نداشت.
وقتی زراره پرسش خود را درباره این که ازدواج با کدام یک از ایشان جایز است تکرار کرد، امام (ع) برای او از ازدواج نوح و لوط با زنانشان و ازدواج پیامبر (ص) با دو زنی که در سراسر زندگی آن حضرت را آزار دادند و اذیت کردند سخن گفت. پیامبر (ص) دو دختر خود را به ازدواج شخصیت بزرگ مخالفان درآورد که زراره به او التزام نداشت.
در اینجا زراره سؤال قطعی خود را درباره این که با چه کسی ازدوج کند میپرسد. امام نیز جواب میدهد که باید با زنان جوان عفیف و پاکدامن ازدواج نماید. سپس امام (ع) او را راهنمایی میکند که زن جوانی را برگزیند که در درون خود کفر نداشته باشد، هر چند که به خط امامت نیز ملتزم نباشد. این راهنمایی برای زراره تعجب انگیز مینماید. زیرا او به کافر بودن مخالفان امامت اعتقاد دارد. لذا اعتراض گونه میپرسد: آیا جز مؤمن یا کافر گزینه دیگری هم وجود دارد؟ زیرا اگر مؤمن نباشد یعنی به خط امامت التزام ندارد و ناگزیر کافر است. پس چگونه امکان دارد که ازدواج با آنها حلال باشد؟ امام به صورت سؤالی انکاری پاسخ میدهد: آیا این گونه نیست که روزه میدارد و نماز میخواند و از خدا پروا میکند ولی خط ولایت را نمیشناسد. او بر خط اسلام است و بر خط کفر قرار ندارد. پس ازدواج با او مثل ازدواج با هر زن مسلمان دیگری حلال است.
در اینجا با استناد به آیه کریمه «هوالذی خلقکم فمنکم کافر و منکم مؤمن» اعتراض میکند. او از آیه کریمه چنین برداشت میکند که نمیشود کسی نه مؤمن باشد و نه کافر. زیرا حد واسطی بین آن دو وجود ندارد. نمیشود که بعضی از مردم مسلمان غیر مؤمن و کافر باشند. این با تقسیم بندی مردم توسط خداوند به دو دسته منافات دارد که دسته سوّمی هم وجود ندارد.
ولی امام (ع) پاسخ میدهد که اینان مصداق این آیه الهی هستند: «خلطوا عملاً صالحاً وآخر سیئاً عسی الله أن یتوب علیهم» یعنی آنان در پرتو رحمت الهی در معرض رسیدن به توبه هستند. اما زراره هم چنان روی حرف خود پای فشاری میکند. اما نیز با آیه «إِلا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ و...» پاسخ میدهد که خداوند در ادامه این آیه میفرماید: «فَأُولَئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُورًا» (نساء/ ٩٩). اما زراره هم چنان اصرار دارد که آنان یا مؤمن هستند یا کافر. امام (ع) از نظر او درباره اصحاب الأعراف میپرسد که خداوند قرآن کریم درباره ایشان میفرماید: «وَعَلَى الأعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلا بِسِيمَاهُمْ ... » (اعراف/ ٤٦). امام باقر (ع) کار را به خداوند وامیگذارد که اگر بخواهد با رحمت و غفران خود ایشان را وارد بهشت میگرداند. این مسأله برای زراره گران میآید که باید مثل امام (ع) این مسأله را به خداوند متعال واگذار نماید. امام (ع) در نهایت از او میخواهد که بر علم خود بیفزاید تا بتواند به خط توازن و درستی باز گردد و از عقدهای که نسبت به مسلمانان دیگر در درون او پدید آمده است رها شود.
ملاحظه میکنیم که منظور امام باقر (ع) از ایمان همان التزام به خط اهل بیت (ع) است و منظورش اسلام در برابر کفر نیست. زیرا آن حضرت بر اسلام کسانی که در این خط روان هستند تأکید میدارد ولی میفرماید که اینان از خط ایمان که ایجاب میکند فرد مؤمن به حق و اهل آن پای بند باشد منحرف شدهاند.
پس میبینیم که امام باقر (ع) و امام صادق (ع) تأکید میدارند که مخالفان امامت باز هم متصف به ویژگی اسلام هستند و درباره حرمت خون و مال و ناموس ایشان حکم اسلام بر ایشان جاری میشود و میشود با ایشان ازدواج کرد و به ایشان زن داد. ولی اگر بعضی زنان ملتزم به مذهب منحرفی هستند و ممکن است که همسر خود را نیز منحرف کنند، در امر ازدواج با ایشان باید احتیاط کرد.
گسترش گفتگو
در اینجا یک ملاحظه مهم وجود دارد و آن این است که این گونه گفتگوی تند بین ائمه (ع) و یاران ایشان یک روش فرهنگی را به نمایش میگذارد. یعنی زمینه برای یاران آن چنان فراهم است که میتوانند در احکام صادره از ائمه (ع) مناقشه کنند. بدون اینکه احساس کنند این مناقشه به التزام ایشان به مقام امامت آسیب میزند. امام نیز از اعتراض آنان به هیچ وجه دلگیر نمیشود. زیرا هدف امام این است که به آنان بیاموزد چگونه فکر کنند، چگونه گفتگو کنند و چگونه اطلاعات خود را تصحیح کنند و با شنیدن کلام ائمه (ع) راه هدایت را بیابند.
تمام کسانی که به خط اهل بیت (ع) ملتزم هستند با هر سطحی از موقعیت فرهنگی و فکری و اجتماعی و دینی حتی مراجع دینی- باید در این باره از ائمه (ع) بیاموزند و در مناقشات و اعتراضات مؤمنان یا غیر مؤمنان، با اندیشه و سینهای باز حرکت کنند و هیچ گاه احساس تنگنا ننمایند. زیرا گفتمان منطقی مبتنی بر اجتهاد رأی – درست باشد یا نادرست- هیچ ایرادی به احترام وارد نمیسازد بلکه احترام را بیشتر مورد تأکید قرار میدهد. زیرا کسی که به گفتگو میپردازد میخواهد که به حقیقت دست پیدا نماید. روش گفتگوی مورد نظر قرآن نیز همین است که اندیشه را به بالاترین درجات خود بالا میبرد.
بعضیها ممکن است در سند این دو روایت مناقشه کنند. زیرا در روایت اول یک مجهول و در روایت دوم یک مرسل وجود دارد. ولی ما دو جواب برای آن داریم.
1- استاد محقق ما آیت الله خویی (ره) وثاقت روایت وارده در تفسیر علی بن ابراهیم را پذیرفته است.
2- مبنای ما این است که خبر مبتنی بر وثوق روایت و نه وثوق راوی مقبول است. یکی از عوامل وثوق روایت بررسی محتوای آن است که کذب روای را غیر ممکن یا بعید میداند. چرا که راوی در آن غرضی ندارد. خصوصاً اگر روایت با مفهوم فکری قرآن موافق باشد که تأکید میدارد اسلام در ایمان به خدا و پیامبر و روز قیامت – بدون اضافه شدن چیز دیگر – تبلور مییابد و کفر با انکار توحید و رسالت و پیامبر و روز قیامت تحقق مییابد. طبیعی که عقلا وقتی روایتی را موافق قرآن میبینند آن را توثیق میکنند و میپذیرند. زیرا پذیرفتن آن همان التزام به قرآن است نه به حدیث تنها.
علاوه بر این ملاحظه دیگری هم وجود دارد که ممکن است برای تأکید وثاقت مفید باشد و آن این است که مضمون خبر مخالف با سیاقی است که به نظر میرسد اصحاب ائمه (ع) آن را پذیرفته باشند. به نظر میرسد که در روایت اول بین اصحاب ائمه (ع) جدال وجود دارد یا پس زمینه فکری زراره را نشان میدهد که روی نظر محکمی پافشاری میکند. با این حال مضمون روایت مخالف این سیاق است و این انگیزه دروغ را از یاران ائمه (ع) دور میگرداند و این را میتوان به آن چیزهایی که ذکر کردیم افزود که وثوق به روایت را تحکیم میکند.
والحمد لله رب العالمین .