* طبيعى است كه هر حزبى بايد براى ارتباط با امت برنامه داشته باشد. با كسانى كه همراهش هستند و با كسانى كه همراه نيستند و كسانى كه با برنامه اش مشكل دارند... زيرا هرگونه فعاليت اسلامى اى بايد مرتبط با امت باشد و خود را در برابر امت مسوول بداند. با هوادارانش ارتباط نزديك داشته باشد و با ديگران هم با مدارا و محبت برخورد كند و اختلاف نظر آنان را با خويش تحمل كند.
احزاب اسلامى نبايد مردم را براساس گرايش حزبى اشان تقيسم بندى كنند و اسلام گرايى را منوط به حزب گرايى كنند و يكى را مسلمان ناب و ديگرى را مسلمان ناخالص و... بنامند. زيرا مى دانيم كه خداوند، اسلام انسان ها را حتى اگر از روى باور نباشد و از روى طمع يا ترس هم باشد پذيرفته است: (قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لمّا يدخل الايمان فى قلوبكم) «[برخى از] باديه نشينان گفتند: ايمان آوريم، بگو: ايمان نياورده ايد، ليكن بگوييد: اسلام آورديم. و هنوز در دل هاى شما ايمان داخل نشده است.»( سوره حجرات، آيه 14.)
از اين آيه مى فهميم كه اسلام مى خواهد همه انسان ها را زير پر بگيرد و آنان را از گرايش به كفر دور كند، هرچند كه اسلامشان صورى باشد. بنابراين نگرش احزاب به امت بايد نگرشى فراگير باشد و نه بخشى.
حزب اسلامى نبايد موج تعصبى عليه فرقه هايى از مسلمانان كه با آن هم نظر نيستند به راه اندازد. مى توان با فرقه هاى مخالف به گفتوگو پرداخت و يا به گونه اى كه به وحدت و سلامت امت آسيب نرساند وارد چالش سياسى و فرهنگى شد.
تذكر اين نكته را ضرورى مى دانم كه يكى از محورهاى برنامه استكبار كه در متن جوامع اسلامى فعاليت دارد اين است كه مسلمانان فعال را از فعاليت اسلامى منصرف كند. از اين رو به آنان فرصت ايجاد حزب سياسى يا حركت سياسى اسلامى را نمى دهد و بهانه اش اين است كه حزب اسلامى سبب تفرقه و تقسيم بندى امت مى شود زيرا طرفداران خود را مسلمان و ديگران را غيرمسلمان مى شمارد. پاسخ اين ادعا را پيش تر داديم و گفتيم كه معناى تشكيل حزب اسلامى چنين نيست، همان طور كه معناى تشكيل حزب ملى به معناى اين نيست كه ديگران ملى نيستند.
گذشته از بهانه تراشى هاى آنان، وظيفه احزاب اسلامى است كه با منطق عملى و محتواى فكرى و حركتى اى كه به عنوان خاستگاه حزب خود برمى گزينند بهانه به دست جريان هاى استكبارى ندهند.
ما حزب اسلامى را به عنوان جنبشى فراخواننده به سوى اسلام - براساس برنامه - مى فهميم. چنان كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) نيز براى دعوت اسلامى خويش برنامه اى داشت كه هم شامل تعميق ايمان اسلام آوردگان مى شد و هم شامل گشودن افق به روى ديگران تا آنها هم اسلام را بپذيرند.
در عرصه اجتماعى هم برنامه پيامبر اين بود كه وضعيت اجتماعى غيراسلامى را تبديل به وضعيتى اسلامى نمايد. وظيفه حزب اسلامى اين است كه دامنه فعاليتش را بر سرتاسر ساحت اجتماع اسلامى بگستراند و همه آفاقى را كه اسلام در آن حركت مى كند دربرگيرد.
حزب اسلامى بايد انديشه اسلامى را در ذهنيت امت پويا كند تا بتواند امت را در عرصه عقيده و قانون و درك مفاهيم سياسى، اجتماعى و اقتصادى براساس انديشه اسلامى پرورش دهد و جامعه اى اسلامى يا امتى اسلامى پديد آورد كه ساختار فكرى و عملى اش براساس اسلام شكل گرفته باشد. يكى از وظايف حزب اسلامى اين است كه در سطح سياسى، اجتماعى، اقتصادى و امنيتى و... براى جامعه اسلامى برنامه داشته باشد به گونه اى كه به لحاظ نظرى و عملى جان مايه دعوت اسلامى در برنامه حزب به چشم آيد. حزب بايد از همه نيروهاى موجود در امت بهره گيرى كند و در مقابل بسيارى از چالش هايى كه او را از اهداف و برنامه هايش باز مى دارد، ظرفيت مقاومت و انعطاف داشته باشد، چه اين چالش ها در عرصه دينى و رسمى باشد يا در جاهاى ديگر. به نظر من نقش حزب اسلامى نقش پيشگام و مبلغ اسلام و مبشر انسان هاست. چنان كه خداوند از قول رسول خويش(صلى الله عليه وآله) مى گويد: (انّى رسول الله اليكم جميعاً) «من پيامبر خدا به سوى همه شما هستم.»( سوره اعراف، آيه 158.)
حزب هم بايد در همه سطوح امت و براى همه آنان مبلغ اسلام باشد.
* كسانى مى گويند: حزبى كه مى خواهد در يك جامعه چند مذهبى يا چند طايفه اى يا چند دينى عهده دار مسووليتى حكومتى شود نبايد به نفع يك مذهب يا طائفه عمل كند بلكه بايد حزبى ملى و ميهنى باشد كه اهداف و اعمالش همه امت را شامل شود نه يك گروه و صنف خاص را. نظر حضرت عالى چيست؟
* من به يك دليل ساده با اين طرح مخالفم و آن اين است كه موضوع حزب گرايى - حتى براساس روش دموكراتيك - ايجاب مى كند كه هر گروه از مردم حق فعاليت سياسى بر پايه مبانى فكرى و برنامه هاى سياسى خويش را داشته باشند و بتوانند ديگران را به پذيرش انديشه خويش فراخوانند.
پويايى تمدن هاى بشرى در اين است كه همه كسانى كه داراى افكار متنوع هستند تمام تلاش خود را به كار گيرند تا به مدد اين گوناگونى و از خلال گفتوگو به وحدت برسند. بنابراين كسانى كه چنان فكر مى كنند در انديشه خمودى اين واقعيت متنوع هستند و ما را به جمود در واقعيت دينى يا عشايرى و... مى خوانند. ما مى گوييم اگر اين شيوه درست بود، مى توانستيم به انبياء بگوييم كه شما نبايد كسانى را كه به رسالت شما ايمان ندارند دعوت كنيد و نبايد در جامعه متنوع تبليغ كنيد، زيرا شما با اين كار درصدد تغيير واقعيت به نفع تفكر خويش برمى آييد و اين كار جامعه را با مشكلاتى رويارو مى كند. و به همين شيوه بايد به ديگرانى هم كه داراى تفكر ماركسيستى يا قومى يا هر تفكر ايدئولوژيك و سياسى ديگر هستند - كه مخالف تفكر غالب مردم است - مى گفتيم كه حق نداريد مردمى را كه به انديشه شما اعتقاد ندارند و يا با شما اختلاف نظر دارند، طرف خطاب قرار دهيد. اين كار از انسانى كه به شيوه متمدنانه مى انديشد سرنمى زند.
كسى هم ممكن است بگويد: شما در محدوده اى اسلامى فعاليت مى كنيد و مفهوم اين سخن آن است كه اهتمامى به ميهن و ملت نداريد. پاسخ اين است كه: ما رسالت اسلام را بر دوش مى كشيم تا با همه مردم مرتبط باشيم. تا مسلمانان را در مسير حركتى اسلام به فعاليت واداريم كه به اين جريان خدمت كنند و بر محور آن گردهم آيند. و با ورود به عرصه گفتوگو با غيرمسلمانان و سامان دهى امورشان - حتى در صورت بقاى آنان بر مسلك و مرامشان - به آنان خدمت مى كنيم. مثلا هنگامى كه در جامعه اى كه در آن مسيحيان يا يهوديان هم زندگى مى كنند، فعاليت مى كنيم، هدف ما خدمت به همه مردم است. و مى دانيم كه اسلام زمينه بستن معاهده با مسيحيان و يهوديان - و نه فقط با اهل ذمه اى كه خود را اهل ذمه مى دانند - باز گذاشته است. بنابراين دولت اسلامى يا حزب اسلامى همان گونه كه به امور مسلمانان اهتمام مىورزد، با ديگر انسان ها هم كه مسلمان نيستند مرتبط است، به ويژه آن كه مسأله اقتصاد در يك كشور قابل تجزيه نيست و مسأله امنيت و توازن اجتماعى نيز قابل تجزيه نيست. زيرا اگر در صورت وحدت ميهن، توازن اقتصادى و امنيتى غير مسلمانان دچار اختلال شود، قطعاً مسلمانان هم مصون نخواهند بود. بنابراين ما مسلمانان ديگران را به اسلام دعوت مى كنيم و خاستگاه حركت ما هم اسلام است اما مبناى كار ما خدمت به همه انسان هاست.
ما به عنوان مسلمان، خود را متعهد به مقابله با ستم - حتى نسبت به غير مسلمانان - مى دانيم. ما در كنار مظلوم غير مسلمان در برابر ظالم مى ايستيم. زيرا خداوند از ما خواسته تا براساس عدالت خواهى نسبت به همه انسان ها حركت كنيم و خير همه انسان ها را مورد توجه قرار دهيم. اين توهمى بيش نيست كه حزب يا حركت و يا دعوت اسلامى تنها در چارچوب حوزه اسلامى فعاليت مى كند و اعتنايى به غير مسلمانان ندارد. واقعيت جزاين است.
هنگامى كه به تجربه هاى دوره هاى گذشته مى نگريم مى بينيم كه دولت اسلامى به رغم ايرادهايى كه نسبت به بسيارى از برنامه ها و خطوط كلى آن داريم، نسبت به مسلمانان و غير مسلمانان برابر عمل كرده است.
* اين افكار مانع دعوت هر گروه - از مسلمانان و غير مسلمانان - به اصول خويش نمى شود. اما بر حاكم ايجاب مى كند كه براى همگان فضاى آزادانه فعاليت و طرح دعوت به افكار و نظريات خود را فراهم آورد، خواه خودش حزبى باشد يا از جبهه ائتلافى باشد يا...
* در اين جا بين جريان متعهد و غيرمتعهد تفاوت وجود دارد. جريان غيرمتعهد در عرصه سياست بر مبناى روش دموكراتيك عمل مى كنند. به نظر آنان هيچ فكرى برتر از فكر ديگر نيست و تنها آنچه كه مردم بر آن اتفاق كردند مشروعيت دارد. دموكراسى چنين چيزى را مى خواهد. اما انديشه هاى متعهد و ايدئولوژيك مثل اسلام و ماركسيسم و مانند آن به گونه اى ديگر است. به نظر مى رسد كه اسلام به ويژه در شرايط موجود (در لبنان) نمى تواند خود را با قدرت مطرح و تحميل كند، هرچند در روزگاران پيشين در برخى از سرزمين ها چنين قدرتى داشت. اما اكنون به لحاظ واقعى - و نه با نظريه پردازى ذهنى - چنان نيست.
بنابراين معتقديم وقتى كه در جامعه اى متنوع مانند لبنان زندگى مى كنيم، حق داريم كه اسلام را مطرح كنيم. زيرا ما كه پليس نيستيم. ما از همه ابزارهايى استفاده مى كنيم كه مردم را به تأييد ما وامى دارد به اين ترتيب كه يا انديشه ما را مى پذيرند و مسلمان مى شوند و يا در خط سياسى با ما همگامى مى كنند و يا در شرايطى كه خود را بديل ما نمى دانند، ما را از ديگران بهتر مى يابند. كار ما فقط تبليغ است. در چنين شرايطى طبيعى است كه مردم - حتى به شيوه اى دموكراتيك - دور و بر ما را بگيرند. هرچند ما به شيوه دموكراتيك و مبناى فكرى آن اشكال داريم ولى اين شيوه در بسيارى از مجارى و عرصه ها واقعيت يافته است همانند آنچه كه در ايران - كه دولتى اسلامى است - رخ داده است. بنابراين تسلط اسلام كه داراى باور و يا خاستگاه عمومى مردمى است به معنى نفى و انكار ديگران و ضديت با آنان نيست، زيرا اسلام پيروان اديان و گرايش هاى ديگر از آغاز تاكنون براساس برنامه اى كه در موضوع ارتباط با ديگران دارد، همزيستى داشته است.
نسبت به قوميت ها و نژادها و طوايف مختلف هم، اسلام از اداى حقشان در چارچوب نظام عمومى فروگذار نكرده است. اسلام، ترك ها و كردها و فارس ها را كه در داخل مرزهاى دولت اسلامى مى زيسته اند از اين كه به زبان خود سخن بگويند و فرهنگ و سنت ها و عادات غير مخالف با روح قوانين اسلامى را رعايت كنند، بازنداشته است. مليت هايى هم كه در داخل سرزمين اسلامى زندگى مى كنند از تبعيض نژادى و دينى رنج نمى برند. زيرا حاكم - حتى اگر عرب باشد - حق ندارد ويژگى عرب بودن خود را دست مايه ستم بر ديگران قرار دهد. خداوند از ما خواسته است تا وجود تعدد و تكثر را در مليت ها و قبيله ها به رسميت بشناسيم: (و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عندالله اتقاكم) «و شما را ملت ملت و قبيله و قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد.»( سوره حجرات، آيه 13.)
اسلام ويژگى هاى قومى و خانوادگى را الغا نكرده و بلكه خواسته است تا اين ويژگى ها تبديل به مبنايى براى تمايز انسان ها شود. اسلام مى خواهد اين ويژگى ها مبناى اتفاق انسان ها در شناخت و بازشناسى يكديگر شود و هر كدام ويژگى و تجربه خويش را به ديگرى عرضه كند. بنابراين جامعه اسلامى از جهت تنوع و تعدد نژادى و طايفه اى و قبيله اى و قومى و... مشكلى ندارد و ما معتقديم كه به لحاظ نظرى و نه عملى،مشكلى براى گروه هاى متكثرى كه مبناى تعصب آميز ايدئولوژيكو يا اصولى ندارند،وجود ندارد.
هنگامى هم كه مسلمانان، اكثريت جامعه را تشكيل نمى دهند و جمعيتشان نسبت به ديگران متوازن و برابر نيست، چه بسا نتوانند به حكومت دست يابند اما اين مانع از آن نمى شود كه همگان را به اسلام فرا بخوانند. زيرا مشكل آن گاه است كه بخواهى بر ديگران فشار وارد كنى و به زور چيزى را كه نمى خواهند به آنان تحميل كنى. اما اگر شيوه اى متمدنانه را در پيش گرفتى و فكر خود را به ديگران چنان عرضه كردى كه وارد گفتوگو و بحث با آنان بر سر موضوع شوى و يا اگر به هدف خدمت به انسان ها جريانى سياسى را به راه انداختى و نيت تو چنين بود كه اگر مردم پذيرفتند چه خوب و اگر هم نپذيرفتند، مجبور نباشند، ديگر مشكلى پيش نمى آيد. مثلا وقتى كه ما در جايى مثل لبنان هستيم مى توانيم اسلام را به عنوان مبنا و خاستگاه فكر و عاطفه و زندگى به گونه اى مطرح كنيم كه ابعاد فرهنگى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى را شامل شود و مسلمانان و مسيحيان را مورد خطاب قرار دهد. البته بسيارى از مسلمانان در اين جا چنين انديشه اى را قبول ندارند.
از اين رو ما اسلام گرايان به عنوان مبلغان انديشه اى كه مردم مى توانند با آن ارتباط برقرار كنند و به عنوان فعالانى كه براى تحقق اهداف بلند و فراگير تلاش مى كنند، عمل مى كنيم. زيرا نمى توانى حتى با داشتن انگيزه اسلامى به مسلمانان خدمت كنى، مگر آن كه رابطه كلامى و رفتارى ات با مسيحيان باز باشد. جز از اين راه نمى توان مشكل امنيتى يا اقتصادى و يا اجتماعى لبنان را حل كرد. زيرا جامعه لبنان جامعه اى گسسته و بلكه متداخل است. من فكر نمى كنم كه طرح انديشه اسلامى جز با شيوه هاى متمدنانه اى كه خداوند در قرآن بدان تأكيد كرده، با توفيق همراه باشد. شيوه هايى كه در اين آيات به چشم مى آيد: (ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة) «با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن».( سوره نحل، آيه 125.) و (و قل لعبادى يقولوا التى هى احسن) «به بندگانم بگو: آنچه را كه بهتر است بگويند».( سوره اسراء، آيه 53.) و (ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانّه ولىّ حميم) «[بدى را] به آنچه خود بهتر است دفع كن، آنگاه كسى كه ميان تو و ميان او دشمنى است، گويى دوستى يكدل مى گردد».( سوره فصلت، آيه 34.) و (لا اكراه فى الدّين قد تبين الرشد من الغى) «در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه به خوبى آشكار شده است».( سوره بقره، آيه 256.) و از اين دست مفاهيم اسلامى اى كه انديشه را در عرصه فرهنگى و سياسى به عنوان گزينه اى قابل انتخاب براى انسان ها مطرح مى كند و نه به عنوان قدرت سركوب گرى كه خود را بر ديگران تحميل مى كند.
* بنابراين آيا درست مى دانيد كه اسلام گرايان در لبنان شعار برپايى دولت اسلامى را سر دهند؟
* به لحاظ واقعيت بين المللى و منطقه اى و وضع سياسى و جهانى - اضافه بر وضع داخلى لبنان - چنين فرصتى وجود ندارد. فكر نمى كنم مجالى براى برپايى دولت اسلامى در لبنان وجود داشته باشد.
* با اين حال، چه شعارى براى طرح شدن از سوى اسلام گرايان و دعوت ديگران به آن مناسب است؟
* مسلمانان بايد در پى طرح اسلام به عنوان دعوتى باشند كه در ذهنيت انسان معاصر جاى گيرد. اسلام آن گونه كه فرقه گرايان بدان مى نگرند، يك موضوع فرقه اى نيست. بلكه كارش حركت دادن فكر است، چنان كه مسيحيت هم محرك فكر است. از اين رو ما به مسيحيان هم گفته ايم كه ما به اين شيوه تكاملى اسلام را مطرح مى كنيم تا آن را از دايره فرقه اى اش بيرون آوريم و از شما هم مى خواهيم تا مسيحيت را به همين روش مطرح كنيد و از محدوده فرقه اى بيرونش آوريد. با اين كار مى توانيم ارزش هاى اسلامى - مسيحى را به عنوان ارزش هاى وحيانى، نقطه اشتراك قرار دهيم و در نقاط اختلاف گفتوگو كنيم.
ما هم چنان اسلام را به عنوان ابزارى براى حكومت مطرح مى كنيم. ما هميشه گفته ايم كه در مسير «اسلامى كردن» جهان تلاش مى كنيم، چنان كه مسيحيان در جهت «مسيحى كردن» و هر فرقه اى براى ترويج افكار و اعتقادات خويش و امريكا براى «امريكايى كردن» جهانى تلاش مى كند و اين حقيقت، چيز تازه اى نيست.
بنابراين معقول نيست كه كسى شما را از مطرح كردن انديشه اتان در جهان - براى پذيرفته شدن يا ردّ شدن - باز دارد. اما شرطش آن است كه انديشه خود را به شيوه اى مترقيانه و با رعايت احترام به عقل و انديشه و باورهاى انسان هاى ديگر مطرح كنى و از ابزار گفتوگو استفاده كنى. اما زمانى كه احساس مى كنيم توانايى برپايى حكومت اسلامى را نداريم در جهت همزيستى بين مسلمانان و مسيحيان بر مبناى ارزش هاى مشترك اسلامى - مسيحى مى كوشيم. (ولا يتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله) «و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد».( سوره آل عمران، آيه 64.) بر مبناى آزادى، مبناى ايمان به خداى يگانه، مبناى سامان دهى امور مردم، مبناى رعايت عدالت در امور عمومى و... تأكيد مىورزيم. ابعاد فراوانى وجود دارد كه مى توانيم با بهره گيرى از آن ها بكوشيم كه مسلمانان قوى شوند و از موضع قدرت با ديگران همكارى و همزيستى داشته باشند.