پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در اوج اخلاق انسانى قرار داشت چه در روابطش با افراد مختلف، چه در عوامل اصلى دعوتش، و چه در روابط اجتماعيش، به گونه اى كه با واقع بينى كامل، عاشقانه در برابر حقايق هستى مى ايستاد و قلبى مهربان براى تمامى مردم داشت. از اين رو هيچ گاه از كم انديشى، تندخويى، سنگ دلى و زخم زبان ديگران دلگير نمى شد بلكه آن چنان بود كه خداوند درباره اش فرموده است: (فَبِمَا رَحْمَة مِّنَ اللَّهِ لِنت لَهُمْ وَ لَوْ كُنت فَظاًّ غَلِيظ الْقَلْبِ لانفَضوا مِنْ حَوْلِك; پس به ]بركت[ رحمت الهى، با آنان نرمخو ]و پُرمِهر[ شدى، و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پيرامون تو پراكنده مى شدند.)
(وَ إِنَّك لَعَلى خُلُق عَظِيم; و راستى كه تو را خويى والاست)
(لَقَدْ جَاءَكمْ رَسولٌ مِّنْ أَنفُسِكمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ; قطعاً، براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد، به ]هدايت[ شما حريص، و نسبت به مؤمنان، دلسوز مهربان است.)
از بعضى آيات قرآن كريم اين نكته را دريافت مى نماييم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به مردم، براى انسان بودن شان، عشق مىورزيد و رستگارى شان را مى طلبيد، و از پافشارى آنان بر كفر رنج مى برد و گاهى اين احساس لطيف انسانى تا بدان جا مى رسيد كه نزديك بود جانش در اثر حسرت بر وضعيت آنان از بين برود. البته اين به معناى اين نيست كه مردم دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را نمى پذيرفتند و در اثر شكست در دعوت، نوعى عقده ى روانى در وجودش شكل گرفته بود، بلكه اندوه حضرت از آن جهت بود كه آنان از دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بهره مند نمى شدند و به مصلحت خويش نمى انديشيدند، همان طور كه در آيات فراوانى آمده است:
(وَ لا تحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُن في ضيْق مِّمَّا يَمْكُرُونَ; و بر آنان غم مخور، و از آنچه مكر مى كنند تنگدل مباش.)
(فَلا تَذْهَب نَفْسك عَلَيهِمْ حَسرات إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِمَا يَصنَعُونَ; پس مبادا به سبب حسرتها]ى گوناگون[ بر آنان، جانت ]از كف [برود; قطعاً خدا به آنچه مى كنند داناست.)
اين، همان روحيه پيامبر گونه اى است كه يك مبلغ مسلمان هنگام دعوت مردم، بايد بدان آراسته باشد تا انسانى شود كه مردم را به جهت انسان بودن شان دوست دارد در حالى كه به سبب كفر و شرك شان از آنان نفرت دارد، به طورى كه اين عشق او را وادارد كه همه ى سعى خود را براى نجات شان بكار گيرد، تا با ايمان، نجات يابند و چنان چه اين افراد ايمان نياوردند، به شدت اندوهگين شود. اين نكته، رمز موفقيت يك مبلغ در ايجاد ارتباط ميان عقل با عقل، قلب با قلب، و گفتار با گفتار است، زيرا محبت مى تواند بسيارى از موانع روانى ميان مبلغ و ديگر انسان ها را در هم شكند، و اين همان راه پيامبر گونه، براى شخص هدايتگر يا عالم سالك راه خدا است، همان نكته اى كه خداوند بدان اشاره فرموده است:
(وَ اصبرْ نَفْسك مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْنَاك عَنهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً; و با كسانى كه پروردگارشان را صبح و شام مى خوانند ]و[ خشنودى او را مى خواهند، شكيبايى پيشه كن، و دو ديده ات را از آنان برمگير كه زيور زندگى دنيا را بخواهى، و از آن كس كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته ايم و از هوس خود پيروى كرده و ]اساس[ كارش بر زياده روى است، اطاعت مكن.)
هنگامى كه خداوند از پيامبرش مى خواهد كه با ديگران با بخشش برخورد كند، به معنى ناديده گرفتن ارزش رسالتش و عدم برخورد جدى با جبهه ى مخالفان نيست، يا براى دادن امتياز به آنان نيست به طورى كه از خط اصلى - چنانكه آنان مى خواهند - منحرف گردد; زيرا خوش رويى با كافران براى جذب آنان به ايمان آوردن به اسلام است و پيامبر نمى تواند در جزئياتى كه مضامين ايمانى دارند، تسامح پيشه كند تا رضايت كافران را به دست آورد، چون پيامبر كسى نيست كه مردم را مجذوب شخصيت فردى خود كند، بلكه هدف او، گرويدن مردم به دين خداست، پس چگونه ممكن است به خاطر منافع كافران از بعضى اصول دين خود كوتاه بيايد و حال آن كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فشارهاى گوناگونى را از جانب مشركان كه سعى در جذب و تسليم او داشتند، متحمل شد.
قرآن كريم اين تلاش ها را به روشنى بيان مى كند كه مشركان سعى كردند پيامبر را به سوى خود جذب نمايند تا به خواسته هاى آنان تن دهد و اگر خواست خداوند نمى بود با توجه به فشارهاى مشركين، ممكن بود پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تحت تأثير آنان قرار مى گرفت، در اين باره خداوند متعال مى فرمايد:
(وَ إِن كادُوا لَيَفْتِنُونَك عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْك لِتَفْترِي عَلَيْنَا غَيرَهُ وَ إِذاً لاتخَذُوك خَلِيلاً وَ لَوْ لا أَن ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدت تَرْكنُ إِلَيْهِمْ شيْئاً قَلِيلاً إِذاً لأَذَقْنَك ضِعْف الْحَيَوةِ وَ ضِعْف الْمَمَاتِ ثمَّ لا تجِدُ لَك عَلَيْنَا نَصِيراً; و چيزى نمانده بود كه تو را از آنچه به سوى تو وحى كرده ايم گمراه كنند تا غير از آن را بر ما ببندى و در آن صورت تو را به دوستى خود بگيرند. و اگر تو را استوار نمى داشتيم، قطعاً نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى. در آن صورت، حتماً تو را دو برابر ]در[ زندگى و دو برابر ]پس از [مرگ ]عذاب[ مى چشانيديم، آنگاه در برابر ما براى خود ياورى نمى يافتى.)
در اين آيات مقصود از استوار گرداندن، قدرت روحى است كه خداوند در وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) قرار داده است، مثل ملكه عصمت، روح تسخير ناشدنى و انديشه ى استوار. نه اينكه اين كار چاره ى لحظه اى براى رويارويى با مشكل جديدى از دسيسه هايى باشد كه براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پيش مى آيد. بلكه روحيه استقامت، عنصرى پايدار و اصيل در وجود پيامبر اكرم است.
خداوند درباره ى استوار گرداندن پيامبر و مؤمنان چندين بار در قرآن كريم سخن به ميان آورده است، مانند: (وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْءَانُ جُمْلَةً واحِدَةً كذَلِك لِنُثَبِّت بِهِ فُؤَادَك وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً; و كسانى كه كافر شدند، گفتند: «چرا قرآن يكجا بر او نازل نشده است؟» اين گونه ]ما آن را به تدريج نازل كرديم[ تا قلبت را به وسيله آن استوار گردانيم، و آن را به آرامى ]بر تو[ خوانديم.)
(وَ ُكلاً نَّقُص عَلَيْك مِنْ أَنبَاءِ الرُّسلِ مَا نُثَبِّت بِهِ فُؤَادَك وَ جَاءَك في هَذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظةٌ وَ ذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ; و هر يك از سرگذشتهاى پيامبران ]خود[ را كه بر تو حكايت مى كنيم، چيزى است كه دلت را بدان استوار مى گردانيم، و در اينها حقيقت براى تو آمده، و براى مؤمنان اندرز و تذكّرى است.)
چه بسا ممكن است مقصود از استوار گرداندن، تقويت روحى پيامبر باشد بدين شكل كه خداوند خواسته است پيامبرش قاطعانه با كفار مقابله كند و به ايشان بفهماند كه هيچ جايى براى سازش و كوتاه آمدن در امر رسالت وجود ندارد، آن جا كه خداوند مى فرمايد: (قُلْ يا أَيهَا الْكافِرُونَ * لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَ لا أَنتُمْ عابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * وَ لا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتمْ * وَ لا أَنتُمْ عابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * لَكمْ دِينُكُمْ وَ ليَ دِينِ; بگو: «اى كافران * آنچه مى پرستيد، نمى پرستم* و آنچه مى پرستم، شما نمى پرستيد * و نه آنچه پرستيديد من مى پرستم * و نه آنچه مى پرستم شما مى پرستيد * دين شما براى خودتان، و دين من براى خودم.»)
(وَ إِذَا تُتْلى عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنات قَالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْءَان غَيرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسي إِنْ أَتَّبِعُ إِلا مَا يُوحَى إِليَّ إِني أَخَاف إِنْ عَصيْت رَبي عَذَاب يَوْم عَظِيم; و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنانكه به ديدار ما اميد ندارند مى گويند: «قرآن ديگرى جز اين بياور، يا آن را عوض كن.» بگو: «مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم. جز آنچه را كه به من وحى مى شود پيروى نمى كنم. اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از عذاب روزى بزرگ مى ترسم.»)
خداوند سبحان اين چنين پيامبرش، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) را كه حقيقت را آورده بود، حفظ كرد، او را با لطف و عنايتش تأييد نمود و قلبش را با سخنان قدسيى كه بر زبانش جارى مى شد، و وحى كه با يك برنامه ريزى دقيق در سخنان و كردار و رفتارش نمود مى كرد استوار گردانيد تا در تبليغ رسالت خود در تمامى امور زندگى از عصمت برخوردار باشد.