* نقش آنان پى نهادن قواعد اسلامى و پاسدارى مفاهيم اسلامى از انحراف و رهبرى جامعه اسلامى براى تحقق اهداف بزرگ بوده است. اين همان چيزى است كه اميرالمؤمنين على(عليه السلام) از آن چنين ياد مى كند: «اللّهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منّا منافسة فى سلطان و لا التماس شيء من فضول الحطام و لكن لنردّ المعالم من دينك و تظهر الاصلاح فى بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطّلة من حدودك» «خدايا تو مى دانى كه آنچه ما انجام داديم براى رغبت و ميل شديد به قدرت و فرمانروايى نبود و نيز براى به دست آوردن چيزى از زيادتى هاى كالاى ناچيز دنيا نبود، ليكن براى اين بود كه نشانه هاى دين تو را [كه از ميان رفته بود] بازگردانيم و اصلاح ويرانى ها را در شهرها و سرزمين هاى تو ظاهر و آشكار سازيم تا در نتيجه آن بندگان ستمديده تو ايمن گردند و آرامش يابند و حدود و تنبيهاتى كه براى خطاكاران تعيين كرده اى و به تعطيل و فراموشى سپرده شده، اقامه و اجرا شود.»( نهج البلاغه، ترجمه على اصغر فقيهى، تهران، صبا، چاپ دوم 1376، خطبه 129، ص249.)
امامِ حق و هدايت على(عليه السلام) هم چنين گويد: «اما والذى فلق الحّبة و براأ النسمة، لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذالله على العلماء ان لا يقارّوا على كظّة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكأس اولّها و لا لفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطة عنز» «سوگند به خدايى كه دانه را در دل خاك شكافت و جان (انسان) را به وجود آورد اگر حضور مردمانى كه با من بيعت كردند نبود و اين كه با وجود كسانى كه مرا يارى مى دادند حجت بر من تمام بود (و ديگر عذرى براى نپذيرفتن خلافت نداشتم) و نيز اگر عهد و پيمانى كه خداوند از علما گرفته است كه در برابرى سيرى بى اندازه ظالم و گرسنگى بى حد مظلوم آرام و قرار نگيرند، هر آينه ريسمان خلافت را به گردنش مى انداختم و با جام نخستين آن، آخرش را سيراب مى ساختم. ] در آن هنگام [ به خوبى درمى يافتيد كه اين دنياى شما در نظر من خوارتر و بى ارزش تر از آبى است كه در هنگام عطسه كردن از بينى بز به بيرون پرتاب مى شود.»( نهج البلاغه، ترجمه على اصغر فقيهى، تهران، صبا، چاپ دوم، 1376، خطبه سوم، ص35.)
و در جاى ديگر مى گويد: «ايها الناس، ليس امرى و امركم واحد، انّى اريدكم لله و انتم تريدوننى لانفسكم» «كار و فكر من با كار و فكر شما يكسان نيست، همانا من شما را براى پيشبرد امر خدا و يارى دين او مى خواهم و شما مرا براى منافع خود و دريافت عطا و رسيدن به مقام مى خواهيد.»( همان، خطبه 134، ص255.)
و در جاى ديگر: «والله لاسلمنّ ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جورٌ الاّ علىّ خاصة» «به خدا سوگند تا آن زمان كه امور مسلمانان سالم بماند و جز به من به ديگرى ستمى وارد نيايد تسليم خواهم بود.»( همان، خطبه 73، ص122.)
آنان پيشوايان و رهبران اسلام اند و از اين رو از مردم خواسته اند تنها از موضع شخصى به آنان ابراز دوستى نكنند. امام زين العابدين(عليه السلام) به شيعيان خطاب مى كند: «به حبّ اسلام ما را دوست داشته باشيد.»( شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج1.) و امام باقر(عليه السلام)به جابر خطاب مى كند: «اى جابر! آيا كافى است اين كه شيعه اى ابراز حبّ ما اهل بيت را بنمايد؟ به خدا قسم شيعه ما نيست مگر كسى كه پرهيزكار و مطيع خدا باشد و شناخته نمى شود مگر به تواضع و خشوع و امانت دارى و روزه و نماز و نيكى به پدر و مادر و رسيدگى به همسايگان فقير و مسكين و ورشكسته و يتيم و به راستگويى و تلاوت قرآن و نگاهدارى زبان از سخن زشت و اينانند كه امين اقوام خود درامورند.( بحارالانوار، ج46، ص73، روايت 58، باب 5.)
خط اهل بيت همين است كه گفته اند: رضاى خدا، رضاى ما اهل بيت است. اينان به رضاى خدا راضى اند و بر آنچه كه خدا را به خشم آورد، خشمناك مى شوند. بنابراين تشيع چيزى اضافه بر اسلام نيست بلكه خطى در طول اسلام است و امامان معصوم با سخنان و اعمال و مواضع خويش آيينه هاى رسول خدا بوده اند. خاستگاه حركتشان هم اسلام بوده است و آنان چيزى بر اسلام نيفزودند و چيزى از آن نكاستند. زيرا در همه حال امين آن امانت بوده اند.
امامان معصوم در خدا آگاهى و خداپذيرى همان مقام و رتبه اى را داشتند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در واقعه فتح خيبر براى على(عليه السلام) برشمرد و گفت: «لاعطين الراية غداً رجلا يحب الله و رسوله و يحّبه الله و رسوله»( همان، ج21، ص3، باب 22.) «فردا پرچم را به مردى خواهم سپرد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم دوستش دارند.» اين صفت همه امامان معصوم(عليهم السلام)است.