من از طريق تأمل در قرآن مجيد در مى يابم كه خداوند متعال تأكيد مى نمايد كه دعوت كننده (مبلغ) به خداوند بايستى با حكمت و پند نيكو به دعوت و ارشاد مردم بپردازد. چرا كه خداى سبحان مى فرمايد: (مردم را با حكمت ـ گفتار درست و استوار ـ و پند نيكو به راه پروردگارت بخوان.) من از كلمه «حكمت» استنباط مى كنم كه انسان بايستى واقعيت وضع موجود را بر اساس تمام نيازهايش و تمام مسائل حياتى كه امروزه پرسش هاى زيادى را در ميان نسل جديد (چه زن و چه مرد) مطرح كرده است، بشناسد. چرا كه نسل جديد نياز نياز مبرم به پى بردن و ادراك دين دارد، تا آن را از طريق انديشيدن عقلانى و از طريق همبستگى قلبى احساس كند. پس دعوت كننده ى به خداوند بايد در عصر و زمانه خود زندگى كند و ذهنيت نسل جديد را درك نمايد. چرا كه ذهنيت (آنان) زبانِ گفت و گو است. كسى كه از ذهنيت زمانه ى خود آگاهى نداشته باشد، نمى تواند نسل جديد را مخاطب قرار دهد. در مقابل، زمانه ى وى نيز نمى تواند او را مخاطب قرار دهد و به او گوش فرا دهد. ما نيز وقتى از زبان ذهنيت عصرمان سخن مى گوييم به معناى آن نيست كه در برابر آنچه اين عصر مطرح مى كند سر فرود آوريم و طرح ها و افكار و مفاهيم مان را در مقابل افكار زمانه ى جديد لغو نماييم. بلكه بر ماست كه پويندگى و بالندگى حركت عصر جديد را در آگاهى آن به مسايل جديد درك كنيم و شيوه انديشيدن اش را در حركت به سوى معرفت بشناسيم.
بر همين اساس دعوت كننده ى به خدا بايستى آگاه به حقايق موجود و پى جوى پيشرفت هاى فكرى و سياسى و اجتماعى روز باشد; و خواست ها، مشكلات، اميدها و آرزوهاى جوانان را درك و با آن ها هم پيمايى كند. چرا كه اين خصوصيت ها عواملى مهم و اساسى براى يك دعوت كننده ى اسلامى به شمار مى روند.
دعوت كننده ى به اسلام نمى تواند هم چون يك حكيم، حكيمانه به درمان جامعه بپردازد; مگر آن كه به حقيقت بيمارى و منبع و ريشه اى كه بر اساس آن بيمارى شكل گرفته است آگاهى داشته باشد. هم چنين بر يك مبلغ لازم است كه با فكر و عمل به دعوت اسلام بپردازد; چرا كه اگر وى به آن چه كه به تبليغش مى پردازد آگاهى لازم و به اسرار و رموز آن احاطه كافى نداشته باشد و نتواند با آن به حل مشكلات و مسايل مردم ورنج ها و آرزوهاى شان بپردازد، نمى تواند به معناى واقعى كلمه يك دعوت كننده به اسلام يا يك مبلغ باشد.
آن چه كه از ويژگى هاى دعوت كننده ى به حق در اين جا ذكر شد صفاتى است كه بايستى وى آن ها را دارا باشد; و اين صفات در او به درجات عليا رسيده باشند. به گونه اى كه نگرش دورنماى وى به اسلام و قرائت او از دين به دور از نظريه پردازى و ركود باشد; تا بدين وسيله بتواند با ذهنيتى باز و ملايم و نگاهى روشن، ذهنيت نسل جديد را تشخيص دهد; و بداند كه چگونه طرف مقابل را مخاطب قرار دهد تا بتواند دل و جان و حيات وى را هم سوى خود كند. قرآن كريم مى فرمايد: (به بندگانم بگو، سخنى بگويند كه بهترين باشد.) و هم چنين در جاى ديگرى از قرآن آمده است:( با آنان به شيوه اى كه نيكوتر است مجادله و گفت و گو كن.)
بدين ترتيب دعوت كننده بايستى فرهنگ اسلامى خويش را به تكاپو بيندازد. كه از آن جمله بايد درايت و دقت و كاردانى خويش را به كار گيرد تا راه خود را به سوى قلب مردم و روح آنان باز كرده، حق را به آنان بشناساند.بدين گونه صداقتِ عقل مردم و قلب و جان و زندگى آنان را كسب نمايد.
زيرا مردم بايد بدانند كه اسلام مانند يك دوست مى تواند رنج ها و مشكلات شان را تسكين دهد; و نيز توانايى پاسخ گفتن به پرسش هاى نگران كننده ى آنان را دارد. هنگامى كه مردم چنين اعتمادى به اين آيين الهى پيدا نمايند بدون شك به آن اخلاص ورزيده با آن انس خواهند گرفت و آن را در زندگى شان و فعاليت هاى شان متجلى خواهند ساخت. هم چنين يك دعوت كننده بايستى در همه حال با تقوا باشد; از جمله آن كه تقواى سخن را به دست آورد. يعنى اين كه سخنى را بر زبان نراند كه خداوند از آن ناراضى شود. همان گونه كه بايد تقواى عمل داشته باشد و عملى را انجام ندهد كه غضب خداوند را به همراه آورد. هم چنين در ارتباطات و دوستى هايش نيز تقوا را پيشه ى خود قرار دهد و دوستى هايى را نگزيند كه به دور از رضاى خداوند يكتا باشند. هم چنين بايستى نسبت به اسلام خويش به شدت پايدار بماند و در برابر وسوسه هاى نفس اماره لغزش نشان ندهد و در مقابل مسائل فريبنده كه در برابرش جولان مى دهند ضعيف و سست نشود. هم چنين كه در برابر چالش هايى كه خواهان حذف وانحراف او هستند سقوط ننمايد. به اين ترتيب بايستى اسلام در فكر، رفتار، احساسات، ديدگاه ها و عمل و ارتباطات يك دعوت كننده ى به خدا به صورت حقيقى تبلور و تجسم يابد; طورى كه قدم از قدم بر ندارد مگر رضايت خداوند را در آن مد نظر قرار دهد.
هم چنين از يك دعوت كننده انتظار مى رود كه به اسلام خود عشق بورزد; نه آن كه دعوت به آن را شغل و حرفه اى بداند. وى بايستى اسلام را پيامى براى دعوت و خط مشيى براى زندگى در تمام عرصه هاى آن تلقى كند.
او بايد دوست دار خدا و رسولش باشد و به مردم محبت روادارد و در مواردى كه ضعف نشان دهند با آن ها رفتارى شفقت آميز داشته باشد و قساوت به خرج ندهد. طبيعى است كه وى وظيفه دارد به آن ها اجازه دهد كه با او به گفت و گو بنشينند و بحث كنند و در هنگام گفت و گو نبايد به آنان بفهماند كه وى از بحث و گفت و گو بالاتر است و نظراتش غير قابل بحث و كنكاش مى باشند. زيرا خداوند سبحان در قرآن كريم به ما مى آموزد كه با مردم گفت و گو كنيم و به سؤالات آن ها ـ ولو به نظر انسان بى ارزش و بى معنا بيايند ـ پاسخ دهيم.
هم چنين يك داعيه به حق بايد نوع انسان را دوست داشته باشد; و در اين مورد رسول خدا را الگوى خود قرار دهد كه خداوند در مورد ايشان مى فرمايد:( اى پيامبر به مهر و بخشايشى از خداست كه بر آنان نرم شدى. و اگر درشتى خوى سخت دل مى بودى از گرد تو پراكنده مى شدند.) و نيز مى فرمايد:( هر آينه شما را پيامبرى از خودتان آمد كه به رنج افتادن تان بر او گران و دشوار است; به (هدايت) شما دل بسته است; و بر مؤمنان دلسوز و مهربان است.) ، هم چنين در قرآن آمده است: ( و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى.)
بدين ترتيب از كلام خداوند چنين درمى يابيم كه اخلاق مان بايد همانند اخلاق رسولش و محبت مان به مردم همانند محبت آن گرامى به آنان باشد. با مردم رئوف و مهربان باشيم و در موقعى كه احساس سختى مى كنند هم پاى آنان دردمند شويم.
در اين جا بايد گفت كه يك دعوت كننده ى به خدا بايد شخصى باشد كه انسانيت در شخصيت او متبلور و آشكار باشد. هم چنين از او انتظار مى رود كه به عمقِ بينش و امتداد آن، آگاهى و درايت كامل داشته باشد. هم چنان كه بايستى با همه ى كسانى كه با او موافق يا مخالف هستند با آغوش باز برخورد نمايد; و ذهينت خويش را با تمامى جريان ها و نگرش هاى عصر خود همراه و همگام سازد.
در نتيجه لازم است انسانى باشد كه شخصيت و نشانه هاى الهى را در زندگى خويش به نمايش بگذارد; و در مسيرى كه خداوند متعال آن را بپسندد حركت نمايد; و به پروردگار متعال اخلاص ورزد و او را از خود راضى گرداند.