مشكل بسيارى از انسان ها اين است كه دين را به عنوان يك رابطه ى صرف ميان بنده و پروردگار خويش مى بينند; كه مقدارى معنويت و اخلاق - كه بر واقعيت هاى درونى انسان تأثير گذار است - نيز چاشنى آن مى باشد. ولى اگر وقت كنيم مشاهده خواهيم كرد كه خداوند دين را به منظور برقرارى عدل و دادگرى ميان انسان ها نازل فرموده است; عدل انسان با خداى خويش، با نفس خود، با انسان هاى پيرامون خود، و نيز با كليّت زندگى است. خداوند متعال مى فرمايد: «به راستى كه پيمبران مان را همراه با پديده هاى روشن گر فرستاديم و همراه آنان كتاب آسمانى و سنجه فرو فرستاديم، تا مردم به دادگرى برخيزند.» «ولقد ارسلنا رسلنا بالبينات وارسلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط»(حديد/25). خداوند براى هر آن چه كه انسان انجام مى دهد يا هر آن چه وا مى نهد قانونى وضع كرده است; كه آن قانون ضرورت وجودى خويش را از مصلحت هايى كه خداوند انجام آنها را از انسان خواسته و مفاسدى كه پرهيز وى را از آن هاطلب كرده است مى گيرد. بدين ترتيب دين تنها يك ايده ى معنوى و اخلاقى مستقر در ذات انسان نيست. بلكه ايده اى است كه در جريان ارتباط انسان با ديگران، با خود و با زندگى از يك سو معنوى، از سوى ديگر عقيدتى و در بعدى ديگر ايده اى حركتى به شمار مى آيد.
از اين رو ما معتقديم كه بايستى به فعال سازى دين در زندگى روزمره پرداخت. هم چنان كه بايد در تكوين و شكل دهى به جامعه ى مدنى از اشكال و گونه هاى دينى بهره جست. دين اسلام با آن چه برخى پيروان اديان ديگر مى انگارند تفاوت دارد. چرا كه اسلام از جنبه هاى غيبى مرتبط با عقيده و نيز جنبه هاى مدنى مرتبط با زندگى برخوردار است. بدين ترتيب اسلام از جنبه هاى مدنى جدا نيست; كه بتوان از منفى بودن راه يابى دين به اعماق حيات سياسى و اجتماعى انسان ها سخن گفت. ما نيز هنگامى كه در درون جامعه مدنى به فعاليت دينى مى پردازيم نبايستى آن را به شيوه هايى به كار به كار بگيريم كه اركان، اخلاقيات و قوانين دين را به زير سؤال برد. بلكه اين به كارگيرى بايستى همواره پويايى و تحرك خويش را از شيوه هاى پاكيزه اى كه مبرّاى از هرگونه خودخواهى و خودپسندى است بگيرد.